معادل ابجد
عنان در معادل ابجد
عنان
- 171
حل جدول
عنان در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
عنان در مترادف و متضاد زبان فارسی
- افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، لجام، لگام، مهار
فرهنگ معین
عنان در فرهنگ معین
- (عِ) [ع.] (اِ.) لگام، زمام، افسار.
لغت نامه دهخدا
عنان در لغت نامه دهخدا
- عنان. [ع ِ] (ع مص) معارضه کردن. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شریک بودن دو کس در مالی خاص نه در سایر اموال. یا معارض خرید کسی شدن بغرض مشارکت در آن چیز. یا برابر و مساوی بودن هر دو شریک در انبازی، بدان جهت که هر دو دوال لگام ستور برابر باشد. (از منتهی الارب). (اصطلاح شرع) عبارت است از شرکت بین دو نفر، خواه آزاد خواه بنده، خواه زنهاری، خواه کودک، و خواه هر دو مختلف الجنس باشند، در هر تجارتی یا در نوعی از انواع بازرگانیها، مانند گندم و خواربار. توضیح بیشتر ...
-
عنان. [ع ِ] (ع اِ) دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دوال لگام که سوار به دست گیرد، و اطلاق آن بجای مهار، نیز صحیح باشد. (از آنندراج). تسمه ٔ لجام که بوسیله ٔ آن چهارپا را نگه دارند. (از اقرب الموارد). دوال لگام ستور که سوار به دست گیرد. افسار. دهانه. زمام. (فرهنگ فارسی معین). ج، أعنه، عُنُن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و جمع دوم آن کمتر به کار می رود. (از اقرب الموارد):
عنان تکاور بدو داد و گفت
که با تو همیشه خرد باد جفت. توضیح بیشتر ...
- عنان. [ع ِ] (ع اِ) ج ِ عُنّه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عنه شود. توضیح بیشتر ...
-
عنان. [ع َ] (ع اِ) ابر یا ابر آب گیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || عنان السماء؛ آنچه از آسمان بنظردرآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
نور و شعله هر یکی شمعی از آن
برشده خوش تا عنان آسمان.
مولوی.
دو درم سنگ است پیه چشمتان
نور روحش تا عنان آسمان.
مولوی (مثنوی ج 4 ص 389).
|| آنچه از آسمان بالارفته باشد. (از اقرب الموارد). || پیرامون سرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): عنان الدار؛ جانب و کنار خانه. توضیح بیشتر ...
- عنان. [ع َن ْ نا] (ع ص) درنگ کار. گویند هو عنان الخیر؛ یعنی وی در نیکی درنگ میکند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || سباق. (المنجد). توضیح بیشتر ...
-
عنان. [ع ُن ْ نا] (ع اِ) اصل العنوان. (منتهی الارب).
- عنان. [ع ِ] (اِخ) زنی شاعره. (منتهی الارب). جاریه ٔ ناطقی. زنی شاعر، ادیب و نویسنده بود و هارون الرشید او را به سی هزار دینار خرید. عنان را با شعرا و نویسندگان معاصرخود اخبار و حکایاتی است که در کتب مختلف ذکر شده است. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 367، الاغانی اصفهانی، عقدالفرید، الموشی للوشاء، و نهایهالارب نویری شود. توضیح بیشتر ...
- عنان. [ع ِ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب). وادیی است در دیاربنی عامر که قسمت بالای آن متعلق به بنی جعده و قسمت پایین آن متعلق به بنی قشیر است. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
عنان در فرهنگ عمید
-
لگام، دهانۀ اسب،
دوال لگام که سوار به دست میگیرد،
* عنان با (بر) عنان رفتن: [قدیمی]
پهلوبهپهلو اسب راندن،
[مجاز] برابر بودن،
بهموازارت هم راه رفتن،
* عنان تافتن: [قدیمی، مجاز] برگشتن، روگردان شدن،
* عنان کشیدن: [قدیمی]
زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن،
[مجاز] بازایستادن، توقف کردن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
عنان در فارسی به انگلیسی
- Bridle, Control, Curb, Rein
فارسی به عربی
عنان در فارسی به عربی
- زمام، لجام
فرهنگ فارسی هوشیار
عنان در فرهنگ فارسی هوشیار
- معارضه کردن، شریک بودن دو کس در مال، بخصوص نه در سایر اموال، دهانه اسب، لگام. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
عنان در فرهنگ فارسی آزاد
- عِنان، اَفْسار-مِهار- لگام (جمع:اَعِنَّه-عُنُن)،
- عَنان، اَبْر- بلندی آسمان،
فارسی به ایتالیایی
عنان در فارسی به ایتالیایی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید