معنی عوامل
لغت نامه دهخدا
عوامل. [ع َ م ِ] (ع ص، اِ) ج ِعامِل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). رجوع به عامل شود. || ج ِ عامله. (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به عامله شود. || پایها. || گاوان کشت کاری و خرمن کوبی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گاوهای کاری و شتران باری. (آنندراج). || خاک و آب و بذر و گاو و کار، که در عقد مزارعه منظور شود. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح نحو) کلماتی هستند که سبب وجود اِعرابی معین در کلمه ٔ دیگر شوند، و آنها یا حرف و یا فعل میباشند، از قبیل عوامل نصب و عوامل جر و غیره. رجوع به عامل شود. || در تداول امروزین، سببها و باعث ها: یکی از عوامل حادثه فلان شخص بود.
حل جدول
عامل
ایادی
دست اندرکاران، کارداران، کارگران
از عوامل خونی
ارهاش
از عوامل بیماری زا
ویروس، باکتری
فرهنگ واژههای فارسی سره
دست اندرکاران، سازه های، کارداران
فرهنگ فارسی هوشیار
کارکنان، کارگران
فرهنگ معین
(عَ مِ) [ع.] (اِ.) جِ عامله، کارگران.
فرهنگ عمید
عامل
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Faktor [noun]
واژه پیشنهادی
مرگ پیش از مرگ
معادل ابجد
147