معنی علمدار

لغت نامه دهخدا

علمدار

علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر واقع در 15 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به بروجرد. ناحیه ایست کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و مالاریایی. سکنه ٔ آن 1200 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. این ده به علمدار بالا و علمدار پائین قسمت میشود، که فاصله ٔ آنها 3 هزار گز است. و سکنه ٔ علمدار بالا 665 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

علمدار. [ع َ ل َ] (نف مرکب) کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ علم. حافظ علم. نگهبان درفش و اختر:
گه علمداران پیش تو علم باز کنند
کوس کوبان تو از کوس برآرند آواز.
فرخی.
به رزمی که مینا علمدار اوست
به فوجی که قتل ورع کار اوست.
ملاطغرا (از آنندراج).
ای سروردو کون و علمدار روز حشر
بخشایش کریم به تو دارد افتخار.
ارادتخان واضح (از آنندراج).
|| نیزه دار. (آنندراج).

علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان پائین نهاوند واقع در 12 هزارگزی شمال باختری نهاوند و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ نهاوند به کرمانشاه. ناحیه ایست دشت و سردسیر. دارای 185 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ گاوماسیاب تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و حبوبات و انگور و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 15 هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو بهبهان به اهواز. ناحیه ایست دشت و گرمسیر مالاریایی. دارای 101 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و کنجد و حبوبات و پشم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. دارای راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری مراغه در مسیر راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. ناحیه ایست جلگه ای دارای آب و هوای معتدل و سالم. سکنه ٔ آن 110 تن است. آب آن از رودخانه ٔ چکان تأمین میشود. محصولات آن غلات و چغندر و توتون و نخود است. شغل اهالی زراعت میباشد. صنایع دستی آنان کرباس بافی است. دارای راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند. این ده مرکز بخش است. واقع در 75 هزارگزی شمال مرند، و 4 هزارگزی راه شوسه و خط آهن جلفا به تبریز. ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای گرم ومعتدل. سکنه ٔ آن 4622 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و پنبه و خربوزه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن شوسه است. دارای اداره ٔ شهربانی و ژاندارمری و پست و تلگراف و نماینده ٔ فرهنگ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 22 هزارگزی باختر خیاو و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ خیاو به اهر. ناحیه ایست جلگه ای دارای آب و هوای معتدل. سکنه ٔ آن 235 تن است.آب آن از مشکین چائی تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

علمدار. [ع َل َ] (اِخ) دهی است از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 60 هزارگزی جنوب خاوری تربت حیدریه و در سر راه شوسه ٔ عمومی باخرز. ناحیه ایست دامنه دارای آب و هوای معتدل. سکنه ٔ آن 106 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و چادر بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شاه علمدار

شاه علمدار. [ع َ ل َ] (اِخ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا. دارای 54 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

فرهنگ عمید

علمدار

کسی که در میان سپاه علم را به‌دست می‌گیرد، پرچم‌دار،

حل جدول

علمدار

کوهی در استان آذربایجان شرقی

از کوه های استان آذربایجان شرقی

فرهنگ فارسی هوشیار

علمدار

کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد

مترادف و متضاد زبان فارسی

علمدار

بیرقدار، پرچمدار، پیشقراول، طلایه‌دار

فارسی به انگلیسی

علمدار

Apostle, Standard-Bearer

معادل ابجد

علمدار

345

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری