معنی عقب مانده

فرهنگ فارسی هوشیار

عقب مانده

پس افتاده پتیران (صفت) عقب افتاده کشور (ملت اجتماع) عقب مانده.


عقب مانده ذهنی

شیت


باز مانده

(اسم) عقب مانده عقب افتاده، از کار مانده خسته، بجا مانده پس مانده، خویشاوند کسی که پس از مرگ وی از و میراث برد (جمع:بازماندگان) .

لغت نامه دهخدا

عقب مانده

عقب مانده. [ع َ ق َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) عقب افتاده. پس افتاده.


عقب

عقب. [ع َ ق ِ] (ع اِ) پسر. (منتهی الارب). ولد. (اقرب الموارد). فرزند. (غیاث اللغات): از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابوالقاسم و او را ایضاً عقب نبوده است... در وجود آمدند و مجموع وفات یافتند و ایشان را عقب نبود. (تاریخ قم 234). || پسر پسر. (منتهی الارب). ولد ولد. (اقرب الموارد). فرزند فرزند. (دهار). نواسه. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه). فرزندزاده. (غیاث اللغات). وجعلها کلمه باقیه فی عقبه لعلهم یرجعون. (قرآن 27/43)، و آن را کلمه ای جاویدان قرارداد در عقبش، باشد که آنان بازگشت کنند. || پاشنه، و آن مؤنث است. (از منتهی الارب) (دهار). مؤخر قدم. (از اقرب الموارد). پاشنه. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی). ج، أعقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
سفرجل به است و عقب پاشنه.
ابونصر فراهی (نصاب).
- استخوان عقب، یا عظم عقب، یکی از هفت استخوان رسغ است و بزرگتر از جمیع آن استخوانها، و آن دارای شش سطح است: تحتانی، فوقانی، وحشی، انسی، قدامی و خلفی. (از جواهر التشریح میرزاعلی). رجوع به بحر الجواهر شود.
|| عقب الشیطان، نوعی از نشستن که به نشست سگ ماند. (ناظم الاطباء). عقب الشیطان فی الصلاه؛ آن است که نمازگزار بین دو سجده، دو سرین خود را بر پاشنه های خویش قرار دهد، و آن همان است که برخی از مردم آن را «اًقعاء» گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقعاء و عَقَبه شود. || جاء فی عقب الشهر؛ یعنی آمد در اندک باقی مانده ٔ ماه. (منتهی الارب). سافر فی عقب الشهر؛ یعنی در آخر ماه مسافرت کرد، یا در هنگامی که اندکی از ماه مانده بود. || جهت، گویند: من أیْن کان عقبک، یعنی از کجا آمده ای، و آن را برای شخصی که می آید گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقب شود. || سپس چیزی. (دهار): فلان یسقی عقب بنی فلان، او پس از آنها چارپایان خود را آب میدهد. || خلف فلان بعقبی، او پس از من اقامت کرد. || جاءفی عقبه، بر اثر او آمد. و اصل جمله چنین بوده است:جاء زید یطاء عقب عمرو؛ یعنی عمرو هر قدمی که بر میداشت زید قدم خود را بر جای آن میگذاشت، و برای تخفیف آن را بصورت «جاء عقبه » نیز گفته اند و به سکون قاف نیز خوانده شده است. || رجع فلان علی عقبه، یعنی او بر راهی که در عقب و پشت سر او بود به سرعت بازگشت. || هو فی عقب المرض، او از بیماری شفا یافت در حالی که اندکی از اثر بیماری در او مانده است. || فلان موطاء العقب، او بسیار اتباع است. (از اقرب الموارد). || (از ع، ق، اِ) پس چیزی. دنبال پشت سر. مقابل پیش، امام، روبرو، جلو، مقابل. (فرهنگ فارسی معین):
کز عقبش ذکر خیرزنده کند نام را.
سعدی (گلستان).
- از عقب، از پی. در پی. بر پی. از دنبال: هر که را رنجی به دل رسانیدی اگر از عقب آن صد راحت رسانی از پاداش آن یک رنج ایمن مباش. (گلستان سعدی).
آفتاب اینهمه شمع از پی و مشعل در پیش
دست بر سینه زنندش که به پروانه درآی.
سعدی.
- امثال:
از عقب دشمن گریخته نباید رفت. (جامع التمثیل).
- بر عقب، در پی. پس از: بر عقب این فتح طغان خان را عمر به آخر رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395).
- به عقب، به پس. به دنبال. از پی. در پی. (ناظم الاطباء).
- در عقب، در پس. در پی. بدنبال. از پی. (ناظم الاطباء): همچنان در باب مرکبان خاصه که بداشته بودند در عقب این. (تاریخ یمینی ص 377).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است.
نظامی.
آن اًنا را لعنهاﷲ در عقب
این انا را رحمهاﷲ ای محب.
مولوی.
رمز ننسخ آیه أو ننسها
نأت خیرا در عقب میدان مها.
مولوی.
- عقب چیزی رفتن، بدنبال آن رفتن.
- امثال:
عقب یک شپش تا مورچه خورت میرود، سخت خسیس است و به مال خود دلبستگی دارد. (فرهنگ عوام).
- عقب عقبکی، گام برداشتن به طرف پشت سر بدون نگاه کردن به سمت عقب. (فرهنگ لغات عامیانه).
- عقب کسی فرستادن، پی او فرستادن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عقب کسی کردن، و عقب سر کسی کردن، برای گرفتن کسی به دنبال او دویدن. (فرهنگ لغات عامیانه): مگر عقب سرت کرده اند!
- عقب گذاشتن کسی را، از کسی یا کسانی در مسابقه یا در کار یا زندگی پیش افتادن. (فرهنگ لغات عامیانه).
|| دبر. پس.


مانده

مانده. [دَ / دِ] (ن مف) توقف کرده. درنگ کرده. متوقف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
و یا همچنان کشتی مار سار
که لرزان بود مانده اندر سناد.
عنصری (یادداشت ایضاً).
|| منزل کرده. مقیم. || افکار و ملول و تعبناک و خسته و آزرده و فرسوده. (ناظم الاطباء). خسته. کوفته. تعب یافته. ره زده. خسته (معنی متداول امروز) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از این ماندگان بر سواری هزار
وزان رزمگاه آنچه یابی بیار.
فردوسی.
ببایست برگشتن از رزمگاه
که مانده سپه بود و شب شد سیاه.
فردوسی.
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه است با ما نه باروبنه.
فردوسی.
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین.
فرخی.
همی دوم به جهان اندر از پس روزی
دوپای پر شغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نتابد زپیل و نترسد زشیر
نه از کین شود مانده نز خورد سیر.
اسدی.
بُدم مانده ٔ راه و می خوردنم
بدان بُد که تا ماندگی بفکنم.
اسدی.
شمارنده شد سست و مانده دبیر
دل شاه و لشکر همه خیرخیر.
اسدی.
نبینی که مردم رنجور و مانده از خواب تازه شود و آسایش از خواب یابد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مانده خرد پر دل از رکابم
خسته هنر سرکش از عنانم.
مسعودسعد.
فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی
که مانده تر شوی آنگه که بر شوی به فراز.
مسعودسعد.
مانده ٔ غایت است هر جانی
بسته ٔ مدت است هرشخصی.
مسعودسعد.
هرکه از چوب مرکبی سازد
مرکب آسوده دان و مانده سوار.
سنایی.
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
مانده بود آسوده شد در سایه ٔ ظل خدا.
خاقانی.
این زمن طرفه نیست، من مردم
از چنین پایه مانده، کی گردم.
نظامی.
مانده را دیدنش مقابل خواب
تشنه را نقش او برابر آب.
نظامی.
رهگذر بود و بمانده از مرض
در یکی گوشه خرابی پر حرض.
مولوی.
درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده. سعدی (کلیات، گلستان چ مصفا ص 56).
قیمت وصل نداند مگر آزرده ٔ هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود.
سعدی.
تو آسوده برلشکر مانده زن
که نادان ستم کرد بر خویشتن.
سعدی (بوستان).
هوا گرم و من تشنه ٔ ناصبور
بیابان و خر مانده و راه دور.
امیرخسرو.
زهی سوار که آهوی مانده می گیرد. (ظهوری، از امثال و حکم ج 2 ص 931). || بقیه. مابقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
که گوهرفزون زین به گنج تو نیست
همان مانده خروار باشد دویست.
فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| باقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): که مهدی فرمان یافت... شب پنجشنبه هشت روز مانده از محرم. (تاریخ سیستان). || بایت: غذای مانده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). که مدتی بر آن گذشته باشد. || (اِ) ترکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میراث.ارث:
بخشش او را وفا نداند کردن
مانده ٔ اسکندر و نهاده ٔ قارون.
فرخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| فرزند. قوم. خویشاوند:
تو این ماندگان مرا شاد دار
ز رنج و بد دشمن آزاد دار.
فردوسی.
|| (ن مف) بی بهره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محروم. || زنده. حی. در حال حیات: به برکات تربتهای مشایخ ماضی و به همتهای مشایخ و عزیزان مانده آن بلا دفع کرده است. (اسرارالتوحید ص 30).
وگر شبدیز نبود مانده برجای
بجز گلگون که دارد زیر او پای.
نظامی.
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.
نظامی.
|| زیاد آمده. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح حسابداری) تفاوت جمعدریافتی و پرداختی یک تجارتخانه (از واژه های نو فرهنگستان ایران).
- مانده ٔ بدهکار، چون دریافتی بیش از پرداختی باشد، مانده را بدین اسم خوانند.
- مانده ٔبستانکار، چون پرداختی بر دریافتی فزونی داشته باشد مانده را بدین نام خوانند.
|| مرخص شده. (ناظم الاطباء).

کلمات بیگانه به فارسی

عقب مانده

واپس مانده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عقب مانده

واپس مانده

فرهنگ معین

عقب مانده

(~. دِ) [ع - فا.] (ص مف.) نک عقب افتاده.

فارسی به آلمانی

عقب مانده

Rueckwaerts [adverb]

فرهنگ عمید

عقب مانده

* عقب‌ماندۀ ذهنی
* عقب‌ماندهٴ ذهنی: (روان‌شناسی) کسی که در مهارت‌های ذهنی به رشد لازم نرسیده است،


مانده

ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابل‌مصرف: غذای مانده،
(اسم، صفت) باقی‌مانده،
خسته،
(اسم، صفت) (حسابداری) باقی‌ماندۀ حساب، تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی،
(صفت) [مجاز] بی‌نصیب،

حل جدول

فارسی به عربی

عقب مانده

خلفیا، متخاذل، وراء

معادل ابجد

عقب مانده

272

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری