معنی عد
لغت نامه دهخدا
عد. [ع ُدد] (ع اِ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
عد. [ع ِدد] (ع ص) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند: ماء عد و میاه اعداد. (اقرب الموارد). || (اِمص) بسیاری چیزی. || (ص، اِ) چاه قدیم. (اقرب الموارد) (آنندراج). || حریف. (ناظم الاطباء).
عد. [ع َدد] (ع مص) شمردن. (ترجمان جرجانی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر) (فرهنگ نظام).
بی عد
بی عد. [ع َدد] (ص مرکب) (از: بی + عد) بی عدد. بی شمار.بی حساب. بی حد. (ناظم الاطباء). بیشماره:
این هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست
با هنر بی شمار و گوهربی عد.
منوچهری.
بیطلب تو این طلبمان داده ای
بی شمار و عد عطا بنهاده ای.
مولوی.
و ضیاع بی شمار و بی عد بر آن وقف. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به عد شود.
عد خمیس
عد خمیس. [ع َ خ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 120 تن سکنه. آب از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ معین
(عَ دّ) [ع.] (مص م.) شمردن.
فرهنگ عمید
شمردن، بهشمارآوردن،
عدد، شمار،
حل جدول
شمردن
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
74