معنی عضو بینایی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

بینایی

بینایی. (اِ مرکب) چشم. عین. (برهان). رجوع به بینائی شود. || (حامص) بینائی. دیده وری و بینندگی باشد. (برهان). || قدرت دید. نیروی چشم. رجوع به بینائی شود. || بصیرت.


تاریکی بینایی

تاریکی بینایی. [کی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نقصان فعل حاسه ٔ بینائی: کُمْنه؛ تاریکی بینایی. (منتهی الارب).


سست بینایی

سست بینایی. [س ُ] (حامص مرکب) کم بینایی. (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن.

فرهنگ معین

بینایی

بینندگی، بصیرت، قوه باصره. [خوانش: (حامص.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

بینایی

‎ بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا ء است باصره.

فارسی به آلمانی

بینایی

Auge (n), Öhr (n), Perspektive

واژه پیشنهادی

بینایی

بینش

دید، دیدن

باصره

فرهنگ عمید

بینایی

بینا بودن، بینندگی،
بصیرت،
(اسم، حاصل مصدر) از حواس پنجگانه که وظیفه‌اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بینایی

دید، رویت، باصره، اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی،
(متضاد) شنوایی

فارسی به عربی

بینایی

بصر، رویه، عین، منظور، نظر


عضو

طرف، عضو

معادل ابجد

عضو بینایی

959

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری