معنی غانم

لغت نامه دهخدا

غانم

غانم. [ن ِ] (ع ص) نعت فاعلی از غَنْم و غُنْم و غَنَم. گیرنده ٔ غنیمت. رسیده به غنیمت و با تنوین دنبال کلمه ٔ سالم استعمال شود: سالماً غانماً. گویند: سفر را چگونه گذراندید، در جواب گویند: سالماً غانماً؛یعنی تندرست و بهره گیرنده سفر را گذراندم و نیز گویند: امید است سفرتان سالماً غانماً به پایان آید.

غانم.[ن ِ] (اِخ) (خلیل...) خلیل بن ابراهیم بن غانم، محقق و متتبعی سوری و مسیحی و از نویسندگان عرب به زبانهای خارجی است. وی در بیروت متولد شده و در لبنان به کسب علم پرداخته است. عهده دار مشاغل و مناصبی چند بوده و سپس به اسعدپاشا والی سوریه که پس از چندی به مقام صدارت عظمای دولت عثمانی رسیده پیوسته است و همین اسعدپاشا او را نخست بسمت مترجم وزارت خارجه و پس از مدتی بسمت مترجم صدارت عظمی معین کرده است (1292هَ. ق.). او در سال 1294 از سوریه به نمایندگی مجلس نواب عثمانی انتخاب شده است. پس از آن مورد خشم حکومت عثمانی قرار گرفته از بیم به پاریس فرار کرد و در آن جا روزنامه ای عربی بنام البصیر نشر داد ولی مدت نشر آن طولانی نبود و از آن پس به بازرگانی پرداخت ودر ضمن مقالاتی برای جراید ترکی، عربی، فرانسوی، انگلیسی می نوشت. تألیفات او بشرح ذیل است: 1- کتابی بنام اقتصاد سیاسی به زبان عربی. 2- رساله ای که در آن گمان و نظر کسانی را که تصور می کردند مسیحیان بلاد عثمانی از بیگانگان حمایت می کنند رد و بر آنان اعتراض کرده است. 3- کتابی در تاریخ پادشاهان آل عثمان که به زبان فرانسه و در دو جلد است. 4- کتابی به عربی که نام آن را زندگی مسیح گذاشته است. او پس از چندی که در پاریس گذراند به سویس رفت و در آنجا روزنامه ای بنام «کرواسان » تأسیس کرد و در آن روزنامه بر رفتار وکردار سلطان عبدالحمید و پیروان او بسیار خرده گرفت و بعد آن را تعطیل کرد و در فرانسه به حال غربت وفات یافت (1903 هَ. ق.). او مردی ادیب در زبان ترکی وزبان فرانسه بود و به زبان فرانسه شعر می گفت و نسبت به وطن خود و مصالح آن بسیار غیرت می ورزید و در وطن پرستی تعصب شدید داشت و با هر اندیشه ٔ بیگانه و بیگانه پرستی سخت مخالف و معارض بود. (اعلام زرکلی ج 1 ص 295). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1405 شود.

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن ولید مالقی مخزومی مکنی به ابومحمد. ابن خاقان گفته است: او مردی دانا و هوشیار و فقیه و مدرس و استاد و نیکوخط و امام اهل اندلس است و در ادب مقامی ارجمند و اشعاری بلند دارد و از آن جمله است:
صَیِّرْ فؤادَک للمحبوب منزله
سم الخیاط مجال للمحبین
و لا تسامح بغیضاً فی معاشره
فقلما تسع الدنیا بغیضین.
ثلاثه یجهل مقدارها
الامن و الصحه و القوت
فلا تشق بالمال من غیرها
لو أنه درّ و یاقوت.
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 112).
ورجوع به اعلام زرکلی ج 2 ص 758 شود.

غانم.[ن ِ] (اِخ) دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 2 هزارگزی باختری شوسه ٔ مسجدسلیمان به اهواز. دشت، گرمسیر مالاریائی. دارای 150 تن سکنه ٔ شیعه. آب آن از شعبه ٔ گرگر و کارون. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه ٔ عرب مجاهد هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

غانم. [ن ِ] (اِخ) نام مردی. (منتهی الارب).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن ابی العلاء الاصبهانی. یکی از شعرای بزرگ اصفهان که به عربی شعر گفته است و در باب پنجم از جزء سوم یتیمه الدهرثعالبی ترجمه ٔ حالش آمده است. ثعالبی او را بسیار ستوده و از اینکه دیوانش بدست نیامده اظهار تأسف کرده است. چند بیت از اشعار او برای نمونه نقل میشود:
اصبحت صباً دنفاً
بین عناء و کمد
اعوذ من شرالهوی
بقل هواﷲ احد.
فان قیل لی صبراً فلا صبر للذی
غدا بیدالایام تقتله صبرا
و ان قیل لی عذراً فواﷲ ما اری
لمن ملک الدنیا اذا لم یجد غدراً.
(یتیمه الدهر جزء 3 چ دمشق ص 146 و 147).

غانم. [ن ِ] (اِخ) حصاری است در کوههای قرب نهاوند.

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن عمربن محمدبن احمدبن مسلم. محدث است. (ذکر اخبار اصبهان ص 150).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن رحمه. یکی از عمال الراضی باﷲ، (اخبار الراضی باﷲ، الاوراق ص 142).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن محمد برجی صاحب ابونعیم اصفهانی. از مردم برج، قریه ای به اصفهان.

غانم. [ن ِ] (اِخ) نخبه الدهر دمشقی آرد: فصل پنجم در ذکر اولاد حام بن نوح و ایشان عبارتند از قبط و نبط و بربر و سودان با بسیاری طوایف آنان، و سپس مؤلف در همین فصل نویسد: و از طوایف مسلمین غانم است. (نخبه الدهر ص 266 و 268).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن محمد بغدادی، مکنی به ابومحمد. او راست: کتاب مجمع الضمانات و کتاب ملجاً القضات عندتعارض البینات. (معجم المطبوعات ستون 385 و 515).

غانم. [ن ِ] (اِخ) (محمد...) وی ازافاضل عصر خویش و دیوان شعرش همه جا شهرت داشته است و او جد غانمی محدث است. (انساب سمعانی ورق 406).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن سعد. مؤلف نفحات الانس آرد: غانم بن سعد رحمه اﷲ از بغداد بود و با ابومحمد حریری صحبت داشته بود و در ورع و مجاهده کامل بود. وی را پس از وفات به خواب دیدند گفتند حق تعالی با تو چه کرد گفت ؟ بر من رحمت کرد و به بهشت درآورد. (نفحات الانس چ هند ص 91).

غانم. [ن ِ] (اِخ) نام یکی از رؤسای اکراد طایفه ٔ برزیکانی.مؤلف تاریخ کُرد بنقل از کامل ابن اثیر آرد: در این سال حسنویه پسر حسین کرد برزیکانی در سرماج وفات یافت. او امیر طایفه ای از برزیکان بود که آنان را برزینی گویند و خالوهای او ونداد و غانم فرزندان احمد بودند و بر شعبه ای دیگر ازآن طایفه ریاست داشتند موسوم به عیشانیه. رفته رفته بر نواحی دینور و نهاوند و همدان و صامغان دست یافتند و نفوذ آنان تا اطراف آذربایجان و حد شهرزور روان شد، پنجاه سال حکمرانی کردند. هر یک از این امراء راهزاران مرد سپاهی در فرمان بود. غانم در سال 350 هَ. ق. بدرود حیات گفت و فرزندش ابوسالم دیسم در قلعه ٔ قسنان به جای پدر نشست تا ابوالفتح بن العمید او رااز آن جایگاه براند و دزهای قسنان و غانم آباد را بگرفت... (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی صص 182-183).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن محمد بغدادی حنفی متوفی در حدود (1030 هَ. ق.) او راست: کتاب حصن الاسلام در اصول و فروع دین. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 439).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن حسین مکنی به ابوالغنائم موشیلی از اهالی موشیل که دهی است به آذربایجان و یا منسوب است به موشیلا که کتابی است ترسایان را و جدش نصرانی بود.

غانم. [ن ِ] (اِخ) محمد عبدالواحد. یکی از متأخران هم عصر صاحب کتاب محاسن اصفهان که در ذیل ذکر هشتم این کتاب نام او در عداد بزرگان اصفهان یاد شده است. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ اقبال ص 123).

غانم. [ن ِ] (اِخ) عبدالرحیم، مکنی به ابوبکر. یکی از متأخران هم عصر صاحب کتاب محاسن اصفهان که در ذیل ذکر هشتم این کتاب نام او در عداد بزرگان اصفهان یاد شده است. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ اقبال ص 123).

غانم. [ن ِ] (اِخ) ابن حسین خصیب. یکی از متأخران هم عصر صاحب کتاب محاسن اصفهان که در ذیل ذکر هشتم این کتاب نام او را در عداد بزرگان اصفهان آورده است. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ مرحوم عباس اقبال ص 123).

فرهنگ معین

غانم

(نِ) [ع.] (اِ.) غنیمت گیرنده.

فرهنگ عمید

غانم

غنیمت‌گیرنده،

حل جدول

غانم

غنیمت گیرنده

فرهنگ فارسی هوشیار

غانم

پروه گیر (پروه غنیمت) (اسم) غنیمت گیرنده.

معادل ابجد

غانم

1091

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری