معنی عبور

فارسی به عربی

عبور

ارسال، انتقال، ترخیص، عبور، مرور

عربی به فارسی

عبور

دوراهی , محل تقاطع , عبور , گذر

لغت نامه دهخدا

عبور

عبور. [ع َ] (اِخ) نام ستاره ای است که بعد از جوزا درآید. (غیاث اللغات). شعری عبور؛ یکی از دو شعری و آن سپس جوزاست. آن را عبور نامند چون از حجره گذرد. (اقرب الموارد). نام ستاره ای که بعد جوزا درآید. (منتهی الارب).

عبور.[ع َ] (ع اِ) بره ٔ گوسفند. ج، عبائر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (ص) ختنه ناکرده. ج، عُبُر. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد).

عبور. [ع ُ] (ع مص) درگذشتن از نهر و وادی. (اقرب الموارد). گذشتن از نهر و جوی. (منتهی الارب) (آنندراج). بر آب گذشتن. (تاج المصادر) (غیاث اللغات) (المنجد). || شکافتن راه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). || مطلق گذر کردن از راهی. (غیاث اللغات).

فرهنگ معین

عبور

(مص ل.) گذشتن، رد شدن، (مص م.) گذراندن. [خوانش: (عُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

عبور

گذر کردن از جایی یا راهی، راه پیمودن، گذشتن،
* عبورومرور: آمدورفت،

شِعرا = شعرای یمانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

عبور

تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور

فارسی به انگلیسی

عبور

Flow, Negotiation, Pass, Passage, Passing, Transit, Transition, Traversal

فارسی به آلمانی

عبور

Kraftübertragung (f), Sendung (f), Übertragung (f)

حل جدول

عبور

گذر، رد شدن، گذشتن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عبور

گذار، گذر

فرهنگ فارسی هوشیار

عبور

درگذشتن، شکافتن راه را، گذر کردن از راهی

فارسی به ایتالیایی

عبور

transito

معادل ابجد

عبور

278

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری