معنی عادی
فارسی به انگلیسی
Accustomed, Automatic, Average, Bread-And-Butter, Chronic, Common, Commonplace, Conventional, Everyday, Frequent, General, Habitual, Plain, Matter-Of-Course, Middling, Mundane, Natural, Normal, Ordinary, Orthodox, Par, Quotidian, Regular, Rife, Routine, Run-Of-The-Mill, Seasonable
فارسی به ترکی
âdi
فارسی به عربی
ارض مشاعه، عادی، عاری، مالوف، وضع طبیعی
فرهنگ فارسی آزاد
عادِی، مورد عادت- معمولی و متداول- قدیمی- آثار قدیمه (جمع:عادِیّات)،
عادِی، متجاوز- متعدی- دزد- ظالم-شیر-دشمن (جمع:عُداه)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Gebräuchlich, Gewohnheitsmäßig, Hergebracht, Ortsüblich, Üblich, Gewohnt [adjective], Nackt [adjective]
لغت نامه دهخدا
عادی. (ص نسبی) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.
عادی. [دی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به عادت. هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است. (از غیاث اللغات).
عادی. (ع ص) دیرینه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. || عادیا اللوح، هر دو طرف کرانه ٔ آن. || دزد. || (ص) ستمکار. || دشمن. (منتهی الارب).
عربی به فارسی
پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم
فرهنگ معین
منسوب به عادت، آن چه که به آن عادت کرده باشند، در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده. [خوانش: [ع.] (ص نسب.)]
متجاوز، ستمگر، دشمن، جمع عدات. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
عدو، دشمن، متجاوز، متعدی،
جنگاور،
ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است، معمول، متداول،
آنچه برتری و امتیازی ندارد، معمولی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
رایج، متداول، معمولی، معمول، پیشپاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو،
(متضاد) غیرعادی
فرهنگ فارسی هوشیار
دیرینه، امری که عادت بر آن جاری شده
حل جدول
معمولی
فرهنگ واژههای فارسی سره
بهنجار
معادل ابجد
85