معنی عهده‌داری امور

حل جدول

عهده‌داری امور

زمامداری


امور

کارها

لغت نامه دهخدا

امور

امور. [اُ] (ع اِ) ج ِ امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کارها و عملها و کردارها. (ناظم الاطباء). کارها. (از آنندراج). کارها. عملها. (فرهنگ فارسی معین): شغل امور وزارت و حساب، بوالخیر بلخی راند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233). غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد. (گلستان). || کاربارها و شغلها و چیزها. (ناظم الاطباء). شغلها. || حادثه ها. (فرهنگ فارسی معین).
- امور جمیله،کارهای نیک و چیزهای خوب. (ناظم الاطباء).
- امور دولت و دین، کارهای متعلق به دولت و مذهب. (ناظم الاطباء).
- امور عموم، امور جمهور، کارهای متعلق بعموم. (ناظم الاطباء).

امور. [اَ] (اِخ) پسر کنعان بن نوح بود. رجوع به اموریون شود.


امور عامه

امور عامه. [اُ رِ عام ْ م َ / م ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آنست که اختصاص بقسمی از اقسام موجودات یعنی واجب و جوهر و عرض نداشته باشد. در امور عامه بحث از وجود و موجود بطور مطلق میشود و شامل است بر بحث از وجود و موجود و ممکن و عقول و نفوس و امور فلکی و عنصری، و امور عامه همان الهیات به معنی اعم است در مقابل الهیات به معنی اخص که بحث از ذات و علم و قدرت و صفات و اسماء خدا میکند. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (تعریفات جرجانی) (فرهنگ علوم عقلی ص 92). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و دستور العلماء عبدالنبی بن عبدالرسول الاحمدنگری چ حیدرآباد دکن ج 1 ص 173 شود.


امور اتفاقیه

امور اتفاقیه. [اُ رِ اِت ْ ت ِ قی ی َ/ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در اصطلاح فلسفه اموری است که نه دائمی و نه بطور اکثر باشد. رجوع به دستورالعلماء ج 1 ص 179 شود.


امور کلیه

امور کلیه. [اُ رِ ک ُل ْ لی ی َ/ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در اصطلاح سالکان، آنرا گویند که ممکن نباشد راندن و دور کردن آن از عقل و هم یافتن آن در عین امکان پذیر نباشدو بعبارت دیگر آنکه در خارج موجود نباشد یعنی در خارج ذاتی نباشد که بدان حیات و علم نسبت داده شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین کتاب شود.


امور ابداعی

امور ابداعی. [اُ رِ اِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواجه نصیرطوسی در اساس الاقتباس (ص 355) در مبحث اصناف علل از فن منطق گوید: علتها باشد که صناعی بود مانند علل تخت از نجار و چوب و صورت تختی و جلوس بر وی باشد که طبیعی بود مانند طبیعت که علت فاعلی حرکت و سکون است در اجسام طبیعی و ماده و صورت طبیعی و حصول در مکان طبیعی که غایت حرکت اجسام طبیعی است و باشد که نفسانی بود و آن نفوس و اجرام نباتی و حیوانی و فلکی بود و صور و غایات افعال ایشان. و باشد که از این جمله خارج باشد و ازجمله اموری بود مقارن ماده که آنرا امور ابداعی خوانند و آن دو گونه بود: یکی آنچه ابداعی باشد بالذات مانند مفارقات که مبادی اولی وجودند و دیگر آنچه ابداعی بالحد باشد مانند مقادیر و اعداد.

فرهنگ معین

امور

جمع امر.، کارها، عمل ها، شغل ها، حادثه ها. [خوانش: (اُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

امور

امر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

امور

کارها


تمام امور

همه کارها

گویش مازندرانی

امور

آتش گیر، قندشکن

فرهنگ فارسی هوشیار

امور

جمع امر، عملها، کردارها

فرهنگ فارسی آزاد

مهمات امور

مُهِمّاتِ اُمُور، شدائد و سختی ها امور، در فارسی به معنای امور مهمه نیز مصطلح است،

معادل ابجد

عهده‌داری امور

546

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری