معنی عنصری فلزی

لغت نامه دهخدا

عنصری

عنصری. [ع ُ ص َ / ص ُ] (ص نسبی) منسوب به عنصر. آخشیجی. رجوع به عنصر شود:
هیچ عجب نیست ازیراکه هست
گشتن او عنصری و جوهری.
ناصرخسرو.
- جسم عنصری، جسم بسیط. (از اقرب الموارد).

عنصری. [ع ُ ص ُ] (اِخ) ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی. سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی. مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زندگی وی اطلاع روشنی در دست نیست. چنانکه از اشعار او معلوم میشود اطلاعاتش تنها منحصر به ادب و شعر نبود، بلکه وی مخصوصاً از علوم اوایل که در قرن چهارم هجری در خراسان رایج بود اطلاعات کافی داشته است. عنصری بنابر قول مشهور بوسیله ٔ امیر نصربن ناصرالدین نزد سلطان محمود تقرب یافت. و ظاهراً ورود او به دربار محمود در سالهای نخستین سلطنت آن پادشاه بوده است و بسبب همین قدمت و سابقه و نیز از آنجا که معرف او برادرسلطان بود و همچنین بر اثر تفوق در علم و ادب و شعر، در نزد سلطان تقرب بسیار یافت و در شمار ندمای سلطان درآمد. و بسبب همین تقرب و تقدم بر شعرا، عنصری ثروت بسیار فراهم آورد، چنانکه به مال و نعمت بسیار در میان شاعران بعد از خود مشهور بود. عنصری در غالب سفرهای جنگی محمود با وی همراه بود و برخی از قصایدش در وصف همین سفرهای جنگی است. در دوره ٔ سلطان مسعودنیز عنصری مقام و مرتبه ٔ خود را حفظ کرد و همچنان مقدم الشعرا به حساب می آمد. وی از میان سایر افراد خاندان سبکتکین به امیر نصر برادر سلطان محمود تعلق بسیار داشت. عنصری آن طور که از اشعار او پیداست مردی بلندهمت و بزرگ منش بود. وفات او را بسال 431 هَ.ق. نوشته اند. عنصری را دیوانی است که گویند قریب سه هزار بیت داشت است، اما آنچه فعلاً در دست است اندکی بیش از دوهزار بیت میباشد. وی غیر از دیوان خود منظومه هایی نیز داشته است به نام: شادبهر و عین الحیاه، وامق وعذرا، خنگ بت و سرخ بت. عنصری شاعری توانا و هنرمندبود و بر اثر احاطه به ادب عربی گاه مضامین خود را از شاعران بزرگ عرب زبان پیش از خود اقتباس کرده است، لیکن چنان رنگ تازه و هیئت جدید بدان بخشیده است که صورت نخستین در آن دیده نمیشود. برای توضیح بیشتر راجع به شرح حال این شاعر رجوع به تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 559 و مآخذ ذیل شود: لباب الالباب عوفی. تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی. مجمعالفصحاء. چهارمقاله ٔ نظامی عروضی. دیوان عنصری:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود.
لبیبی.
تو همی تابی و من بر تو همی خوانم بمهر
هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن
اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن.
منوچهری.
ای حجت زمین خراسان بشعر زهد
جز طبع عنصریت نشایدبخادمی.
ناصرخسرو.
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی
یکی گشته با عنصری بحتری را.
ناصرخسرو.
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیده هاش زند طعنهای چست.
خاقانی.
کو عنصری که بشنود این شعر آبدار
تا خاک بر دهان مجارا برافکند.
خاقانی.
بر رقعه ٔ نظم دری قایم منم در شاعری
با من بقایم عنصری نرد مجارا ریخته.
خاقانی.
مرا خود چه باشد زبان آوری
چنین گفت شاه سخن عنصری.
سعدی.


فلزی

فلزی. [ف ِ ل ِزْ زی] (ص نسبی) منسوب به فلز یا ساخته شده از فلز.


حسن عنصری

حسن عنصری. [ح َ س َ ن ِ ع ُ ص ُ] (اِخ) نام عنصری شاعر است. رجوع به عنصری شود:
تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهر
هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن.
منوچهری.


اجرام عنصری

اجرام عنصری. [اَ م ِ ع ُ ص ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اجسام خاکی.


عالم عنصری

عالم عنصری. [ل َ م ِ ع ُ ص ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) مراد عالم عناصر و جسمانیات است که عالم عناصر گویند. (از شرح حکمه الاشراق ص 244، 137، 266، 290).

فرهنگ فارسی هوشیار

عنصری

‎ ماتیک، نژادی نژادیک (صفت) منسوب به عنصر.

فرهنگ فارسی آزاد

عنصری

عُنْصُری، مادّی- جسمانی- ایضاً بسیط و منسوب به عُنْصُر (به معانی عنصر توجه شود.)

عُنْصُری، ابوالقاسم حسن بن احمد بلخی از شعرای نامدار و محترم در دربار سلطان محمود و پسرش مسعود غزنوی است در انواع شعر مهارت داشته، دیوانش دو هزار بیت دارد، فوتش را در 431 قمری نوشته اند،

فارسی به عربی

فلزی

معدن، معدنی

معادل ابجد

عنصری فلزی

547

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری