معنی عبوس و بدعنق

حل جدول

عبوس و بدعنق

گوشت‌تلخ


بدعنق

بدخو

گوشت تلخ

لغت نامه دهخدا

بدعنق

بدعنق. [ب َ ع ُ ن ُ] (ص مرکب) در تداول عوام، کج خلق. بدگوشت. عبوس. بداخم. سخت بدخو. سخت بدخلق. کژخلق. عابس. ترشروی. (یادداشت مؤلف).


عبوس

عبوس. [ع َب ْ بو] (اِخ) موضعی است. (معجم البلدان).

عبوس. [ع َب ْ وَ] (ع اِ) جماعت بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

عبوس. [ع ُ] (ع مص) روی ترش کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان) (تاج المصادر) (غیاث اللغات). رجوع به عبس شود.

عبوس. [ع َ] (ع ص) بسیار ترش روی. (اقرب الموارد). || شیربیشه. || روز بد که از آن روی ترش شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

فرهنگ معین

بدعنق

(بَ. عُ نُ) (ص مر.) بدخلق، بدرفتار.


عبوس

(عَ) [ع.] (ص.) بسیار ترشروی، اخمو.

فرهنگ عمید

بدعنق

بدخو،
متکبر،


عبوس

اخم کردن، رو ترش کردن، چین به پیشانی انداختن، ترش‌رویی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدعنق

اخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو،
(متضاد) خلیق، خوش‌اخلاق

فرهنگ فارسی هوشیار

بدعنق

کج خلق، بداخم، ترشروی، بدخلق، بدخو

فارسی به عربی

عبوس

اوطا، صدی، کییب، متجهم، مزاجی، مشاکس، موخره

معادل ابجد

عبوس و بدعنق

370

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری