معنی غجدوان

لغت نامه دهخدا

غجدوان

غجدوان. [غ ُ / غ ِ دَ] (اِخ) موضعی نزدیک بخارا. (آنندراج) (انجمن آرا). ازقرای بخارا بود. (معجم البلدان). دیهی بود بزرگ مانند شهری بر شش فرسنگی بخارا که خواجه عبدالخالق غجدوانی عارف معروف قرن ششم هجری قمری در آنجا ولادت یافته، و هم در آنجا مدفون شده است. (نفحات الانس جامی چ 1289 هَ. ق. صص 242- 243 و رشحات تألیف علی بن حسین کشفی چ 1912 م. صص 18- 20، به نقل سعید نفیسی در احوال و اشعار رودکی ص 298). غجدوان قریه ای است از قرای بخارا در شش فرسخی آن، و در آنجا بازاری است هفته ای یک روز، مردم دهات برای خرید و فروش در آنجا گرد می آیند. (انساب سمعانی). رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 80شود. و همین قریه بود که جنگ معروف به غجدوان در آنجا روی داد و صدرالدین در آن معرکه درگذشت، رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 ج 3 ص 390، و تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا زمان حاضر تألیف برون ص 53 شود.


غوجدوان

غوجدوان. [دَ] (اِخ) غجدوان. رجوع به غجدوان و «از سعدی تا جامی » تألیف ادوارد براون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت چ 1327 ص 375 شود.


غجدوانی

غجدوانی. [غ ُ / غ ِ دَ نی ی] (ص نسبی) منسوب است به غجدوان. (انساب سمعانی).


بارگاه افراشتن

بارگاه افراشتن. [اَ ت َ] (مص مرکب) بر پا کردن خیمه ٔ سلاطین. بارگاه آراستن. بارگاه زدن. بارگاه کشیدن:
چو افراشت در غجدوان بارگاه
جهان تیره گشت از غبار سپاه.
قاسم گنابادی (از ارمغان آصفی).
رجوع به بارگاه آراستن و بارگاه زدن و بارگاه کشیدن شود.


اسماعیل

اسماعیل. [اِ] (اِخ) صفوی (اول) (جلوس 907 هَ. ق. - وفات 930). شاه اسماعیل بن شیخ حیدربن شیخ جنیدبن شیخ ابراهیم بن خواجه علی بن شیخ صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین. معروف به شاه اسماعیل اول. مؤسس و نخستین پادشاه دولت صفویه. شیخ صفی الدین جد اعلای این سلاله را از نسل امام موسی کاظم یاد کرده اند، ولی دلائل تاریخی برای اثبات این مدعی در دست نیست. صفی الدین در اردبیل زاویه و مریدان بسیار داشت و فرزندان و نواده های او هم که مسند ارشاد داشتند مورد احترام بسیار مردم بودند و از این میان شیخ جنید بکثرت مریدان و مخلصان امتیاز داشت چندانکه میرزا جهانشاه متوهم شد و وی را از آذربایجان دور کرد و او به دیاربکر منتقل گردید و آنجا مورد حسن استقبال اوزون حسن از ملوک آق قوینلو واقع شد تا آنجاکه خواهر خود را به وی تزویج کرد. بعدها اوزون حسن آذربایجان را تحت تصرف خویش درآورد. در این حال شیخ جنید به اردبیل عودت کرد و پس از زمانی بعنوان غزای گرجستان به جمع و تحشید عساکر و لشکرکشی پرداخت ولی از طرف سلطان خلیل شروانشاه مقتول گردید. پسر وی شیخ حیدر (یا سلطان حیدر) هم پس از آنکه با عالمشاه دختر خال خویش ازدواج کرد بشیوه ٔ پدر خود بنام غزای گرجستان بنای لشکرکشی گذارده بشروان تجاوز کرد و او نیزدر همین راه کشته شد. شاه اسماعیل در سنه ٔ 892 هَ.ق. از عالمشاه مزبور تولد یافت. در سال 898 آنگاه که رستم میرزا برادر خود سلطانعلی را کشت او موفق شد به گیلان فرار کند. در سنه ٔ 905 مریدان و مخلصان پدر اسماعیل بدور او گرد آمده برای انتقام بشروان رفتند ودر نتیجه قاتل پدر خویش فرخ یسار را بقتل رسانیده شروان را تحت تصرف خود درآورد و در سنه ٔ 907 الوندمیرزا را منهزم ساخته آذربایجان را تصاحب کرد و تبریز را پایتخت خویش قرار داد. یکی از گردنکشان آن زمان حسن کیا حکمران قسمتی از مازندران بود که در قلعه ٔ محکم فیروزکوه مقام داشت. شاه اسماعیل بر او دست یافت و بزندان افکند و حسن کیا خود را بضرب کارد هلاک کرد. درسال 910 شاه اسماعیل اصفهان و یزد و کرمان و جنوب خراسان را مسخر ساخت و چون سلطان مراد آق قویونلو هنوزدر عراق قدرتی داشت پادشاه صفوی در 914 به بغداد روی آورد و آنجا را گرفت و پس از بازگشت به آذربایجان تا باکو و دربند قفقاز پیش رفت و از آنجا به تبریز معاودت کرد و جسد پدر خود شیخ حیدر را از شروان به اردبیل آورد و در آرامگاه نیاکان خود بخاک سپرد. در این زمان خراسان در دست سلطان حسین بایقرا آخرین پادشاه معروف تیموری بود. پس از وفات او (سال 913) طایفه ٔاوزبک همه ٔ اعضای خاندان تیموری را کشتند مگر بابر و بدیعالزمان که اولی به هندوستان رفت و مؤسس دولتی بزرگ گردید و دومی بشاه اسماعیل پناهنده شد. طایفه ٔاوزبک از مغولان دشت قیپاق بودند که از زمان سلطان ابوسعید گورکانی در امور ماوراءالنهر شروع به مداخله کردند. در سال 904 کمی پیش از ظهور شاه اسماعیل یکی از امراء اوزبک موسوم به محمد شاهی بیک یا شیبک خان ماوراءالنهر را از دست تیموریان گرفت. شیبک خان خود را از اولاد شیبان خان پسر جوجی بن چنگیز میشمرد و از این رو همه ٔ امرای ازبک را که در عهد صفویه با ایران سر و کار داشتند شیبانیان میخواندند که غیر از اخلاف طایفه ٔ بنی شیبان عربند. شیبک خان در واقع مؤسس سلطنت اوزبکیه محسوب میشود. وی در سال 913 به خراسان حمله کرد و دودمان تیموریان را برچید. شاه اسماعیل چون از کار سایر قطعات ایران فراغت یافته بود در سال 916 برای رفع آزار اوزبکان که سنیان بسیار متعصب بودند و شیعه ٔ خراسان را بسختی اذیت میکردند عازم جنگ شیبک گردید. در طاهرآباد نزدیک مرو جنگی سخت روی داد و ده هزار تن اوزبک کشته شدند و جسد شیبک خان را نیز در میان اجساد یافتند. شاه اسماعیل فرمان داد دست و پای او را بریدند و برای عبرت نزد یاغیان دیگر ایران فرستادند و پوست سرش را به کاه انباشته پیش سلطان عثمانی بردند و کاسه ٔ سرش را به زر گرفته در مجلس بزم مانند جامی بگردش درآوردند. شیبک خان هنگام وفات 61 سال داشت و 11 سال سلطنت کرده بود. جنگ طاهرآباد از بزرگترین حوادث تاریخی آن زمان است زیرا که حدود قدرت شاه اسماعیل را به شط جیحون رسانید و مشرق ایران و مغرب هندوستان را از دستبرد طایفه ٔ خونخوار اوزبک نجات داد و مذهب شیعه را در خاور ایران بسط و قوام بخشید. میان شاه اسماعیل و ظهیرالدین بابر پادشاه هندوستان روابط دوستی استوار شد و شاه اسماعیل خواهر بابر را که در جنگ اوزبکان اسیر شده بود نجات داد و نزد او فرستاد. دو سال بعد در 918 ظهیرالدین بابر و شاه اسماعیل برای تسخیر ماوراءالنهر لشکر آراستند. سردار سپاه ایران امیر احمد اصفهانی ملقب به نجم ثانی بود. این دو سپاه پس از عبور از شط جیحون مغلوب ازبکان شدند و سردار ایران کشته شد. اوزبکان بخراسان رو نهادند و قتل و غارت بسیار کردند. دولت آل عثمان در 920 بر آسیای صغیر و سواحل شرقی بحرالروم و بالکان مسلط شده قدرت بسیار یافته بود. سلاطین عثمانی خود را تنها حامی اسلام میشمردند و در مذهب تسنن سخت متعصب بودند. پس ازآنکه دولت آق قویونلو که پیرو تسنن بود از میان برداشته شد و شاه اسماعیل مذهب شیعه را در ایران رسمیت داد و در ظرف 15 سال کشور را از یاغیان و گردنکشان بپرداخت و متحد و نیرومند ساخت، دولت عثمانی خود را درمقابل دولتی توانا و پیرو مذهب تشیع یافت و از این رو سخت نگران گردید. در این تاریخ سلطان سلیم خان اول (918-926) که مردی جنگ جو و متعصب و خونریز بود در عثمانی سلطنت میکرد. پس از آنکه به یاری طایفه ٔ ینی چری پدر خود سلطان بایزیدخان را از سلطنت خلع و مسموم کرد و دو برادر خود را به قتل رسانید در سن چهل وشش سالگی بر تخت جلوس کرد. چون برادرزاده ٔ وی که سلطان مراد نام داشت از بیم جان به ایران پناهنده شده بود سلطان این امر را بهانه کرد و در سال 920 از راه ارمنستان به ایران روی نهاد و برای فرونشاندن آتش غضب خودفرمان داد چهل هزار تن از پیروان شیعه را در آناطولی هلاک کردند. شاه اسماعیل در این هنگام در همدان اقامت داشت و لشکریان خود را مرخص کرده بود، ولی با کمال شتاب لشکری گردآورده به آذربایجان توجه کرد و محمدخان استاجلو را که حکومت دیاربکر داشت بیاری طلبید.
در دشت چالدران پادشاه صفوی با شصت هزارتن بسپاه عثمانی که دو برابر این عدد بود حمله برد.شاه شخصاً دلیری بسیار نمود و با شمشیر به توپخانه ٔعثمانی روی نهاده زنجیر توپها را از هم درید، لکن چون سپاه ترک دارای توپ و تفنگ کافی بود و ایرانیان اسلحه ٔ آتشی نداشتند پیشرفت های نخستین شاه اسماعیل بجایی نرسید و در گیرودار نبرد توپخانه ٔ عثمانی که بر فراز تلی قرار داشت به شلیک پرداخت و گروهی عظیم از سپاه ایران را بخاک افکند. محمدخان استاجلو و جمعی از سرداران شاه اسماعیل کشته شدند. پادشاه صفوی عقب نشست و بجانب درجزین همدان رفت. سلطان سلیم خان وارد تبریز شد اما بیش از شش روز نتوانست در آنجا توقف کند. اهالی بنای دستبرد و خصومت نسبت به ترکان گذاشتند و آنان را بترک شهر مجبور کردند. سپاه عثمانی هم به خودسری و نافرمانی پرداختند و سلطان سلیم در اواخر رجب 920 از خاک ایران خارج شد و شاه اسماعیل ماه بعد وارد تبریز گردید. سلطان سلیم قصد داشت که باز هم به ایران تجاوز کند لکن روابط عثمانی و روس در این وقت مختل شد و بعضی دول اروپایی به متصرفات عثمانی در خاک بالکان بنای تعرض گذاشتند و سلطان از تجدید حمله به ایران بازماند. شاه اسماعیل مجدداً به فتح نواحی شمال بین النهرین و ارمنستان و گرجستان پرداخت و شکست چالدران را تلافی کرد.
مقابله ٔ با عثمانی باعث شد که دولت ایران به رفع نقایص لشکریان خود بپردازد و در تهیه ٔ سلاح آتشین و نظام نو بکوشد و مرزهای خود را از جانب عثمانی با حکام لایق و مرزداران قوی محافظت کند. شاه اسماعیل پیوسته از ازبکان اندیشه داشت که ناگهان بنای تجاوز به خراسان گذاردند. بعد از فتوحات سابق حکمرانی خراسان را به طایفه ٔ شاملو داد و در سال 921 فرزند سه ساله ٔ خود طهماسب میرزا را فرمانفرمای خراسان کرد و از سمنان تا شط جیحون را بنام او نامزد کرد و امیرخان ترکمان را لَلَه و اتابک اوقرار داد و مرزهای خراسان را با اَفواج نیرومند استحکام بخشید.
مؤسس سلسله ٔ صفوی در شب دوشنبه نوزدهم رجب سال 930 در حوالی سراب آذربایجان وفات یافت. وی 24 سال سلطنت کرد و چهار پسر داشت: طهماسب میرزا، سام میرزا، القاص میرزا، بهرام میرزا. وسعت ملک وی از جیحون تا گرجستان بود و ایام پادشاهی خود را صرف سرکوبی ملوک الطوایف و برانداختن بیخ فساد و استوار کردن بنیان مذهب شیعه و مجادله با ازبکان و عثمانیان کرد. صورتی زیبا و اندامی متناسب داشت. بشکار بسیار مایل بود و تنها بصید شیر میرفت. نعش وی را به اردبیل بردند و در جوار قبر پدر وی بخاک سپردند. رجوع به حبیب السیر ج 3 جزو4 و قاموس الاعلام ترکی و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 142، 144، 149 بخش انگلیسی شود.
ادوارد براون می نویسد: شاه اسماعیل (تولد 892 هَ. ق. 1487 م. جلوس 905 هَ. ق. 1499-1500 م. وفات 930 هَ. ق. 1523- 1524 م.). حالت سه پسر شیخ حیدر که پس از وفات پدر در چنگ دشمن گرفتار بودند بهیچوجه روزنه ٔامیدی نشان نمیداد. سلطان یعقوب پسر اوزون حسن بنا بخاطر خواهر خود که مادر آن اطفال بود از قتل آنها صرف نظر کرد و آنها را به اسطخر فارس فرستاد که تحت نظر منصوربیک پرناک حاکم آن ولایت محبوس باشند. بنابر قول آنژیوللو هر سه طفل را در جزیره ای که در «دریاچه ٔ استومار» واقع است و مسکن ارامنه ٔ عیسوی است سه سال حبس کردند (مترجم کتاب انژیوللو گوید استومار دریاچه ٔ وان است). این اطفال خاصه پسر دوم موسوم به اسماعیل که صاحب جمال و رفتارپسندیده بود خیلی طرف توجه و محبت اهالی واقع شدند، بقسمی که چون رستم نوه ٔ اوزون حسن بعد از وفات عمویش یعقوب کس فرستاد و تسلیم آنها را خواستار گشت به این قصد که آنان را بقتل آورد، ارامنه نه تنها عذر آوردند و از تسلیم آنها خودداری کردند بلکه زورقی تهیه دیده و وسایل فرار آنها را بولایت «کاراباس » [قراباغ] فراهم آوردند. در تواریخ فارسی مسطور است که رستم آنها را خلاصی بخشید به این قصد که با پسرعم خود بایسنقر جنگ دارد از اتحاد با آنها و متابعان بیشمارشان استفاده کند و مقام خود را مستحکم سازد. پس برادر مهتر آنها سلطان علی را به تبریز دعوت و با کمال احترام پذیرایی کرد و لوای شوکت سلطان علی را بترتیب پادشاهانه بلند گردانید و او را پادشاه خواند بجهت دفع فتنه ٔ بایسنقر فرستاد و در نزدیکی اهر لشکر بایسنقر را در هم شکست و او را بقتل رسانید.
قتل سلطان علی، برادر اسماعیل: چون رستم باین ترتیب از دست دشمن خلاص شد عزم کرد که دوست و معاهد خود را نیز از میان بردارد لیکن یکی از مریدان ترکمان سلطان علی را آگاه کرد و او بطرف اردبیل گریخت اما دشمنان او را درنواحی قریه ٔ شماسی دریافتند و در گیرودار مغلوبه (؟) بقتل آمد. این واقعه در سال 900 هَ. ق. / 1494- 1495 م. اتفاق افتاد. برادران او در امان سلامت به اردبیل رسیدند و در مدتی که ترکمانان یکان یکان خانه های اردبیل را در پی فراریان تفتیش می کردند مریدان جان نثار در حفظ و اخفای آن دوطفل میکوشیدند. تا اینکه وسیله فراهم شد و آنان را به گیلان فرستادند. اول به رشت رفته و یک هفته یا بقولی یک ماه در آن شهر ماندند، بعد به لاهیجان رفتند. حاکم این شهر کارکیا میرزا علی مهمان نوازی کامل کرد وچند سال آنها را در حفظ و حراست خود نگاه داشت.
اسماعیل هنگام اختفای در لاهیجان: گویند وقتی که ترکمانان بجستجوی آن دو طفل بگیلان آمدند کارکیا امر داد آنها را در قفسی کرده در جنگل آویختند تا قسم او راست باشد که اکنون پای آنها در روی خاک قلمرو او نیست.
جان نثاری پیروان شاه اسماعیل: نویسندگان اروپایی آن زمان نیز در ذکر جان نثاری وفداکاری مریدان اسماعیل «صوفیان لاهیجانی » مثل مورخین ایرانی هم آواز هستند. تاجر مجهول الاسم ایتالیایی گوید: «متابعان این صوفی خاصه لشکریانش او را مانند خدایی میپرستند، بعضی از آنها بی سلاح بمیدان جنگ میروند و معتقدند که مرشد در گرمگاه مصاف حافظ و مراقب آنان خواهد بود... در سرتاسرایران اسم خدا فراموش شده و هر لحظه اسم اسماعیل مذکور میگردد». عبارت ذیل در بیشتر سفرنامه ٔ سیاحان ونیسی دیده میشود: «صوفیان مثل شیر نبرد میکنند». لیکن با وجود تمام اینها و هرچند مصنف تاریخ کمیاب شاه اسماعیل در ذکر ایام حیات سلطان جنید جد اسماعیل گوید: «پیروان این طریقت و شعب عظیمه ٔ آن از اقصای بلاد عرب تا حدود بلخ و بخارا مسکن دارند»، بنظر مشکل می آید که در اوائل امر کار آنها به این خوبی پیشرفت میکرد اگر اختلافات داخلی امرای آق قوینلو به توسعه ٔ نفوذ آنها کمک نمی کرد. بعد از وفات اوزون حسن که سلطانی بزرگ و خردمند بود (سنه ٔ 1478 م.). تاریخ سلسله ٔ آق قوینلو صفحه ٔ خون آلودی بیش نیست که شرح برادرکشی اعضاءاین خانواده را در هر سطر نشان میدهد.
فتوحات اسماعیل در سیزده سالگی: هنگامی که شاه اسماعیل گوشه ٔ عزلت خود را در لاهیجان ترک گفت و بعزم جهانگیری قدم در میدان گذاشت بیش از سیزده سال نداشت. در ابتدا فقط هفت نفر صوفی همراه او بود ولی هر قدر که در راه طارم و خلخال بسوی اردبیل پیش رفت «در عرض راه ارباب جلادت و صوفیان پاک طینت از روی عقیدت در هر منزلی از منازل از طوائف روم و شام به موکب عالی می پیوستند». چون سلطانعلی بیک چاکارلوی ترکمان امر داده بود که اردبیل را تخلیه کنند شاه اسماعیل همراهان خود را برای مدت قلیلی به ارجوان نزدیک آستارا (کنار بحر خزر) برد. در ایام توقف در این محل اسماعیل اوقات خود را صرف صید ماهی می کرد و میل مفرطی به آن شکار ابراز میکرد. اما بهار سال 1500 م. هفت قبیله از ایلات ترک را که ارکان لشکر صفویه محسوب میگردید پیرو خود ساخته با سپاهی معتدبه وارد اردبیل شد.
شکست و قتل فرخ یسار بدست شاه اسماعیل: در این وقت قوای خود را قابل جهاد دید و بجنگ گرجیان کافر شتافت و فرخ یسار شروانشاه را به انتقام جد خود مغلوب و در نزدیکی گلستان مقتول کرد. سر او را برید و تنش را طعمه ٔ آتش ساخت و مناری از رئوس دشمنان برپای کرد. مقابر پادشاهان شروان را خراب کرد و جسد سلطان خلیل آخرین شروانشاه را که قاتل جد او شیخ جنیدبود از قبر بیرون کشید و آتش زد. آن سلسله ای که بترتیب مذکور چراغ دودمانشان خاموش گشت مدعی بودند که نسبشان به انوشیروان می پیوندد و شروانشاه ممدوح خاقانی یکی از اجداد این خانواده است
جنگ شرورو تاجگذاری شاه اسماعیل پس از فتح باکو: (بادکوبه یا باکویه) شاه اسماعیل ائمه ٔ طاهرین را در خواب دید که او را از محاصره ٔ قلعه ٔ گلستان منصرف و بحمله ٔ برآذربایجان مأمور فرمودند. میرزا الوند و سپاه ترکمانان آق قوینلو خواستند وی را از پیشرفت مانع شوند اما در جنگ شرور بطور قطع با تلفات بسیار شکست خوردند.الوند به ارزنجان گریخت و اسماعیل به تبریز آمد و تاج سلطنت ایران را بر سر نهاد. پس از این ما او را شاه اسماعیل میخوانیم ولی مورخین ایران او را خاقان سکندرشان و پسر و جانشین او طهماسب را شاه دین پناه لقب داده اند.
در این قلیل مدت شاه اسماعیل و مریدانش از ثبوت و رسوخ اعتقاد خود به حقانیت مذهب شیعه امتحانات کاملی داده بودند. شعار جنگی آنان در روز شکست شروانشاه «اﷲ.اﷲ و علی ولی اﷲ» بود و میرزا الوند را دعوت کردند که هرگاه مذهب شیعه را بپذیرد و عبارت مذکور را بر زبان جاری کند با او عقد مصالحت خواهند بست.
کوشش نیرومندانه ٔ شاه اسماعیل در ترویج تشیع: در این وقت شاه اسماعیل عزم کرد که پس از عروج بر اریکه ٔ سلطنت تشیع را نه فقط مذهب رسمی مملکت قرار دهدبلکه تنها مذهب آزاد و رایج ایران سازد. این عزم تمام مردم حتی بعض علمای شیعه ٔ تبریز را بتشویش انداخت. علمای مذکور یک شب قبل از تاجگذاری به حضور اسماعیل رفته معروض داشتند که: «قربانت شویم دویست سیصد هزار خلق که در تبریز است چهار دانگ آن همه سنیند و اززمان حضرات تا حال این خطبه را کسی برملا نخوانده و میترسیم که مردم بگویند که پادشاه شیعه نمی خواهیم و نعوذ باﷲ اگر رعیت برگردند چه تدارک در این باب توان کرد؟» پادشاه فرمودند که: مرا به این کار بازداشته اند و خدای عالم و حضرات ائمه ٔ معصومین همراه منند و از هیچکس باک ندارم بتوفیق اﷲ تعالی اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک کس زنده نمیگذارم. شاه اسماعیل به ترویج مناقب علی (ع) و سب خلفای ثلاثه ابوبکر و عمر و عثمان اکتفا نکرد، امر داد هر کس را که لعن بیش باد و کم مباد. نگوید بقتل برسانند. بلافاصله پس از تاجگذاری مطابق مسطورات احسن التواریخ شاه اسماعیل خطبای مملکت را مأمور ساخت که شهادت مخصوص شیعه یعنی «اشهد ان علیاً ولی اﷲ» و«حی علی خیرالعمل » را در اذان و اقامه وارد سازند. عبارت مذکور از زمانی که طغرل بیک سلجوقی بساسیری را منهزم و مقتول ساخت یعنی 528 سال قبل در طاق نسیان مانده بود. لعن علنی خلفای ثلاثه را در کوچه و بازار معمول ساخت و چنانکه گفته شد مضایقه کنندگان را به کندن سر تهدید کرد. نظر به قلت و کمیابی کتب مذهبی شیعه مردم در این موقع که عقیده ٔ جدید رواج گرفت به مشکلات عظیمه دوچار گشتند. لیکن بالاخره قاضی نصراﷲ زیتونی جلد اول قواعدالاسلام تألیف شیخ جمال الدین...بن علی بن المطهر الحلی را از کتابخانه ٔ خود بیرون آورده کتاب مزبور اساس تعلیمات دینیه شمرده شد. تا اینکه روزبروز آفتاب حقیقت مذهب امامیه ٔ اثناعشریه به اوج کمال رسید و اقطار و اکناف عالم را بنور خود روشن ساخته و طریق حقایق را نمودار گردانید 1501- 1502 م.
مخالفین و رقبای اسماعیل در سال 907 هَ. ق. / 1501- 1502 م: اینجا لازم بود به ذکر هیجانات و اظهارات خشم آمیزی که از این اقدامات در اهالی ممالک همسایه خاصه مملکت عثمانی تولید شد بپردازیم، لیکن به نظر مفیدتر می آید که قبلاً بر طبق مندرجات احسن التواریخ صورت اسامی امراء و گردن کشان خود ایران را که همه داعیه ٔسلطنت داشتند درج کنیم: 1- شاه اسماعیل در آذربایجان 2- سلطان مراد در قسمت اعظم عراق 3- مرادبیک بایندری در یزد 4- رئیس محمد کره (؟) در ابرقوه 5- حسین کیای چلاوی در سمنان و فیروزکوه 6- باریک پرناک در عراق عرب 7- قاسم بیک بن علی بیک در دیاربکر 8- قاضی محمد ومولانا مسعود در کاشان 9- سلطان حسین میرزای تیموری در خراسان 10- امیر ذوالنون در قندهار 11- بدیعالزمان میرزای تیموری در بلخ 12- ابوالفتح بیک بایندری در کرمان.
غلبه ٔ اسماعیل بررقبای کوچک خود: بیشتر این ملوک الطوائف بی اهمیت بودند و بعضی از آنها را هم حتی من نمیتوانم درست بشناسم. هیچیک از آنها در راه فتوحات شاه اسماعیل مقاومتی ابراز نکرد. دشمن قدیم او الوند آق قوینلو در تابستان 1503 م. شکست قطعی یافته و تقریباً یک سال بعد در دیاربکر یا بغداد بدرود زندگانی گفت. برادرش مراد در همین اوقات مغلوب گشت و شیراز بتصرف اسماعیل درآمد و علمای اهل سنت مقیم کازرون بسختی سیاست شدند، عده ٔ کثیری از آنها عرضه ٔ تیغهلاک گشتند و مقابر اجدادشان خراب شد. عبارت «رحمه للعالمین » که چندان از روی بیطرفی ترکیب نشده ماده تاریخ این واقعه (909 هَ. ق.). است. در مقابل ظرفا و شعرای شیراز بمناسبت انتصاب الیاس بیک ذوالقدر که از طرف شاه اسماعیل حاکم فارس گردید ماده تاریخ «شلتاق شاهی » را درست کردند. کاشان که همیشه حصن حصین شیعیان بوده شاه اسماعیل را با وجد و سرور بی پایان پذیرایی کرد و شاه در قصبه ٔ زیبای فین بار عام داد، از آنجا به قم رفت به این خیال که زمستان را در آنجا بسر ببرد. لیکن چون شنید که الیاس بیک آن صوفی صافی نهاد پاک اعتقاد بدست حسین کیای جد وی کشته شده است، در 25 فوریه ٔ 1504 بقصد انتقام او از شهر خارج گشت. سه هفته بعد به استرآباد رسید و محمدمحسن میرزا پسر سلطان حسین میرزای تیموری را ملاقات کرد. پس از انهدام قلاع گل خندان و فیروزکوه آب را بر حصاریان قلعه ٔ استا بسته و آن قلعه گشوده و حصاریان را (که بنابر قول احسن التواریخ ده هزار نفر بودند) عرضه ٔ تیغ هلاک کرد و حسین کیارا در حال خواری و زاری در قفسی آهنین محبوس ساخت، اما مشارالیه موفق شد که زخمی مهلک به خود زده به این طریق خود را خلاص کند.
رفتار بیرحمانه با اُسرا: ازین بدبخت تر رئیس محمد کرد حاکم ابرقو بود که شورش کرد و شهر قدیم یزد را بتصرف درآورد. شاه اسماعیل او را هم در قفسی کرد و تنش را عسل مالید تا زنبوران او را شب و روز آزار دهند. عاقبت مشارالیه را در میدان اصفهان زنده آتش زد.
سفرای بایزید دوم: در همین ایام هیئتی از جانب سلطان بایزید دوم (1481-1512 م.) بسفارت آمد و هدایا و تحف شایسته تقدیم کرد و فتوحات شاه اسماعیل را در عراق و فارس تهنیت گفت. شاه خلعتهای ثمین عطا کرد و مراتب وداد و یگانگی را ابراز داشت. قبل از مراجعت، آنها را در مورد چند سیاست از جمله ظاهراً در قتل حکیم و قاضی معروف میرحسین میبدی که اعظم خطایای او متعصب بودن در مذهب سنت و جماعت بود حاضر کرد. پادشاهان ایران می خواستند با این قبیل نمایشها درجه ٔ عدالت خود را به همسایگان نشان بدهند. کلاویجو نیز اقدامی شبیه به این از امیرتیمور حکایت کند و شاه طهماسب برای متأثر کردن و مرعوب کردن بیرام بیک سفیر همایون امر داد جماعتی از کفار را در حضور او بقتل برسانند. طبعاً نمایندگان عثمانی از تماشای سیاست یکی از علمای سنی بدست اشخاصی که در نظرشان رافضی و مرتد بودند رنجیده خاطر و متنفر گشتند.
راجع به روابط شاه اسماعیل و عثمانی که روزبروز گسیخته تر میگشت تا به جنگ معروف چالدران منجر گردید (اوت 1514 م.)، بعدها بطور اختصار سخن خواهیم راند، ولی قبلاً لازم است شرح مجملی را که از فتوحات شاه اسماعیل شروع کرده ایم ختم کنیم. تفصیل اعمال نظامی و جنگهای پی درپی او در کتابی به این حجم و به این سبک و طرز گنجایش ندارد و ناچار باید به بیانی مختصر و موجز اکتفا کنیم.
فتوحات اسماعیل در غرب (1506- 1510 م.): اسماعیل اغلب در ولایات غربی ایران سرگرم بود، اول به همدان وارد شد و به زیارت امام زاده سهل علی شتافت اما شورش کردهای یزیدی بار دیگر او را متوجه ساخت. رئیس آنها شیر صارم در معرکه ای که جمعی از امراء معروف شاه اسماعیل در آن بقتل رسیدند مغلوب و اسیر گشت. اسرای کرد را به ورثه ٔ امرای مقتول تسلیم کردند که محض انتقام یعقوب هرچه تمامتر بسیاست رسانند. سلطان مراد سیزدهمین و آخرین پادشاه سلسله ٔ آق قوینلو و علأالدوله ٔ ذوالقدر (که سیاحان ایتالیایی او را عالی دولی مینامند) با یکدیگر اتحاد کردند این شخص اخیر دعوت اسماعیل را رد کرده و زبان را به کلمه ٔ طیبه ٔ علی ولی اﷲ و لعن اعدای دین (یعنی خلفای سه گانه) نگردانید وبه مخالفت برخاسته از سلطان عثمانی استمداد کرد.
فتح بغداد (1508 م.): اما شاه اسماعیل از عزم خود بازنمیگشت، یکی پس از دیگری بلاد دیاربکر، اخلاط، بتلیس، ارجیش و بالاخره در سال 914 هَ. ق. (1508 م.) بغداد را مسخر کرده و در نتیجه اماکن متبرکه ٔ کربلا و نجف را بتصرف آورد. در هویزه به مردم نشان داد که هرچند در مذهب تشیع تعصب و حرارتش به اعلی درجه است اما نمیتوانداجازه بدهد که غلات تا این درجه در حق علی (ع) مبالغه کنند.
تنبیه غلات ساکن هویزه: «اعراب مشعشع که در آن ولایت می باشند و به الوهیت شاه ولایت پناه قائل بودند» پس از ذکر اسم علی (ع) نوک شمشیر را بر شکم خود مینهادند و بر روی آن می افتادند و آسیبی به آنها نمیرسید، مثل طایفه ٔ عیسویه ٔ شمال آفریقا که امروز هم به این قسم اعمال مبادرت میورزند. حاکم آنها میرسلطان محسن در همین اوقات بدرود زندگانی گفت و پسرش سلطان فیاض بجای او نشسته دعوی الوهیت کرد. شاه اسماعیل بخشونت هرچه تماتر آنان را قلع و قمع کرد.
انقیاد لرستان: اسماعیل بطرف دزفول و شوشتر عطف عنان کرده ملک رستم را که به امان آمده بود و «بزبان لری شیرین زبانیها در خدمت کرد» عفو فرمود. سپس شاه اسماعیل بجانب فارس راند چندی در دارابگرد ماند و بشکاربز کوهی که پادزهر حیوانی از آن بدست آید مشغول شد. قاضی محمد کاشی را که صدر قضات و دارای مرتبه ٔ عالی بود مقتول ساخت و جای اورا به سیدشریف استرابادی که از طرف مادر نسب او به جرجانی معروف متصل میشد تفویض فرمود.
وقایع فارس: در قصر زر بقعه ای بیادگار برادرش سلطان احمدمیرزا که در این مکان وفات کرده بود بنا کرد و چون امیر نجم الدین مسعود رشتی معروف به نجم اول بتازگی رحلت کرده و در نجف مدفون گشته بود امیر یاراحمد خوزانی اصفهانی را ملقب به نجم ثانی کرد و جانشین او قرار داد. امیدی شاعر بمناسبت این انتصاب، قصیده ٔ غرائی منظوم کرده که مطلعش اینست:
زهی جوهرت گوهر آسمانی
تویی عقل اول، تویی نجم ثانی
رواق حرم را تو رکن عراقی
عراق عجم را سهیل یمانی.
حمله به شروان: از فارس شاه اسماعیل به شروان عزیمت کرد که شیخ شاه پسر فرخ یسار در آنجا رایت سروری افراخته بود. در این سفر جسد پدرش شیخ حیدر را یافته و چنانکه گفته شد به اردبیل فرستاد که دفن کنند. هم در این سفر دربند را متصرف شد.
دو دشمن خارجی، ازبکها و عثمانیها: تا این وقت شاه اسماعیل به مطیع کردن ملوک الطوایف و مدعیان تاج و تخت و تحکیم بنای سلطنت خود در ایران مشغول بود و حدود مملکت را از طرف مغرب و شمال غربی توسعه ٔ کامل داده به ثغور دولت ساسانیان رسانید و تا این زمان با دو دشمن قوی خود ازبکهای آسیای مرکزی و ترکهای عثمانی که بعدها او و جانشینانش را مشغول و مضطرب ساختند مواجه نگشته بود. اکنون ما به بیان روابط او با این رقبای خطرناک میپردازیم، لیکن قبلاً لازم است شمه ای از سیرت و صورت شاه اسماعیل سخن برانیم.
سیرت و صورت شاه اسماعیل بنا بروایت سیاحان اروپایی: معمولاً شرحی که سیاحان اروپایی آن زمان از جمال و اخلاق او داده اند از اقوال مورخین ایرانی دقیق تر و روشن تر است، هرچند از مسطورات تواریخ فارسی هم شجاعت و قوت و اراده و بیرحمی و اعمال خستگی ناپذیر او بحد کافی استنباط میشود. بنابر قول کاترینوزنو در سیزده سالگی که به جهانگیری شروع کرد «سیمایی نجیب و ظاهری شاهانه داشت. در چشمانش نمیدانم چه چیزی عظیم و آمرانه مخفی بود که در کمال وضوح میگفت این شخص روزی پادشاه بزرگی خواهد گشت. صفات روحی او با جمال جسمانیش متباین نبود زیرا که هوشی سرشار و نظری چنان بلند داشت که در این سن قلیل باورکردنی نیست... قوت حافظه و سرعت انتقال و لیاقت ذاتی او را هیچیک از معاصرین نداشتند». آنژیوللو گوید در ایام طفولیت «صاحب جمال و اخلاق و اطوار دلپسند». بود و «در جنگ با علاءالدوله (عالی دولی) ذخیره ٔ لشکر را قیمت داده مهیا ساخت و فرمان داد اعلام کردند که هرکس آذوقه دارد و میخواهد بفروشد بدون ترس به اردو بیاورد و قدغن کرد هرکس چیزی بگیرد و قیمت نپردازد سیاست خواهد شد». در چند سطر بعد نیز گوید: «این صوفی زیبا و خوشروی و بسیار دلپذیر است، خیلی بلند نیست ولی اندامی خوش ترکیب دارد، سبک پیکر خوش اندام و فربه و میان کتفهایش فراخ و مویش مایل بسرخی است، از ریش و سبلت فقط سبلت را گذاشته و دست چپ را بجای راست به کار می اندازد، مانند خروس جنگی بی باک و بیش از هریک از امرای خودنیرومند است. در مسابقه ٔ تیراندازی از ده سیب که هدف شده هفت عدد به تیر او فرودآمد. هنگامی که به مشق مشغول است آلات طرب مینوازند و ستایش او را میسرایند». در جای دیگر مینویسد: «اسماعیل معبود خاص سپاهیان خود است که اغلب بی اسلحه بجنگ میروند به این آرزو که در راه پیر خود شهید شوند؟ وقتی که من در تبریز (توریز) بودم شنیدم که شاه از این پرستش متغیر است و مایل نیست او را خدا خطاب کنند ». تاجر گمنام سابق الذکر سی ویک سالگی او را چنین وصف میکند: «بسیار زیبا و صاحب وقار و میانه بالاست، صورتی دلپسند و پیکری محکم، شانه هایی کم پهنا دارد، ریشش را میتراشد و سبلت را میگذارد. ظاهراً سنگین و ثقیل بنظر نمی آید. مانند دوشیزگان دوست داشتنی و چون غزالان ِ جوان ظریف است. بدست چپ کار میکند و از تمام امرای خود قوی تر است. در تیراندازی چنان مهارت دارد که از ده سیب شش عدد را فرومی افکند». همین نویسنده شرح مفصل از قتل عام لشکر الوندمیرزا و زن و مرد و آل و تبار سلطان یعقوب و سیصد نفر از درباریان تبریز و «هشتصد نفر بلاسی طماع » که در زمان الموت (یعنی الوندمیرزا) تربیت یافته اند و کشتار «تمام سگهای شهر تبریز» و قتل مادر یا زن پدر خود مینویسد: «گمان ندارم که از عهد نرون تا کنون چنین ظالمی به وجود آمده باشد».
خلاصه شاه اسماعیل مجموعه ٔ صفات متضاد بوده است، گاهی شخص مجذوب جمال ظاهری و لیاقت جبلی و جوانمردی و تا درجه ای عدالتخواهی او میشود و گاهی از اعمال و رفتار او که نمونه ای از آن سبق ذکر یافت متنفر و گریزان میگردد، چه حتی نسبت به آن عهد خونخواری و خونریزی هم این قسم رفتار ممتاز و بی نظیر بوده است. شجاعت او نه تنها در میدان رزم بلکه در پهنه ٔ شکار هم ظاهر میگشت. بعد از فتح بغداد به او گفتند که چندین شیر درنده در بیشه ای کنام گرفته و اسباب وحشت ساکنین نواحی مجاور شده اند. شاه عزم کرد منفرداً بشکار آنها رفته و با تیر و کمان که در انداختن آن مهارت کامل داشت شیران را صید کند. هر قدر او را منع کردند مفید نیفتاد. در سن سیزده سالگی نزدیک ارزنجان بهمین ترتیب خرسی قوی پیکر وحشی را از پای درآورده بود. گنج و ذخیره ٔ بسیاری را که از غارت یکی از بنادربحر خزر نصیب او شد «میان لشکریان تقسیم کرد و خود هیچ برنگرفت ». سیاح مزبوربعد از شرح این سخاوت گوید بخشش مذکور سیاست و تدبیر بزرگی بود زیرا که در نتیجه ٔ آن «جماعتی که صوفی هم نبودند در زیر لوای او گردآمدند تا به اخذ این قبیل انعامات از طرف اسماعیل نایل گردند». سپس بیان میکند که چگونه شاه سر شاهزاده ٔ بدبخت موسوم به الموت را که بخیانت گرفتار شده بود بدست خود از تن جدا کرد و میگوید خودم الموت را در چادری محبوس دیدم و بمناسبت شرح ورود اسماعیل دفعه ٔ دوم به تبریز اعمالی از او ذکر میکند که بدرجات سیاه تر و تباه تر از رفتار سابق الذکر است.
خشونت نسبت به اهل تسنن: نسبت به سنیان خشونت بی اندازه ابراز نمود، نه بر علمای معتبر مانند فریدالدین احمد نوه ٔ عالم معروف سعدالدین التفتازانی که سی سال در هرات مقام شیخ الاسلامی داشت ابقا کرد و نه بر شاعر زیرکی مثل بنایی که در قتل عام فارس (918 هَ. ق. / 1512 م.) کشته شد رحمت آورد. اما ظاهراً صعب ترین خشونتهای او نسبت بدشمنان حتی بعد از مرگ در واقعه ٔ محمدخان شیبانی یا شیبک خان به منصه ٔ ظهور رسید چنانکه بعدها بشرح آن خواهیم پرداخت.
روابط خارجی ایران در این عصر: گفته شد که پس از تصفیه ٔ خاک ایران از وجود حکمرانان آق قوینلو و سایر مدعیان تاج و تخت، شاه اسماعیل بیشتر با سه همسایه سروکار داشت ازاینقرار:
تیموریان که در نهایت ضعف هنوز بر هرات و قسمتی از خراسان و آسیای وسطی استیلا داشتند، ازبکهای دهشتناک ماوراءالنهر و ترکهای عثمانی. بااین دو دشمن اخیر که سنی و بسیار متعصب بودند روابطایران همیشه خصمانه بود ولی با تیموریان که خود از بیم ازبکها آسایش نداشتند صلح و صفا استقرار داشت و گاهی هم روابط دوستانه مستحکم میگشت. سلطان حسین بایقرا آن پادشاه سالخوردی که دربار مزین و درخشانش در هرات مرکز معروف ادبیات و صنایع بشمار میرفت از جمله ٔ سلاطینی است که سعی کرد در حوزه ٔ سلطنت خود مذهب شیعه را جانشین تسنن سازد، اما بدرجه ٔ شاه اسماعیل بمقصود نایل نگردید و بابر خواه از روی عقیده یا از لحاظ سیاست بقدری نسبت بتشیع تمایل نشان داد که رعایای سنی آسیای مرکزی از او روگردان شدند و به مخالفتش برخاستند. پس بنابراین میان این دو دودمان علتی برای اختلاف موجود نبود خاصه پس از آنکه شیبانی خان با هردو خانواده خصومت اظهار داشته و ازبکهای دهشت انگیزش طبعاً موجب اتحاد بابر و شاه اسماعیل گردیدند. از گنجایش این کتاب خارج است که مفصلاً از انحطاط تیموریان و ظهور سلطنت ازبکیه سخن براند. شرح مفصل این وقایع در تألیفات ارسکین و غیره مسطور است.
شیبانی یا شیبک خان، خان ِ ازبک ها: کفایت میکند که گفته شود شیبانی یا شیبک خان که مستقیماً نسبش به چنگیزخان می پیوست در سنه ٔ 1500 م. سمرقند و بخارا را متصرف شد و کمی بعد تاشکند و فرغانه را مسخر کرد و از این تاریخ دوره ٔ اقتدارش شروع گردید. در سال وفات سلطان حسین (911 هَ.ق. / 1505- 1506 م.) بخراسان حمله آورد و در عرض یک یا دو سال بعد از این سنه اعضای خاندان تیموری را به استثنای بابر و بدیعالزمان قتل عام کرد. این شخص اخیر به دربار شاه اسماعیل آمد و پناهنده گشت تا سال 916 هَ. ق. / 1510- 1511 م. شیبانی خان با شاه اسماعیل مواجه نشد ولی چون یک سال قبل از این تاریخ ازبک ها حمله ٔ سختی به خراسان کرده بودند و شیبانی در جواب اعتراض مؤدبانه ٔ اسماعیل نامه ٔ مستهجنی و پر از دشنام فرستاده بود، شاه اسماعیل کمر به جنگ او بست و در جواب حمله های او تهاون بخرج نداد و چون موقتاً بقیه ٔ مملکت دارای سکونت بود بخراسان لشکر کشید و در راه مرقد علی بن موسی الرضا (ع) را زیارت کرد.
قتل شیبانی در جنگ دسامبر 1510 م.: جنگ قطعی در اول یا دوم دسامبر 1510 در طاهرآباد نزدیک مرو واقع شده. ازبکیه پس از یک مصاف طولانی و لجاجت آمیزی کاملاً شکسته شدند و شیبانی بقتل آمد. وقتی که بدن او را از زیر توده ٔ اجساد مقتولین بیرون کشیدند شاه امر داد دست و پایش را بریدند و به اکناف مملکت گسیل داشت و پوست سرش را از کاه انباشته بعنوان یادگار هدیه نزد سلطان بایزید دوم بقسطنطنیه فرستاد و استخوان کاسه ٔ سر را فرمود بطلا گرفته قدحی ساختند و در مجلس بزم بگردش درآوردند. یک دست او را بریده توسط درویش محمد یساول نزد آقارستم روزافزون حاکم مازندران فرستاد. در موقعی که مشارالیه در ساری میان ندما و درباریان خود نشسته بود درویش محمد دست را بدامان او انداخته و بانگ برآورد، «گفته بودی دست من است و دامن شیبک خان، حالا دست او در دامن تست !» به حضار از این جسارت چنان خوف و هراس مستولی شد که هیچیک برای قتل آن فرستاده دستی بیرون نیاورد و رستم چنان صدمه ای خورد که بزودی پس از آن روز مریض شد و وفات یافت. راجع به جامی که از استخوان سر شیبک خان ساخته شد قصه ٔ عجیب ذیل منقول است: یکی از مشاورین معتمد شیبانی خان، معروف به خواجه کمال الدین ساغرجی بوسیله ٔاظهار تشیع از خطر مرگ جسته به خدمت شاه اسماعیل رسید. روزی شاه اسماعیل در مجلس بزم بجام مزبور اشاره و به او خطاب کرده و فرمود این کاسه ٔ سر را میشناسی سر پادشاه تست. گفت: «سبحان اﷲ چه صاحب دولتی بوده که هنوز دولت در او باقی است که با این حال بر دست چون تو صاحب اقبالی است که دمبدم باده ٔ نشاط مینوشد». شیبانی خان وقتی به قتل رسید شصت ویک سال داشت و یازده سال سلطنت کرده بود، چنانکه ذکر شد در تسنن بسیار تعصب داشت و شیعیان را در قلمرو حکم خود بسیار آزار و شکنجه میکرد. در این وقت پس از غلبه ٔ شاه نوبت مصیبت و بدبختی به سنیان رسید معذلک طایفه ٔ ازبک بعد از این شکست باز هم پراکنده و مضمحل نگردید و اگر صورتاً باایرانیان صلح کردند چند ماه بعد در جنگ غجدوان انتقام خود را گرفتند. در این جنگ بابر و ایرانیان معاهدو مساعد او شکستی سخت خوردند و در نوامبر 1512 م. جمعی از سران سپاه که یکی از آنها نجم ثانی بود به قتل رسید. در تمام قرن شانزدهم ازبکها خطر دائمی برای ایران شمرده میشدند و شرح حملات و مهاجمات آنها به خراسان در تمام تواریخ فارسی بی تغییر و بطور مکرر مسطور است.
اکنون لازم است بشرح روابط ایران با ترکان عثمانی بپردازیم که بسیار مهمتر از قضیه ٔ ازبکیه است. این روابط را مجموعه ٔ رسائل سیاسیه که فریدون بیک با کمال استادی جمع آورده و در سنه ٔ 982 هَ. ق. / 1574 م. به اسم منشآت السلاطین طبع کرده است بهتر ازهر تاریخ فارسی یا ترکی روشن و معلوم میسازد.
مجموعه ٔ مکاتیب دولتی که فریدون بیک گردآورده است: مکتوبهایی که فیمابین سلاطین عثمانی و حکام و پادشاهان همسایه مبادله میشد یا از طرف سلطان به پسر یا وزیر و ولات خود صادر میگشت برخی بزبان ترکی و بعضی بعربی و فارسی تحریر یافته است. متأسفانه بسیاری از آنها تاریخ ندارد. چون مراسلات مزبور تا کنون بسیار کم طرف استفاده واقع شده است کسی که به تلخیص مندرجات یا تعیین مقصود و غرض آنها مبادرت ورزد در کار خود محتاج تمهید عذری نخواهد بود. آنچه راجع بزمان صفویه است تا وفات شاه اسماعیل (930 هَ. ق. / 1522- 1524 م.) یعنی تمام مدت سلطنت سلطان بایزید دوم (886 / 918 / 1481 / 1521) و سلیم اول (918- 926 / 1512 1520/) و چهار سال اول سلطنت سلیمان قانونی (926- 930 / 1520- 1524) بطریق ذیل خلاصه میشود:
1- از طرف یعقوب پادشاه آق قوینلو بسلطان بایزید راجع به خبر شکست و وفات شیخ حیدر (پدر شاه اسماعیل) (ص 309). این مکتوب که بزبان فارسی است تاریخ ندارد ولی ظاهراً کمی بعد از شیخ حیدر که او را سرحلقه ٔ ارباب ضلال مینامد در تاریخ 30 ژوئن 1448 م. به قتل رسیده تحریر یافته است. نویسنده خبر میدهد که قلع و قمع این عاصیان که دشمنان پیغمبر و اعدای دین و دولتند باید باعث مسرت و انشراح عموم مسلمین گردد.
2- مکتوب سلطان بایزید که بزبان فارسی و بدون تاریخ و در جواب مراسله ٔ فوق است (ص 311) یعقوب را از غلبه ٔ بر بایندریه و گروه ضلال حیدریه تهنیت میگوید.
3- از طرف شاه اسماعیل بسلطان بایزید دوم در تقاضای اینکه کسی مریدانش را که از آسیای صغیر به اردبیل برای زیارت او می آیند مانع نشود (ص 345). این مراسله بی تاریخ و فارسی است و از این جهت که نشان میدهد صوفیه ٔ ایرانی در مملکت عثمانی چقدر بسیار بوده اند دارای اهمیت است.
4- جواب سلطان بایزید به مکتوب فوق همچنین بفارسی و بی تاریخ (صص 345- 346). سلطان عثمانی میگوید که پس از تحقیق بر وی معلوم شده است که قصد اغلب این زوار بجا آوردن تکلیف مذهبی نبوده بلکه میخواهند به این وسیله از خدمت نظام بگریزند.
5- از طرف شاه اسماعیل بسلطان بایزید همچنین در این موضوع بفارسی و بدون تاریخ (ص 346). در این مراسله توضیح میدهد که مجبوراً برای تنبیه دشمنان، قدم در خاک عثمانی نهاده است و از این اقدام ابداً قصد مخالفت یا بی احترامی نسبت بسلطان نداشته و به سپاهیان خود امر داده است که ذره ای خسارت بر جان ومال اهالی وارد نیاورند.
6- جواب سلطان بایزید برقعه ٔ فوق همچنین بفارسی و بدون تاریخ (ص 347). در این مکتوب سلطان از شاه اسماعیل اظهار اطمینان کرده و سرداران خود را مأمور فرمود که او را در مقصودش کمک و مساعدت کنند.
7- از جانب الوند آق قوینلو پادشاه ایران بسلطان بایزید. تمام این مراسله به استثناء مقدمه ٔ عربی که دارد، فارسی است و تاریخ هم ندارد (صص 351- 352). الوند ورود محمودآقا چاووش باشی حامل نامه ٔ سلطان را اطلاع داده و وعده میدهد که بر حسب دعوت سلطان، طایفه ٔ آق قوینلو یا دودمان بایندری را برای دفع دشمن مشترک و غلبه بر اوباش قزلباش حاضر و مهیا خواهد ساخت و اگر خویشانش هم با وی موافقت نکردند خود به تنهایی به استظهار کمک های مادی و معنوی سلطان سعی و جدّ بلیغ خواهد کرد.
8- جواب بایزید به مکتوب فوق بفارسی و بی تاریخ (352- 353) در تحریض و تشویق الوندمیرزا و وعده ٔ مساعدت برای مقابله ٔ «طایفه ٔ باغیه ٔ قزلباشیه ».
9- مراسله ٔ مورخه ٔ ربیعالاول 908 / سپتامبر 1502 م. (ص 353) که از جانب بایزید به حاج رستم بیک کردتوسط کیوان چاووش فرستاده شده. در این مکتوب که بزبان فارسی است سلطان اطلاعات صحیحه راجع به اعمال قزلباشیه و نتیجه ٔ محاربات آنها با امرای بایندریه یا آق قوینلو استفسار کرده است.
10- جواب حاج رستم به مراسله ٔ فوق بدون تاریخ و بفارسی (صص 353- 353) راجع به اینکه «قزلباش مذهب خراش » پس از شکست دادن الوند و مراد آق قوینلو اکنون درصدد عقد اتحاد با مصر و مخالفت با ترکان عثمانی هستند و از طریق مرعش و دیاربکر پیش میروند.
11- از جانب سلطان بایزید بسلطان غوری مصری بعربی مورخه ٔ 910 / 1504- 1504 م. در این مراسله اشاره بشخصی شده است «که در ممالک مشرق ظهور کرده حکام آنجا را برانداخته و بر سکنه غالب آمده است ». از روی جوابی که داده شده معلوم میگردد که مقصود شاه اسماعیل یا شاه قلی است.
12- جواب نامه ٔفوق بعربی و بدون تاریخ (صص 355- 356). در این مکتوب اشاره بغلبه ٔ گمراهان قزلباشیه بر ممالک مشرق دیده میشود و این غلبه را آفت و مصیبت آن نواحی معرفی کرده اند.
ظهور و ازدیاد خصومت ایرانیان و عثمانیان: اینها فقط مراسلاتی بود که از میان رسائل سلطان بایزید مستقیماً با صفویه ارتباط داشت، هرچند مراسلات دیگر نیز هست که برای محصلین زبان فارسی مفید است، از جمله مراسلاتی که بسلطان ابوالغازی حسین (911 هَ. ق. / 1506 م.) و جامی و حکیم جلال الدین دوانی و فریدالدین احمد تفتازانی شیخ الاسلام هرات (1507/913م.) که سه سال بعد بمناسبت خودداری از قبول مذهب شیعه بفرمان شاه اسماعیل کشته گشت نوشته شده است.قبل از اینکه بشرح رسایل سیاسیه ٔ زمان سلطنت سلطان سلیم خان بپردازیم شمه ای از منازعه ٔ ایرانیان و عثمانیان که یکی از مختصات مهمه ٔ تمام عهد صفویه است بایدذکر کنیم و در این باب بهتر از نقل عبارت اولین صفحه شرحی که ریچارنولس از شورش شیعیان اناطولی داده است نمی یابیم این نویسنده علت شورش مزبور را تحریکات شاه قلی معروف که ترکها اورا شیطان قلی مینامند و پسر حسن خلیفه یکی از مریدان شیخ حیدر پدر اسماعیل بود میداند.
نهضت شیعیان آسیای صغیر: نولس میگوید، «بایزید بعد از طی یک عمر مضطرب و متشنجی طریقه ٔ مسالمت در زندگانی خود اختیار کرد و بیشتر اوقات را مطالعه ٔ کتب فلسفی و معاشرت با دانشمندان بسر میبرد. هر چند مصالح دولت و میل و تقاضای سران سپاه غالباً بایزید را بر خلاف اراده اش بمیدان جنگ میکشاند لیکن فطرهً بحیات آرام و ملایم بیش از جنگ تمایل داشت اداره ٔ امور کشوری را بسه نفر از پاشایان بزرگ علی، احمد و یحیی سپرد که بمیل و هوس خود رفتار میکردند چون پنجسال در عیش سکون بسر رفت از یک تغافل کوچک ناگهان آتشی در آسیا افروخته شد که بعدها بزحمت بسیار با ریختن خون جمعکثیری از ملت و بخطر افتادن سرحدات شرقی خاموشی پذیرفت. آثار مقدسه ٔ امروز هم باعث اضطراب خاطر سکنه ٔ خرافات پرست آنجا میباشد. مسبب این واقعه دو نفر ایرانی مزوّر بودند موسوم به حاسان خلیف و پسرش شاخ کولی (که بعضی ها او را تکل اسکاچو کولو و جمعی تچلی مینامند) این دو نفر فراراًبه آن نواحی آمدند و اظهار زهد و ورع کردند و در میان سکنه ٔ خشن و وحشی آن ولایات شهرتی بکمال یافتند و گروهی مریدان سرمست پیدا کردند (که از اصول مذهب جدید دماغشان اشباع یافته بود) بدواً راجع بحقانیت جانشینان پیغمبر خلاف کردند و بعدها چنان شورش در مردم تولیدنمودند که قسمتی هنوز در غلیان است و قسمتی با خونریزی بسیار بزحمت فرو نشست ». پس از این عبارات شرح مفصلی دیده میشود در ذکر شورشی خطرناک که ترکها چندین بار در آن مغلوب شدند و جمعی از سران سپاه از جمله وزیر اعظم خادم علی پاشا بقتل رسید و بتفرقه ٔ شورشیان و راندن آنها بداخله ٔ ایران منتهی گردید. شاه اسماعیل بجای اینکه پناهندگان را احترام کند و پاداش بدهدجماعتی از آنها را در تبریز بقتل رسانید زیرا که بنا بر قول نولس کاروانی پرثروت را در راه غارت کرده بودند ولی اغلب مورخین جدید عثمانی علت این اقدام را چنین بیان میکنند که اسماعیل میخواست خود را در نظر بایزید بیطرف و مبری از تحریک و همدستی شورشیان معرفی کند. نولس گوید، «شاه قلی را نیز برای ترسانیدن دیگران زنده آتش زدند»، اما مورخان عثمانی گویند شاه قلی و علی پاشا با هم در جنگ کویک چای میان سیواس و قیصریه کشته شدند روایت احسن التواریخ نیز با این موافقت دارد نولس گوید، «چون شاه قلی فرار کرد یونس پاشا فرمان داد که در بلاد آسیای صغیر بجستجوی متابعان مذهب ایران شتافتند و اشخاصی را که در شورش اخیر اسلحه برداشته بودند امر داد ببدترین سیاستی مقتول ساختند و بقیهالسیف را با آهن سرخی در پیشانی نشان کردند تا بعدها شناخته شوند و آنها را با اقوام فراریان و همراهان شاه قلی و ورثه ٔ مقتولین به اروپا کوچ داد و در بلاد مقدونیه و اپیروس و پلوپونز متفرق ساختند تا اگر شاه قلی که به ایران پناهنده شده است باز گردد و لشکری جدید بیاورد اینها دوباره بوی نپیوندند و شورش از نو برپا نکنند. این بودشرح آغاز و انجام شورش عظیمی که مملکت عثمانی را بهم زد اگر شاه ایران کاملاً از موقع استفاده میکرد بسهولت قسمت اعظم ولایات آسیایی عثمانی را متصرف میشد» نولس تاریخ این وقایع را 1508 م. میگوید. اما احسن التواریخ سنه ٔ 917 (12-1511 م.) یکسال قبل از وفات بایزید را معین کرده است. جای تعجب اس

حل جدول

غجدوان

جنگ سپاه قزلباش ایران با ازبکها

جنگ سپاه قزلباش ایران با ازبک ها


جنگ سپاه قزلباش ایران با ازبک‌ها

غجدوان


جنگ سپاه قزلباش ایران با ازبک ها

غجدوان

معادل ابجد

غجدوان

1064

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری