معنی عطا دادن

تعبیر خواب

عطا دادن

اگر کسی بیند عطا به وی داد، باید دید که آن عطا چه باشد و عطا دهنده معروف بود یا مجهول، یا زن جوان بود یا پیر، آنگاه تعبیر کند. اگر بیند که آن چنان بود که مردم آن دوست دارند، دلیل بر نیکوئی، اگر به خلاف این بود، دلیل برمضرت است. اگر بیند آن عطا به وعده خطا بود، دلیل بر دروغ و عشوه بود. اگر آن عطا جامه بود، یا میوه یا چیزی شیرین، دلیل است که با بزرگان پیوندد و منفعت یابد. اگر بیند که جهودی یا ترسائی عطائی به وی داد، دلیل است که عطا دهنده مسلمان شود. - محمد بن سیرین

اگر دید که کسی عطائی به وی داد و او بگرفت و شکر گفت، دلیل بر زیادتی مال بود و تندرستی. اگر شکر نگفت به خلاف این است - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

لغت نامه دهخدا

عطا دادن

عطا دادن. [ع َ دَ] (مص مرکب) بخشش. بخشیدن. بخشش دادن. اجداء، اشبار. اصفار. اعطاء. افراض. امتناح. اناله. اوس. تنویل. حباء. حبوه. رفد. زبد. شبر. صله. فرض. مناوله. نحل. نصر. نفح. نوال. نول. وصل. هزر. هناء:
ز بس عطاکه دهد هر که زو عطا بستد
گمان بری که مر او را شریک و برخوار است.
فرخی.
آنچه در طلب آن بودم عطا داد. (تاریخ بیهقی). ایزد... سبکتکین را... مسلمانی عطا داد. (تاریخ بیهقی ص 93). هر بنده که خدای... او را خردی روشن عطا داد... بتواند دانست که نیکوکاری چیست. (تاریخ بیهقی).
ایزد عطاش داد محمد را
نامش علی شناس و لقب کوثر.
ناصرخسرو.
ایزدش عطا داد به پیغمبر ازیراک
اویست حقیقت یکی از سبع مثانیش.
ناصرخسرو.
آنکه چنین داند دادن عطا
هیچ قیاسی نپذیرد سخاش.
ناصرخسرو.
عطا برسم در حد اعتدال و اندازه ٔ اقتصاد میده. (کلیله و دمنه).
از عافیت مپرس که کس را نداده اند
در عاریت سرای جهان عافیت عطا.
خاقانی.
کرده بهنگام حال حله ٔ نه چرخ چاک
داده بوقت نوال نقد دو عالم عطا.
خاقانی.
در همه ملک فلک نان دو و خوشه یکی است
داده کف و کلک تو خوشه عطا نان به سلم.
خاقانی.
خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را.
سعدی.
سال نو فرخ و فرخنده شد از آنک
ملک العرش عطا داد ملک را پسری.
میرمعزی (از آنندراج).
- امثال:
عطا گرچه اندک دهد پادشاه
به بسیاریش کرد باید نگاه.
نظیر: هر چه از دوست میرسد نیکوست و اسب پیش کشی را بدندانش نگاه نمی کنند و دوست مرا یاد کند یک هل پوچ. (امثال و حکم دهخدا).


عطا

عطا. [ع َ] (ع اِمص، اِ) عطاء. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). ضد منع. انعام. بذل. حِباء. حَبوه. داشن. دهش. دهشت. دهشته سَیب صفد. طلف. عطیت. عطیه. مَن ّ. ندی. نوال. هن. و رجوع به عطاء شود:
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
ای شده مدهوش و بیهش پند حجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در عالم عطا.
ناصرخسرو.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چو این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
خرم از جود او بهار عطا
روشن از عدل او جهان هنر.
مسعودسعد.
گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا.
مسعودسعد.
عنان عطا مگیر. (کلیله و دمنه).
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.
سوزنی.
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام.
خاقانی.
این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان.
خاقانی.
از عطایش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله.
مولوی.
هم عجم هم روم و هم ترک و عرب
مانده از جود و عطایش در عجب.
مولوی.
جوانمرد را دست عطا بسته بود. (گلستان). || بخشودگی. عفو. بخشایش:
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.
سعدی.
جادی، خواهنده ٔ عطا. لهیه؛ عطای سترگ و بهتر. وهاص، بسیارعطا. (از منتهی الارب).
- امثال:
عطایش را به لقایش بخشیدم، نظیر: فوت الحاجه خیر من طلبها الی غیر أهلها. (امثال و حکم دهخدا): درویشی را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت فلان نعمتی دارد... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. یکی را دید لب فروهشته... برگشت... گفت عطای او را به لقای او بخشیدم. (گلستان).
|| آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جائزه. جدا. جدآء. داد. داشاد. صله. عارض. عارفه. عائده. لُهوَه. معروف. نائل. نائله. نوله. و رجوع به عطاء شود:
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
خوی نیکو بزرگتر عطاههای خدایست. (تاریخ بیهقی ص 339).
عقل عطایست ترا از خدای
بر تن تو واجب دین زین عطاست.
ناصرخسرو.
چون بروی تو عطاش با تو نیاید
پس تو چه بردی ازین عطای خدائی.
ناصرخسرو.
و آنها که زین عطا نه همی یابند
بینی که مانده اند بدین خواری.
ناصرخسرو.
هر چه از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش.
سوزنی.
من که خاقانیم به منت شاه
پشت خم کرده ام ز بار عطا.
خاقانی.
نیاز عطا داشتم تا به اکنون
نیازم نماند از عطا می گریزم.
خاقانی.
آن عطا کز ملوک یافته ام
عشر آن وقت اهتزاز فرست.
خاقانی.
- امثال:
عطای بزرگان ایران زمین
دو تا بارک اﷲ است یک آفرین
نظیر: از بارک اﷲ قبای کسی رنگین نشود. (امثال و حکم).
عطای بزرگان چو ابر بهار
به جائی ببارد که ناید بکار.
؟ (امثال و حکم دهخدا).
- عطای روحانی، بخشش واقدار معجزه و خوارق عادت است که به توسط روح القدس اول بر مؤمنین مسیح افاضه شد. (قاموس کتاب مقدس).
- عطای کبری، کنایه از عمر طبیعی که یکصدوبیست سال باشد. (از برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج).

عطا. [ع َ] (اِخ) ابن یزید لیثی. محدث. و رجوع به ابویزید (عطاء...) شود.

عطا. [ع َ] (اِخ) تخلص ادیب السلطنه حسین سمیعی از ادبا و رجال دوره ٔ معاصر است. وی به سال 1293 هَ.ق. در رشت تولد یافت و دوران طفولیت را در کرمانشاه و تهران بسر برد و بعد از پدرش به مشاغل دولتی پرداخت و به وزارت کشور و وزارت خارجه منصوب شد و به وکالت مجلس شوری و سناتوری نیز رسید. و به سال 1373 هَ. ق. / 1322 هَ.ش. درگذشت. وی شاعر بود و دیوانی دارد و مدتی انجمن ادبی تهران تحت سرپرستی او اداره می شد. از تألیفات او رساله ٔ «جان کلام » و دیگر رساله ای است در دستور زبان فارسی. (از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

عطا دادن

بخشیدن، بخشش

حل جدول

عطا دادن

هنا


عطا

داشاد، دهش

بخشش و انعام، داشاد، دهش

داشاد

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

عطا

(مص م.) بخشیدن، (اِمص.) بخشش، دهش، (اِ.) آن چه که بخشیده شود؛ جمع عطیه. [خوانش: (عَ) [ع. عطاء]]

فرهنگ عمید

عطا

بخشش، دهش،
(اسم) چیزی که به کسی بخشیده می‌شود،

نام های ایرانی

عطا

دخترانه، بخشش، انعام

معادل ابجد

عطا دادن

139

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری