معنی عان

لغت نامه دهخدا

عان عان

عان عان. (اِ صوت) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق:
بترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر
چو به عان عان رسی فرومانی
ای مه عان عان خر نه عم عم خر [کذا]
سوزنی.


عان

عان. [نِن ْ] (ع ص) عانی. اسیر و بندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عانی شود.

عان. [عان ن] (ع اِ) رسن دراز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


غان غان

غان غان. (اِ صوت) نقل صوت خر. عَرعَر. عان عان.


عانی

عانی. (ع ص) عان. اسیر. بندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دستگیر کرده. (مهذب الاسماء). یقال رجل عان و قوم عناه و نسوه عَوان. || خون روان. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

عان عان

(اسم) حکایت آواز خر عرعر.


عان

‎ تکه ابر، ریسمان دراز

حل جدول

عان

طناب بلند


طناب بلند

عان

عربی به فارسی

عان

تحمل کردن , کشیدن , تن در دادن به , رنج بردن

فرهنگ فارسی آزاد

عان-عانی

عان-عانِی، خاضع-ذلیل-متواضع-اَخذ کننده بزور و جبر- اسیر- جاری (آب یا خون)، (جمع:عُناه)،

فارسی به عربی

تن در دادن به

عان، مفصل


رنج بردن

عان، کدح، اِجتیازٌ


تحمل کردن

ابق، تجربه، تحمل (فعل ماض)، دب، دعم، عان، عصا، معده، موقف

فرهنگ معین

عانی

[ع. عان] (ص.) اسیر، بندی.

معادل ابجد

عان

121

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری