معنی غامی

لغت نامه دهخدا

غامی

غامی. (ص) ضعیف و نحیف و ناتوان. (برهان). ناتوان. (اوبهی). ناتوان و ضعیف و لاغر. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). در فرهنگ رشیدی نیز آمده است: غامی یعنی ناتوان و ضعیف:
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مهرب
رنگ رخ من چو غمروات شداز غم
موی سر من سپید گشت چو مترب.
منجیک (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
کلمه ٔ غامی و چهار کلمه ٔ هامی و وامی و مترب و مهرب، در قطعه ٔ فوق از منجیک آمده است. این قطعه را تنها در حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی دست نویس مورخ (766 هَ. ق.) متعلق به حاج محمدآقای نخجوانی دیدم بدین صورت: استه و غامی شدم... میگویند شاعری در زمان یکی از سلاطین [گویا] صفویه گفت که من به عده ٔ ابیات خمسه ٔ نظامی شعر توانم گفت که هیچیک از آنها معنی نداشته باشد و از عهده برآمد. گمان می کنم منجیک قرنها پیش از آن شاعر در این قطعه دست به این کار زده است، و فضل تقدم هنر او راست. و هیچ تصور نمیکنم که این کلمات لهجه ای از لهجه های فارسی باشد چه گذشته از اینکه ریختها و صیغ فارسی نیست، در هیچ نظم و نثر قدیم و حدیث این زبان بار دیگر این کلمات دیده نشده است و من هیچ شبهه ندارم که سند جهانگیری و رشیدی و دیگر لغت نامه ها برای این پنج کلمه همین قطعه ٔ منجیک است. واﷲ اعلم. و رجوع به ابیب شود.


مترب

مترب. [؟ رَ] (اِ) تب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 30):
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب.
منجک [کذا] (بنقل لغت فرس ایضاً ص 31).
و رجوع به غامی در همین لغت نامه شود.


استه

استه. [اِ / اُ ت ُه ْ] (ص) مخفف استوه. ملول. بتنگ آمده. (برهان):
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز جستن مترب.
منجیک ترمدی.
|| مانده شده. (برهان).


هامی

هامی. (ص) سرگشته. حیران مانده. سرگردان. متحیر. (لغت فرس) (از برهان) (اوبهی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء):
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب.
منجیک (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
رجوع به مدخل های غامی، وامی، مترب، غمروات، مهرب و ابیب شود.


غمروات

غمروات. [غ َ رَ] (اِ) به باشد که با تازی سفرجل گویند. (فرهنگ اسدی). بهی. آبی. رجوع به ابیب و غامی و به شود:
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب.


وامی

وامی. (ص نسبی) از: وام + ی (نسبت). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وام دار. مدیون. || درمانده. (لغت فرس اسدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (جهانگیری). عاجز. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بدبخت. (ناظم الاطباء):
اِسته و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب.
منجیک (از لغت فرس ص 530).


ابیب

ابیب. [اَ ی َ] (اِ) در بعض فرهنگها در معنی این صورت، گفته انداخلال باشد از خلل، و در بعض دیگر خلال بمعنی دندان کاو. و شاهد هر دو دعوی در قطعه ٔ ذیل است:
ای رخ تو آفتاب و غمزه ٔ تو یب
کرد فراقت مرا چو زرین ابیب
اشبه وغامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز جستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب.
منجیک.
یب را بمعنی تیر و سهم و ابیب را دندان کاو و خلال و غامی را ناتوان و هامی را سرگردان و وامی را درمانده و مترب را تب و حمّی و غمروات را بهی و سفرجل گفته اند و برای همه از همین قطعه شاهدآورده اند و کلمه ٔ اشبه و مهرب قطعه را متعرض نشده اند و بقرینه ممکن است اشبه را بیمار و مهرب را مثلاً برف حدس زد. لکن هیچیک از این نُه صورت شنیده نشده و شاهدی نیز جز درین سه بیت منجیک برای آن نیامده و گمان قوی میرود شاعر بمزاح لغاتی ساخته و استعمال کرده است و شاید این کلمات از لغات لهجه ای محلی باشد چنانکه در یکی از نسخ لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ یب گوید: یب تیر بود به زبان سمرقندی. واﷲ اعلم.

فرهنگ معین

غامی

(ص.) ضعیف، ناتوان.

حل جدول

غامی

ناتوان


ضعیف، عاجز، نزار، غامی

ناتوان


ضعیف ، عاجز ، نزار ، غامی ، زار

ناتوان


ناتوان و ضعیف

غامی


ناتوان

ضعیف، عاجز، نزار، غامی

ضعیف، عاجز، نزار، غامی، زار

فرهنگ فارسی هوشیار

غامی

(صفت) ضعیف ناتوان.

معادل ابجد

غامی

1051

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری