معنی عهدهدار
مترادف و متضاد زبان فارسی
ذمهدار، متعهد، متقبل، مسول
تصدی
عهدهدار، ماموریت، مباشرت، عهدهدار شدن
متقبل
پذیرا، ذمهدار، عهدهدار، پذیرنده، قبولکننده
متصدی
سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهدهدار
ملتزم
ملازم، همراه، متعهد، موظف، عهدهدار
متصدی شدن
عهدهدار شدن، به عهده گرفتن، گماشتهشدن
متکفل
عهدهدار، متعهد، پایندان، ضامن، کفیل، کفالتدار
متعمدمتعهد
صفت ذمهدار، ضامن، عهدهدار، کفیل، ملزم
مکلف
عهدهدار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف، بالغ
حل جدول
متصدی
عهدهدار بودن
تصدی
عهدهدار- پذیرنده- قبول کننده
متقبل
زنی که به تنهایی عهدهدار امور معیشتی خانوادهاش است
خودسرپرست
متقبل
عهدهدار، پذیرنده، قبول کننده
فرهنگ عمید
عهدهدار وظایف، اعمال، و افعال شدن،
سرپرستی،
معادل ابجد
289