معنی عادی

عادی
معادل ابجد

عادی در معادل ابجد

عادی
  • 85
حل جدول

عادی در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

عادی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش‌پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو،
    (متضاد) غیرعادی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

عادی در فرهنگ معین

  • متجاوز، ستمگر، دشمن، جمع عدات. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]
  • منسوب به عادت، آن چه که به آن عادت کرده باشند، در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده. [خوانش: [ع. ] (ص نسب. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

عادی در لغت نامه دهخدا

  • عادی. (ع ص) دیرینه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. || عادیا اللوح، هر دو طرف کرانه ٔ آن. || دزد. || (ص) ستمکار. || دشمن. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • عادی. [دی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به عادت. هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است. (از غیاث اللغات). توضیح بیشتر ...
  • عادی. (ص نسبی) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.

فرهنگ عمید

عادی در فرهنگ عمید

  • عدو، دشمن، متجاوز، متعدی،

    جنگاور،
  • ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است، معمول، متداول،
    آنچه برتری و امتیازی ندارد، معمولی،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عادی در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

عادی در فارسی به انگلیسی

  • Accustomed, Automatic, Average, Bread-And-Butter, Chronic, Common, Commonplace, Conventional, Everyday, Frequent, General, Habitual, Plain, Matter-Of-Course, Middling, Mundane, Natural, Normal, Ordinary, Orthodox, Par, Quotidian, Regular, Rife, Routine, Run-Of-The-Mill, Seasonable. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

عادی در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

عادی در فارسی به عربی

  • ارض مشاعه، عادی، عاری، مالوف، وضع طبیعی
عربی به فارسی

عادی در عربی به فارسی

  • پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

عادی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • دیرینه، امری که عادت بر آن جاری شده
فرهنگ فارسی آزاد

عادی در فرهنگ فارسی آزاد

  • عادِی، مورد عادت- معمولی و متداول- قدیمی- آثار قدیمه (جمع:عادِیّات)،. توضیح بیشتر ...
  • عادِی، متجاوز- متعدی- دزد- ظالم-شیر-دشمن (جمع:عُداه)،
فارسی به ایتالیایی

عادی در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

عادی در فارسی به آلمانی

  • Gebräuchlich, Gewohnheitsmäßig, Hergebracht, Ortsüblich, Üblich, Gewohnt [adjective], Nackt [adjective]. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید