معنی عمار تفتی

حل جدول

عمار تفتی

از بازیگران سریال برابر اصل

از بازیگران سریال رنگ شک

لغت نامه دهخدا

عمار

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن سعد تجیبی. تابعی بود. رجوع به عمار تجیبی شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن معاویه ٔ دهنی بجلی، مکنی به ابومعاویه. رجوع به عمار دهنی شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن حارث سدوسی. رجوع به عمار سدوسی شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن سعود بکرنی. از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار بکرنی (ابن سعود...) شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) عطار، مکنی به ابوالهیثم. وی محدث بود. رجوع به ابوالهیثم (عمار عطار...) شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) مولای بنی هاشم، مکنی به ابوعبداﷲ. وی تابعی بود. رجوع به ابوعبداﷲ (عمار...) شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن حمیده ٔ تونسی مالکی. رجوع به عمار تونسی (ابن حمیده...) شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن سعد قرظی. از فرزندان صحابه. رجوع به عمار قرظی شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن ابی یسر کعب بن عمرو انصاری. رجوع به عمار انصاری (ابن کعب بن عمرو...) شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن رجاء تغلبی استرآبادی، مکنی به ابویاسر. رجوع به عمار تغلبی شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن کعب بن عمروانصاری. رجوع به عمار انصاری (ابن کعب بن...) شود.

عمار. [ع َم ْ ما] (اِخ) ابن علی موصلی، مکنی به ابوالقاسم. طبیب و کحال نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری. رجوع به عمار موصلی شود.


تفتی

تفتی. [ت َ ف َت ْ تی] (ع مص) جوانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || بازایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، یقال: فتیت البنت فتفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در خانه مقیم شدن و پردگی گردیدن و بازایستادن دختر از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد). || جوانمردی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جوانمردی نمودن. (آنندراج).

معادل ابجد

عمار تفتی

1201

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری