معنی عبوس

لغت نامه دهخدا

عبوس

عبوس. [ع َب ْ بو] (اِخ) موضعی است. (معجم البلدان).

عبوس. [ع َب ْ وَ] (ع اِ) جماعت بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

عبوس. [ع ُ] (ع مص) روی ترش کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان) (تاج المصادر) (غیاث اللغات). رجوع به عبس شود.

عبوس. [ع َ] (ع ص) بسیار ترش روی. (اقرب الموارد). || شیربیشه. || روز بد که از آن روی ترش شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

حل جدول

عبوس

اخمو

بد اخم

مترادف و متضاد زبان فارسی

عبوس

اخمو، ترشرو، گرفته،
(متضاد) گشاده‌رو

فارسی به انگلیسی

عبوس‌

Beetle-Browed, Cranky, Dour, Glum, Grumpy, Morose, Saturnine, Severe, Stern, Sulky, Sullen

فرهنگ معین

عبوس

(عَ) [ع.] (ص.) بسیار ترشروی، اخمو.

(مص ل.) روی ترش کردن، (اِمص.) ترشرویی. [خوانش: (عُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

عبوس

اخم کردن، رو ترش کردن، چین به پیشانی انداختن، ترش‌رویی،

‌ترش‌رو، بداخم، اخمو،

فارسی به عربی

عبوس

اوطا، صدی، کییب، متجهم، مزاجی، مشاکس، موخره

فرهنگ فارسی هوشیار

عبوس

روی ترش کردن، ترشروی، اخم کردن

فرهنگ فارسی آزاد

عبوس

عَبُوس، بسیار پُر اخم- بسیار شدید،

فارسی به آلمانی

عبوس

Aussetzen, Herabsetzen, Herunterlassen, Niedriger, Niedrigere, Niedrigerer

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عبوس

ترشرو

کلمات بیگانه به فارسی

عبوس

ترشرو

معادل ابجد

عبوس

138

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری