معنی عالی

فرهنگ عمید

عالی

بسیار خوب، دارای کیفیت خوب: پرداخت عالی فیلم،
دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر: تحصیلات عالی، دست‌پخت عالی،
بزرگ، مهم،
(قید) به‌طور بسیار خوب: عالی ساز می‌زند،
[قدیمی] رفیع، بلند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عالی

بلند، رفیع، مرتفع، ممتاز، نفیس، بزرگ، شریف، متعالی، والا،
(متضاد) دانی

فارسی به انگلیسی

عالی‌

A, Advanced, August, Bonny, Brave, Capital, Capitally, Classic, Consummate, Costly, Excellent, Exceptional, Exquisite, Fabulously, Famously, Fine, First-Class, First-Rate, Glorious, Golden, Gorgeous, Grand, Grandiose, Par Excellence, Great, High, Imperial, King, Superior, Magic, Nice,

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

عالی

رفیع و بزرگوار و بلند

فارسی به ایتالیایی

عالی

stupendo

ottimo

magnifico

sublime

eccellente

formidabile

فارسی به آلمانی

عالی

Ausgezeichnet, Trefflich, Vortrefflich, Vorzüglich, Fein, Geldstrafe (f), Genau, Prima, Strafe (f), Strafgebühr (f), Super-, Über-, Berühmt, Famos, Grossartig [adjective], Hauptstadt (f), Kapital (n), Schane, Schön

فارسی به عربی

عالی

اعلی الدرجات، امبراطور، جمیل، رائع، راسمال، شجاع، ضربه قاضیه، عالی، غرامه، کثیر، متانق، مستوی عالی، مشهور، ممتاز، هائل

لغت نامه دهخدا

عالی

عالی. (ع ص) بلند، مقابل سافل. و منه أتیته من عال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رفیع و بلند. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کلان. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجل عالی الکعب، مرد شریف. (منتهی الارب):
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی بود
قطره قطره جمع گردد و آنگهی دریا شود.
ناصرخسرو.
و آن درجت شریف و رتبت عالی. (کلیله و دمنه). || (اِخ) نامی از نامهای خدای متعال. || (ص) بزرگوار و فاضل. سرافراز. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح درایت و نزد محدثان عبارت است از سندی که در آن علو باشد و مقابل او نازل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). سندی که سلسله ٔ آن کوتاه تر از دیگر اسناد باشد و با واسطه ٔ کمتر نقل شود. || در اصطلاح معانی و بیان و نزد بلغا آن است که شاعر الفاظ فصیح در ترکیب چنان به جزالت ربط دهد که پنداشته آید که کلمه کلمه لطافت درجه درجه پذیرفته و پایه پایه در خوبی ارتقاء یافته و وی را اشعار از اشعار مردمان به مرتبت عالی تر بود که فصحاء به علو مرتبت او اقرار کنند.کذا فی مجمع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 1077).
- باب عالی، درگاه سلطان عثمانی را میگفتند.
- جاه عالی، عالی جاه. پایه و مرتبه ٔ بلند. و رجوع به عالیجاه شود.
- درگاه عالی، درگاه شاه: قضات و صاحب بریدان درگاه عالی یا وی و نائبان وی باشند. (تاریخ بیهقی ص 264).
- دیوان عالی کشور، عالیترین مرجع قضائی. رجوع به دیوان... شود.
- رأی عالی، رأی ثاقب و صائب و بلند: و رأی عالی چنین اقتضا میکند که... (تاریخ بیهقی ص 271). و آنچه را رأی عالی بفرماید. (تاریخ بیهقی ص 258).
- فرمان عالی، فرمان که از مافوق صادر شود: فرمان عالی رسید به خط بونصر مشکان. (تاریخ بیهقی).
- لفظ عالی، لفظ و گفتار شاه: و مثالها از لفظ عالی بشنود. (تاریخ بیهقی ص 72).
- مجلس عالی، مجلس سلطان.
- همت عالی، همت بلند.

عالی. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوراردکان و سه هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا و دارای 36 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

عالی. (اِخ) دهی است از دهستان برخون شهرستان بوشهر بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 126هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 81 تن سکنه دارد. اهالی فارسی زبانند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولاتش غلات و خرما است، و مردم آن به کشاورزی اشتغال دارند. راه آن شوسه ٔ سابق بوشهر - لنگه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


عالی تبار

عالی تبار. [ت َ] (ص مرکب) عالی نسب. آنکه نسب عالی دارد.

عربی به فارسی

عالی

قوی , سنگین , ارجمند , رفیع , عالی , بلند , بزرگ , بلند پایه , مغرورانه , باصدای بلند , بلند اوا , پر صدا , گوش خراش , زرق وبرق دار , پرجلوه , رسا , مشهور

فرهنگ معین

عالی

بلند، رفیع، شریف، بزرگوار. [خوانش: [ع.] (ص.)]

حل جدول

عالی

بلند،رفیع،ممتاز،بزرگ،شریف

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عالی

بالنده، برجسته، والا، بلند پایه

معادل ابجد

عالی

111

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری