معادل ابجد
عوام در معادل ابجد
عوام
- 117
حل جدول
عوام در حل جدول
- مردم عادی
مترادف و متضاد زبان فارسی
عوام در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
بیسواد، توده، خلق، عامی، عوامالناس، مردم،
(متضاد) خواص
فرهنگ معین
عوام در فرهنگ معین
- (عَ مّ) [ع.] (اِ.) جِ عامه، همه مردم.
لغت نامه دهخدا
عوام در لغت نامه دهخدا
-
عوام. [ع َ وام م] (ع اِ) ج ِ عامّه. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عامه شود. همه ٔ مردم و جمهور مردم. (ناظم الاطباء). || مردمان فرومایه و دون. (ناظم الاطباء). در مقابل خواص. رجوع به ترکیب «عوام وخواص » شود. مردم بیسواد یا کم سواد و عامه ٔ خلق: عوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه).
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
خاقانی.
گرچه بچشم عوام سنگچه چون لؤلؤ است
لیک تف آفتاب فرق کند این و آن. توضیح بیشتر ...
- عوام. [ع ُ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب). نام موضعی است در عینه. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
- عوام. [ع َوْ وا] (ع ص) بسیار شناکننده و شناور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب شناور و اسب راهوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسب راهوار. (آنندراج) (غیاث اللغات). اسبی که در حرکت خود شناور باشد. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- عوام. [ع َوْ وا] (اِخ) پدر زبیر صحابی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام پدر زبیر است، و او حواری پیغمبر اکرم بوده است. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- عوام. [ع َوْ وا] (اِخ) ابن شوذب شیبانی. نام وی عبد عمرو، و از بنی حارث بن همام بوده است. او از شاعران دوره ٔ جاهلی و از سواران بشمار می رفت و در جنگ «غبیطالمروت » که در حدود بیست سال پیش از ظهور اسلام به وقوع پیوست در قید حیات بود. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ص 300 و التاج ج 5 ص 190). توضیح بیشتر ...
- عوام. [ع َوْ وا] (اِخ) ابن عقبهبن کعب بن زهیربن ابی سلمی. وی اهل حجاز و از شاعران نیکوپرداز عصر بنی امیه بحساب می آمد. پدران او همگی شاعر بودند. (از الاعلام زرکلی از العینی ج 2 ص 442 و المرزبانی ص 301 و سمطاللاَّلی ص 373 و التبریزی ج 3 ص 191). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
عوام در فرهنگ عمید
-
مردم عادی و معمولاً بیسواد،
عامی
[مجاز] همۀ خلق، اکثر مردم،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
عوام در فارسی به انگلیسی
- Commonalty, General, Groundling, Hoi Polloi
فارسی به عربی
عوام در فارسی به عربی
- جالیه، شعبی، علمانی
عربی به فارسی
عوام در عربی به فارسی
- جسم شناور , گواهی نامه سهام دولتی یا راه اهن (که بجای وثیقه بکار میرود , کسی که درچند محل بنحو غیر قانونی رای بدهد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
عوام در فرهنگ فارسی هوشیار
- همه مردم، جمع عامه
فرهنگ فارسی آزاد
عوام در فرهنگ فارسی آزاد
- عَوام، توده مردم- مردم عادی- همگان و غیر خواص (مفرد:عامَّه)،
فارسی به آلمانی
عوام در فارسی به آلمانی
- Beliebt, Gemeinde (f), Gemeinschaft (f), Populär, Volkstümlich, Weitverbreitet. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید