معنی عرقچین
لغت نامه دهخدا
عرقچین دوز. [ع َ رَ] (نف مرکب) عرقچین دوزنده. دوزنده ٔ عرقچین. آنکه حرفه ٔ او دوختن عرقچین و شبکلاه باشد. رجوع به عرقچین شود.
عرقچین دوزی
عرقچین دوزی. [ع َ رَ] (حامص مرکب) شغل و حرفه ٔ عرقچین دوز. || (اِ مرکب) محل دوختن عرقچین. رجوع به عرقچین شود.
حل جدول
نوعی کلاه پارچهای یا بافته شده نخی بدون لبه و معمولاً سفیدرنگ
عرقچین
نوعی کلاه پارچه ای یا بافته شده نخی بدون لبه و معمولاً سفید رنگ
عرقچین هم بود
شب کلاه
نوعی کلاه پارچه ای یا بافته شده نخی بدون لبه و معمولاً سفید رنگ
عرقچین
فارسی به انگلیسی
Coif, Skullcap, Tarboosh, Yarmulke
فرهنگ فارسی هوشیار
خویچین دستارچه (صفت) نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه گذارند و یا به تنهایی در خانه بسر نهند.
فرهنگ معین
(~.) [ع - فا.] (اِ.) نوعی کلاه ساده از پارچه نازک که در زیر کلاه یا عمامه بر سر گذارند.
ضرب المثل فارسی
از ضرب المثل های شیرین فارسی
انگلیسی به فارسی
عرقچین کروی، عرقچین کره ای
skullcap
عرقچین
calotte
عرقچین
coif
عرقچین سفید
zone of one base
عرقچین کروی
واژه پیشنهادی
عرقچین
سوئدی به فارسی
شبکلا ه کشیشان، عرقچین، قله برفی، گنبد، عرقچین، کلا ه بره، شبکلا ه یا عرقچین سفیدرنگ کشیش کاتولیک،
معادل ابجد
433