معنی غال

لغت نامه دهخدا

غال

غال.[غال ل] (اِخ) رودباری است. (منتهی الارب). غاله.

غال. قال.
- به غال گذاشتن کسی را، با فریب او را ضامن دین خود کردن.
- غال گذاشتن کسی را، کنایه از فریفتن او را. و رجوع به ترکیب غال گذاشتن در ردیف خود شود.

غال. (اِ) خانه. منزل. (فرهنگ فارسی معین).
- پشه ٔ غال، پشه دار و جای پشه.
- || نام درخت نارون است که آن را شجره البق گویند و ترکیبی از همین ریشه است. رجوع به پشه غال شود.

غال. [غال ل] (ع اِ) زمین پست درختناک. || روییدنگاه سلم و طلح. || گیاهی است. ج، غلان در همه ٔ معانی. || خانه ٔ چلپاسه. || (ص) بعیرٌ غال، شتر تشنه. (منتهی الارب).

غال. (اِ) سوراخ گوسفندان در کوه. (لغت فرس اسدی). مغاره ای که شبانان به جهت شبها خوابیدن گوسفندان در صحرا و دامن کوه سازند. (برهان). شکاف کوه و مغاکی که حیوانات شب در آن خسبند و متبدل غار است. (انجمن آرا) (آنندراج). سوراخی باشد که جانوران صحرایی همچو روباه و شغال و کفتار و امثال آنها در آن بسر برند و بچه کنند. (برهان) (جهانگیری). غار و شکاف کوه. (برهان):
کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک
خدای خانه ٔ وی جای رحبه دادش غال.
کسی که در دل او جای کرد خصمی تو
به جای خانه و کاشانه چرخ دادش غال.
عماره ٔ مروزی.
بسا کس که ز بیمش بخلافی که درآورد
فتاد ازسر منظر به بُن غاری و غالی.
فرخی.
|| در بعضی شهرهای جنوب خراسان مطلق سوراخ را غال گویند: کاسه غال دارد. کوزه غال شده است. || غال گذاشتن کسی را؛ کنایه از فریفتن او را. || به غال گذاشتن کسی را؛ با فریب او را ضامن دین خود کردن. || آشیانه ٔ زنبور. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). || ریشه ٔ مضارع از غالیدن. به معنی بر پهلو غلطیدن. (فرهنگ اسدی) (برهان). رجوع به غالیدن شود. || (فعل امر، نف) غلطانیدن و امر به غلطانیدن. (آنندراج) (انجمن آرا). و از این ریشه است در ترکیب، کلمه ٔ کنغال و کنغاله یعنی امردباز و غلام باره که در اصل کنگ غال بود یعنی امرد را می غلطاند. (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین از فرهنگ رشیدی). || (اِ) بوته ٔ زرگری. || (معرب، اِ) نوعی ماهی بزرگ، مأخوذ از اسپانیولی گال، و ویکتور آن را همان ماهی موسوم به درس دانسته است. (دزی ج 2ص 198).


غال گذاشتن

غال گذاشتن. [گ ُ ت َ] (مص مرکب) کسی را غال گذاشتن، در تداول عامه، به منتظر گذاشتن.


غال کندن

غال کندن. [ک َ دَ] (مص مرکب) غال ِ کاری را کندن، در تداول عامه، به پایان بردن. تمام کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

غال

آغل گوسفندان در کوه

گویش مازندرانی

غال غال

جوش جوشش

فرهنگ معین

غال

غار، شکاف کوه، جای خواب گوسفندان در کوه، سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند. [خوانش: (اِ.)]

خانه، منزل، آشیانه زنبور،

فرهنگ عمید

غال

زمین پست و پردرخت،
سوراخ چلپاسه، خانۀ چلپاسه،

شکاف کوه،
آغل گوسفند در کوه،
سوراخی که جانوری بیابانی مانند روباه و شغال در آن به سر ببرد،

حل جدول

غال

کسی را به وعده خلاف در ابتلا انداختن است

کسی را به وعده خلاف درابتلا انداختن است.

فرهنگ عوامانه

غال

کسی را به وعده خلاف درابتلا انداختن است.

معادل ابجد

غال

1031

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری