معادل ابجد
عمود در معادل ابجد
عمود
- 120
حل جدول
عمود در حل جدول
- ستون خانه
مترادف و متضاد زبان فارسی
عمود در مترادف و متضاد زبان فارسی
- چماق، چوبدستی، گرز، تیرک، ستون
فرهنگ معین
عمود در فرهنگ معین
- ستون، پایه، گرز، شاهین ترازو، رییس و سرور قوم. [خوانش: (عَ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
عمود در لغت نامه دهخدا
-
عمود. [ع َ] (ع اِ) ستون خانه. (منتهی الارب). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن. (از اقرب الموارد). ج، آعمِده، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
زده بر سرکوه چار از عمود
سرش تا به ابر اندر از چوب عود
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته بر او سبز مرغی سترگ.
فردوسی.
زمینش همه صندل و چوب عود
ز جزع و ز پیروزه او را عمود.
فردوسی.
شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 96). توضیح بیشتر ...
- عمود. [ع َ] (اِخ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
عمود در فرهنگ عمید
-
(ریاضی) خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه میدهد،
[قدیمی] ستون، پایه،
[قدیمی] ستون خانه،
[قدیمی] گرز، گرز آهنی،
[قدیمی] رئیس، سرور،
[قدیمی] بزرگ قوم،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
عمود در فارسی به انگلیسی
- Erect, Perpendicular, Square, Mace, Upright, Vertical
فارسی به عربی
عمود در فارسی به عربی
تعبیر خواب
عمود در تعبیر خواب
- دیدن عمود به خواب، دلیل بر مردی بود راست و درست و بعضی گویند، دلیل است بر سخنی سخت. اگر بیند عمود بر کسی زد، دلیل که سخنی به آن کس بگوید. اگر عمودِ خود را آهنین بیند، دلیل که از پادشاه قوت یابد. اگر بیند عمود او ضایع شد، تاویلش به خلاف این بود. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
- دیدن عمود در خواب بر سه وجه است. اول: مردی راست. دوم: سخنهای سخت. سوم: مهتری بزرگ زاده - امام جعفر صادق علیه السلام. توضیح بیشتر ...
عربی به فارسی
عمود در عربی به فارسی
- ستون , یکپارچه , تکسنگی , دارای یک سنگ , پایه , جرز , رکن , ارکان , ستون ساختن , میله , استوانه , بدنه , چوبه , قلم , سابقه , دسته , چوب , تیر , پرتو , چاه , دودکش , بادکش , نیزه , خدنگ , گلوله , تیرانداختن , پرتو افکندن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
عمود در فرهنگ فارسی هوشیار
- ستون خانه، پایه، گرز و بمعنای هندسی خطی که بر خط دیگر قائم شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
عمود در فرهنگ فارسی آزاد
- عَمُودْ، ستون-پایه-تکیه گاه-مهتر و بزرگ قوم- فرمانده (در ارتش)، بسیار محزون و اندوهگین- خط قائم (جمع:عُمُد-عَمَد -اَعْمِدَه)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
عمود در فارسی به آلمانی
- Hauptzeugnis (n), Heftklamme (f), Klammern, Krampe (f)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید