معنی غذایی هندی

حل جدول

غذایی هندی

خورش کاری

فرهنگ عمید

غذایی

مربوط به غذا: برنامهٴ غذایی،
مناسب برای تغذیه، خوراکی: مواد غذایی،


هندی

از مردم هند، هندوستانی،
تهیه‌شده در هند: تیغ هندی، فیلم هندی،
مربوط به هند: زبان هندی،
(ادبی) ویژگی سبْک شعری شاعران فارسی‌زبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمون‌پردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه، و آوردن امثال بسیار در شعر است،
(اسم) زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در هند رایج است،
(اسم) (نجوم) از صورت‌های فلکی نیمکرۀ جنوبی،
(اسم) [قدیمی، مجاز] شمشیر ساخته‌شده در هند،

عربی به فارسی

هندی

هندی , هندوستانی , وابسته به هندی ها

فارسی به عربی

هندی

هندی

فرهنگ فارسی هوشیار

هندی

(صفت) منسوب به هند: ازمردم هند، ساخته و پرداخته هند. ‎ -3 شمشیرساخته هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند: تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر، آیینه مدور که اشعه آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیا ء را مشتعل سازد، دور بین.


غذایی

خوارشی خوارشیک (صفت) منسوب به غذا خوراکی مواد غذا یی.


طمر هندی

تمر هندی


فلفل هندی

پلپل هندی

لغت نامه دهخدا

هندی

هندی. [هَِ] (ص نسبی) هندوستانی. (برهان). از: هند + یاء نسبت. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). منسوب به هند. (منتهی الارب). منسوب به بلاد مختلفه ٔ هند. (سمعانی):
تبیره درآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست.
فردوسی.
بدین تیغ هندی ببرم سرت
بگرید به تو جوشن و مغفرت.
فردوسی.
بود بهنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان.
خاقانی.
برهنه یکی تیغ هندی به دست
سوی پادشه رفت و پنهان نشست.
نظامی.
تیغهندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
موحد، چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش.
سعدی.
|| (اِ) کنایه از تیغ و شمشیر هندی هم هست. (برهان). در این معنی صفت بجای موصوف به کار رفته است:
زآنکه زین پس تو به زخم هندی و تاب کمند
کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب.
فرخی.
همان رومی رایت افراخته
ز هندی در آب آتش انداخته.
نظامی.
|| نیز به معنی روش محاسبه ٔ هندی است یا ارقام هندی:
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
|| درختی است که از میوه ٔ آن در مازندران دوشاب گیرند ولیکن در دوشاب آن لزوجتی باشد و این درخت در بیشه ها بود. چوب آن محکم باشد و از آن تله ٔ مرغان سازند. (فلاحت نامه).

هندی. [هَُ ن ِ] (اِخ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 84 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

هندی. [هَِ] (اِخ) دهی است از دهستان حسنوند از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد.دارای 160 تن سکنه، آب آن از رودخانه ٔ کهمان و محصول عمده اش غله، لبنیات، پشم و حبوب و کار دستی مردم بافتن قالیچه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


بی غذایی

بی غذایی. [غ َ] (حامص مرکب) بی خوراکی. بی طعامی. بی قوتی.

فرهنگ فارسی آزاد

هندی

هِنِدی، منسوب به هندوستان، هندوستانی،

فارسی به آلمانی

هندی

Inder (m), Indianer (m), Indianisch, Indisch

معادل ابجد

غذایی هندی

1790

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری