معنی ظرف گلاب

حل جدول

ظرف گلاب

گلابپاش


گلاب

ماءالورد

تعبیر خواب

گلاب

دیدن گلاب درخواب، دلیل تندرستی بود آن که مردم او را ثنا گویند. اگر بیند که گلاب بر کسی ریخت، دلیل تندرستی ان کس بود. اگر بیند که گلاب خورد، دلیل که غمگین گردد. - محمد بن سیرین

گلاب اشک است و می دانیم که گلاب را تقطیر می کنند و از گل می گیرند و اشک را نیز زیرا در شادی می ریزیم و هم در غم و اندوه و ماتم. به هر حال گلاب در خواب اشک است ولی باید دید گلاب را کجا و در چه شرایطی در خواب می بینیم. اگر در خواب بوی گلاب استشمام کردید خوب است و خبری خوش به شما می رسد. می گویند ملائک و کروبیان از هر کجا که بگذرند یا هر جا حضور یابند فضای آن جا عطر آگین و معطر می شود زیرا آن ها یکی از بوهای بهشتی را با خود می آورند.معبران کهن بر مبنای این اعتقاد نوشته اند که اگر در خواب بوی گلاب استشمام کنید خبری خوش به شما می رسد یا امیدی در دلتان پدید می آید که باعث تقویت روحیه شما می شود. ولی اگر دیدید که خودتان گلاب دارید و مصرف می کنید گریه خواهید کرد. گاهی پیش می آید که شخصی در یکی از اماکن مقدس زیارتی از فرط هیجان به گریه می افتد و گاه پیش می آید که در غم و رنج خود اشک می ریزیم به هر حال گلاب اشک است. اگر دیدید کسی گلاب می پاشد، آن طور که در روزه خوانی ها و اماکن زیارتی گلاب پاشی می کنند، کسی شما را می گریاند و اشکتان را در می آورد. - منوچهر مطیعی تهرانی

اگر بیند که گلاب به همه می داد، به نیکوئی مشهور گردد. اگر بیننده عالم بود، دلیل که مردم از علم او بهره یابند. - جابر مغربی

لغت نامه دهخدا

گلاب

گلاب.[گ ُ] (اِ مرکب) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ، چکیده، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق بهترین اقسام اوست. (آنندراج). قَفیل. جُلاب. (منتهی الارب):
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب.
فردوسی.
ندید از درخت اندر او آفتاب
به هر جای جوی روان چون گلاب.
فردوسی.
نهادند کافور و مشک و گلاب
بگسترد مشک از بر جای خواب.
فردوسی.
این یکی گل برد سوی کوهسار ازمرغزار
وآن گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار.
منوچهری.
زین پیش گلاب و عرق و باده ٔ احمر
در شیشه ٔ عطار بدو در خم خمار.
منوچهری.
گویی که همه جوی گلاب است و رحیق است
جوی است بدیدار و خلیج است بکردار.
منوچهری.
از شرف مدح تو در کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب.
ناصرخسرو.
آب دریا را گلاب ناب گردانی به عدل
خاک صحرا را به بوی عنبر اذفر کنی.
ناصرخسرو.
اندرین ره ز شعر حجت جوی
چون شوی تشنه ٔ جلاب و گلاب.
ناصرخسرو.
آب در گشتن است همچو گلاب
چون نگردد بگندد از تف و تاب.
سنایی.
به هر سو یکی آبدان چون گلاب
شناور شده ماغ در روی آب.
؟ (از کلیله و دمنه).
ما به تو آورده ایم دردسر ارچه بهار
دردسر روزگار برد به بوی گلاب.
خاقانی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
گلاب صفاهان و مشک طراز
سر نافه ٔ شیشه را کرده باز.
نظامی.
ز بادام تر آب گل برانگیخت
گلابی بر گل بادام میریخت.
نظامی.
گه از گلها گلاب انگیختندی
گه از خنده طبرزد ریختندی.
نظامی.
چه گریی کز غم گل خون نریزد
چو گل ریزد گلابی چون نریزد.
نظامی.
در این افسانه شرط است اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن.
نظامی.
ای پسر این رخ به آفتاب درافکن
باده ٔ گلرنگ چون گلاب درافکن.
عطار.
اگر برکه ای پرکنند از گلاب
سگی در وی افتد شود منجلاب.
سعدی (گلستان).
بیار زآن می گلرنگ مشکبو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز.
حافظ.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کآن شاهد بازاری وین پرده نشین باشد.
حافظ.
گر چرد در چمن خلق تو زنبور عسل
چه عجب گر ز گل شمع بگیرند گلاب.
سنجر کاشی (از آنندراج).
ز بس گریسته ام گل فتاد در چشمم
کنون به حسرت از آن گل گلاب میگیرم.
طالب آملی (از آنندراج).
گل شو و منما به چشم مردم دنیا گلاب
کی به هوش آید مزن بر صورت دیبا گلاب.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).
ز گریه عاقبت کار گل فتاد به چشم
ز گل گلاب کشیدم گل از گلاب گرفتم.
صائب (ازآنندراج).
به تدبیر دگر از خواب غفلت برنمی خیزم
ز هم پاشیدن اعضا مگر باشد گلاب من.
بیدل (از آنندراج).

گلاب. [گ ِ] (اِ مرکب) آب با گل آمیخته. (ناظم الاطباء).

گلاب. [گ ُ] (اِ مرکب) نوعی از نیلوفریان که دارای گلهای رنگین است و در برکه ها میروید.

گلاب. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد، واقع در 36هزارگزی شمال خاور شهربابک و 11500گزی راه فرعی فیض آباد به شهربابک. هوای آن معتدل و دارای 122 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


گلاب پاش

گلاب پاش. [گ ُ] (نف مرکب) گلاب پاشنده. || (اِ مرکب) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه. (ذیل لغت شوشتری). گلابدان. ظرفی که با آن گلاب پاشند. ظرف بلورین و غیره برای گلاب دادن. و رجوع به گلابدان شود.


گلاب گیری

گلاب گیری. [گ ُ] (حامص مرکب) عمل گلاب گرفتن. رجوع به گلاب کشیدن و گلاب گرفتن شود.

فرهنگ عمید

گلاب

عرق گل،
عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می‌گیرند،


گلاب پاش

ظرف کوچک لوله‌دار بلوری یا چینی که در آن گلاب می‌ریزند،

فرهنگ فارسی هوشیار

گلاب

(اسم) آب آمیخته با گل. (اسم) آبی که از گل سرخ استخراج کنند و معطر است: گل در میان کوزه بسی درد سر کشید تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد. (مرزبان نامه) توضیح بعضی در شعر ذیل از خاقانی: از نوحه جغد الحق ماییم بدردسر از دیده گلابی کن درد سرما بنشان. (خاقانی) گلاب بکسر اول خوانند. بیتی که در بالا از مرزبان نامه نقل شد و شواهد بسیار دیگر موید آنست که گلاب بضم درین مورد صحیح است، آبی که از هر نوع گل استخراج کنند: گلاب کسنج. یا گلاب چشم. اشک سرشک. یا گلاب شکر. نوعی شیرینی که در درون آن شربتی معطر بگلاب کنند. عرق گل، گل سرخ یا محمدی

فرهنگ معین

گلاب

(گُ) (اِمر.) عرقی که از یک قسم گل مشهور به گل محمدی یا گل سرخ گرفته می شود و معطر است.

معادل ابجد

ظرف گلاب

1233

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری