معنی ظاهر کردن

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

ظاهر کردن

(مصدر) آشکار کردن نمایان ساختن. پتا کنیدن آشکار کردن

فرهنگ عمید

ظاهر

پیدا، آشکار، هویدا، نمایان،
(اسم) از نام‌های خداوند،
* ظاهر ساختن: (مصدر متعدی) = * ظاهر کردن
* ظاهر شدن: (مصدر لازم)
آشکار گشتن، نمایان شدن،
[قدیمی، مجاز] تحقق یافتن،
* ظاهر کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن، نمایان ساختن،
* ظاهر گشتن: (مصدر لازم) = * ظاهر شدن
* ظاهر‌و‌باطن: [مجاز] همه‌چیز،

حل جدول

عربی به فارسی

ظاهر

پیدا , اشکار , ظاهر , معلوم , وارث مسلم

فرهنگ فارسی آزاد

ظاهر

ظاهِر، آشکار- ظاهر- نمایان- خلاف باطن-هویدا- از اَسْماء الله است،

فارسی به عربی

ظاهر

احساس، خارج، خارجی، سطح، سمت، شکل، ظاهر، ظهور، عاده، مظهر، نظره، هیئه

لغت نامه دهخدا

ظاهر

ظاهر. [هَِ] (اِخ) (شیخ...) صدفی. او راست: «السر المصون فیما کرم به المخلصون ». (کشف الظنون).

ظاهر. [هَِ] (ع ص) نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم. واضح. روشن. عیان. باهر. مرئی. پدیدآینده. نمودار. بیان کننده. پدید. زمم: این قاضی شغلها و سفارتهای بانام کرده و در هریک از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). چون کار مرد از حد بگذشت و خیانتهای بزرگ وی مارا ظاهر گشت فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی). این نامه ها نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و سکونی ظاهر پیدا آمد. (تاریخ بیهقی). آفریدگار را در آنچه آفریده است مصلحتی است عام وظاهر. (تاریخ بیهقی). دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید. (تاریخ بیهقی). عالمی را شورانیدن از بهر یک تن کز وی خیانتی ظاهر گشت محال است. (تاریخ بیهقی). امیرک را سلطان قوی دل کرد که شغلی بزرگتر فرمائیم ترا و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است. (تاریخ بیهقی). کار دولت ناصری و یمینی و حافظی و معینی که امروز ظاهر است... هم بر این جمله رفته است. (تاریخ بیهقی).
ببین گرت باید ببینی به ظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.
ناصرخسرو.
همه ٔ نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. (کلیله و دمنه). و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه). تفاوت میان ملاحظت دوستان ونفرت دشمنان ظاهر است. (کلیله و دمنه). مرد هنرمند... در میان خلق ظاهر شود. (کلیله و دمنه). و حمداﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه). هیچ اشارت نبوده است که نه در آن منفعتی و از آن فایده ای ظاهر بوده است. (کلیله و دمنه). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده ٔ عدل و احسان قرارگیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد ودست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه). گفتم زبان مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت ایشان ظاهر شد. (گلستان). || غیرمعما. کشف. به کشف. که رمز نباشد: مسعدی را بخواند و خالی کرد و من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بود به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمد. (تاریخ بیهقی). صاحب برید جز بر مراد ایشان چیزی نتواندنوشت به ظاهر. (تاریخ بیهقی). || (اِ) مقابل باطن. مقابل معنی: درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است با ظاهرم. (تاریخ بیهقی). در بیم است از قهر خدای در نهان و آشکار و ظاهر و باطن. (تاریخ بیهقی). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن... لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که در میان مکه است. (تاریخ بیهقی). حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابوالعباس خوارزمشاه سخت نیکو بود. (تاریخ بیهقی). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه). و ظاهر و باطن من به علم و عمل آراسته گردد. (کلیله و دمنه). یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه در او سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. (گلستان). گفت از پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به معنی پراکنده. (گلستان). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر می کرد، صورت ظاهرش پاکیزه. (گلستان). پیغمبر مأمور به ظاهر بود. شرع به ظاهر حکم میکند. || برون. بیرون. میدان عقب شهر و قصبه. حوالی شهر و قصبه. خارج ِ. در بیرون ِ: فیروزآباد، نام قریه ای است به ظاهرهرات: به جرجان رفت و بر ظاهر شهر بر جانب مشهد داعی فروآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). منتصر این اشارت قبول کرد و بعد از استخارت نهضت فرمود و بر ظاهرِ ری فرودآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). با لشکری تمام به ظاهر بُشت نزول فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). او را درقبه ای که به ظاهر جرجان بر راه خراسان ساخته بودند دفن کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). به ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. پیدا به هستی. مقابل نهان. || (ع ص) غالب. غلبه کننده. چیره. || زائل: هذا امر ظاهر عنک عاره، أی زائل. || (اِ) آنچه دیده شود از چیزی.
- اهل ظاهر، شیعه: جماعت جدولیان خود را اهل علم باطن نام نهادند و دیگر شیعه را اهل ظاهر. (جهانگشای جوینی). رجوع به ظاهریه شود.
- ظاهر آسمان، آنسوی آسمان که روی به آسمان دیگر دارد. (دهار).
- ظاهرالروایه، آنچه در مبسوط و جامع کبیر و جامع صغیر و سیر کبیر است. ظاهرالمذهب نیز همان است.
- ظاهر بَشره، روی پوست روئین از دو پوست بدن.
- ظاهر بلد، بیرون شهر.
- ظاهر قدم، پشت پای.
- ظاهر کردن، مکشوف کردن. آشکار کردن. پدید کردن. پیدا کردن. اظهار کردن. اعلان کردن. به ظهور آوردن. ارائه. ابراز. اجلاء. ادهان. بحثره. تبریز.
- ظاهر کف، پشت پنجه. پشت دست.
|| سخن که سامع از ذات صیغه اراده کند. || در اصطلاح درایه، ظنی الدلاله را گویند چنانچه در نص خواهد آمد. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظاهر، بالهاء فی اللغه الواضح.و عند النحاه هو الاسم الذی لیس بضمیر، و یسمی بالمظهر ایضاً کما عرفت فی لفظ الضمیر. و عند الاصولیین هولفظ ظهر المراد منه بنفس الصیغه؛ أی المراد المختص بالوضع الاصلی أو العرفی دون المراد المختص بالمتکلم لأنّه لو علم مراد المتکلم یکون نصاً لأن ّ مراد المتکلم هو ما سیق لاجله الکلام فبقید الظهور خرج الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه. و بالقید الاخیر خرج النص. و هذا مبنی علی مذهب المتأخرین. فانهم شرطوا فی الظاهر ان لایکون معناه مقصوداً بالسوق اصلاً، فرقاًبینه و بین النص. فلو قیل ابتداء جائنی القوم کان نصاً فی مجی ٔ القوم لکونه مقصوداً بالسوق ففی النص زیاده ظهور و وضوح بالنسبه الی الظاهر لأنّه سیق للمقصود و لذا کانت عباره النص راجحه علی الاشاره عند التعارض. و اما المتقدمون فقالوا المعتبر فی الظاهر ظهورالمراد منه سواء کان مسوقاً له أو لا و فی النص کونه مسوقاً له سواء احتمل التخصیص و التأویل أو لا. فالظاهر عندهم اعم من النص و فی بحرالنکات حاشیهالهدایه فی باب الحیض فی مسئله جواز القربان عند انقطاع الدم الفرق بین الظاهر و الاشاره و بین النص و العباره، هو ان السوق سوقان سوق مقصود و سوق غیرمقصود و السوق المقصود لایکون الا فی النص و العباره و السوق الغیرالمقصود یکون فی الظاهر. فکل نص ظاهر و لیس کل ظاهرنصاً. و الاشاره لا سوق فیها اصلاً مقصوداً و لا غیرمقصود لأنها ابداً تکون مفهومه من لفظ مجرد من النظر الی الاسناد الذی فیه فتجردت عن السوق بالکلیه اذ لایتصور السوق فی لفظ مفرد خال عن الاسناد بخلاف الظاهر فانه ابداً یکون باسناد و کل کلام یتضمن اسناداً فهو لایخلو عن سوق ما قطعاً. غایته ان ذلک السوق قد لایکون مقصوداً و ذلک لایخل بکونه مسوقاً. فینتج ان ّ الظاهر لایخلو عن الاسناد اما مقصود أو غیرمقصود. ثم العباره یشترط فیها مطلق السّوق مقصوداً کان أو لا. فهی اعم ّ من النَّص ّ مطلقاً و مساویه للظاهر و مباینه للاشاره. و الظّاهر اعم من النص ّ مطلقاً و مساو للعباره و مباین للاشاره و النص ّ اخص ّ من الظاهر و العباره مطلقاًو مباین للاشاره - انتهی کلامه. فعلم من هذا ان الظاهر و النص ّ من انواع الکلام. و قد وقع فی نورالانوار شرح المنار ایضاً: ان ّ الظاهر و النص و المفسر و المحکم و الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه کلها من انواع الکلام لا من انواع الکلمه لکنه قال و کذا الحال فی العباره و الاشاره و الدلاله و الاقتضاء و المفهوم من کشف البزدوی ان الظاهر و النص من انواع اللفظ مفرداً کان أو مرکباً حیث قال الظاهر ما دل ّ علی معنی بالوضع الاصلی أو العرفی و یحتمل غیره احتمالاً مرجوحاً. و قیل هو ما لایفتقر فی افادته لمعناه الی غیره. ثم قال ما قیل ان ّ قصد المتکلم اذا اقترن بالظاهر صار نصاً و شرط فی الظاهر ان لایکون معناه مقصوداً بالسوق اصلاً و ان کان حسناً لکنه مخالف لعامه الکتب. فان شمس الائمه ذکر فی اصول الفقه: الظاهر ما یعرف المراد منه بنفس السماع من غیر تأمل، کقوله تعالی: احل اﷲ البیع (قرآن 275/2). و هکذا ذکر القاضی الامام ابوزید فی التقویم و صدرالاسلام ابوالیسر فی اصول الفقه. و رأیت فی نسخه من تصانیف اصحابنا الحنفیه فی اصول الفقه: الظاهر اسم لما یظهر المراد منه بمجرد السمع من غیر اطاله فکره و لا اجاله رویه، کقوله تعالی: الزانیه و الزانی، الاَّیه (قرآن 2/24). و ذکر ابوالقاسم السمرقندی: الظاهر ما ظهر المراد منه لکنه یحتمل احتمالاً کالامر یفهم منه الایجاب و ان کان یحتمل التهدید و کالنهی یدل ّ علی التحریم و ان کان یحتمل التنزیه. فثبت بما ذکرنا ان ّ عدم السوق فی الظاهر لیس بشرط، بل هو ما ظهر المراد منه سواء کان مسوقاً أو لم یکن. و لم یذکر احد من الاصولیین فی تحدیده للظاهر هذا الشرط. ولو کان منظوراً لماغفل عنه الکل - انتهی کلام کشف البزدوی.و هکذا یفهم من العضدی حیث قال: من اقسام المتن الظّاهر، و هو ما دل ّ علی معنی دلاله ظنیه فخرج النص لکون دلالته قطعیه. فالنص ّ ما دل ّ علی معنی دلاله قطعیه وقد یفسر الظاهر بأنه بما دل ّ دلاله واضحه فیشتمل النص ّ ایضاً اذ الدلاله الواضحه اعم ّ من القطعیه و الظنیه ثم الدلاله الظنیه امّا بالوضع کالاسد للحیوان المفترس و امّا بعرف الاستعمال کالغائط للخارج من الدُبر بعد ان کان فی الاصل للمکان المطمئن، فیشتمل التعریف للمجاز و هو اقرب - انتهی. و الاَّمدی قال: ان الظاهر ما دل ّ دلاله ظنیه بالوضع أو بالعرف. فیخرج المجاز عن الحدّ. و ذکر الغزالی فی المستصفی: ان الظاهر هو الذی یحتمل التأویل، و النص هو الذی لایحتمله. کذا فی کشف البزدوی.
فائده - حکم الظاهر و النص ّ، عند الحنفیه وجوب العمل بما ظهر منهما قطعاً و یقیناً و اما احتمال المجاز فغیرمعتبر لأنّه احتمال غیرناش عن دلیل و اما عند تعارضهما فالنص ارجح لأن ّ الاحتمال الذی فی الظاهر تأید بمعارضه النص و عند الشافعیه وجوب العمل و اعتقاد حقیه المراد لا ثبوت الحکم قطعاً و یقیناً لأن ّالاحتمال و ان کان بعیداً قاطع للیقین. فالحنفیه اخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال الناشی ٔ عن دلیل. و الشافعیه اخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال اصلاً - انتهی.

ظاهر. [هَِ] (اِخ) ابن عمربن ابی زیدان (1106- 1196 هَ. ق.). مردی زیرک و شجاع بود. اصل وی از مدینه است و یکی از نیاکان او به فلسطین مهاجرت کرد و آنجا توطن گزید. پدرظاهر در روزگار ولایت امیر بشیر شهابی بر لبنان، حاکم صفد و توابع آن بود و پس از او پسرش ظاهر به حکومت صفد نشست. سلیمان پاشا والی دمشق در سال 1150 هَ. ق. به مقاتله ٔ وی برخاست و ظاهر در طبریه متحصن شد و چون سلیمان پاشا دفعهً وفات یافت و یا به قولی مسموم گشت، در کار ظاهر گشایشی پیدا آمد و بر عکه و ناصریه و طبریه دست یافت. و عثمان پاشا والی دمشق به سرکوبی وی مأمور شد ولی سپاهیان ظاهر او را منهزم ساختند و ولایات صیدا و عکه و حیفا و یافا و رمله و جبل نابلس و نواحی مشرق اردن و صفد و جبل عامل زیر فرمان او درآمد و حکومت عثمانی در ساحل حیفا نیز اضطراراً او را به حکومت آن نواحی بشناخت و پس از این وقایع مردی به نام ابوالذهب که از سران لشکر مصر بود بر وی خروج کرد و حکومت را از چنگ او بیرون کرد و کار ظاهر به خواری کشید. اما چون ابوالذهب ناگهانی در صیداء به سال 1188 بمرد، ظاهر بار دیگر ولایات وسیعه ٔ خود را تحت سلطه ٔ خویش درآورد و همچنان بر حکومت باقی بود تاآنگاه که دولت عثمانی دسته ای از کشتی ها برای فتح عکه مجهز کرد و ظاهر که سرگرم تهیه ٔ وسائل مقاومت بود گرفتار تزویر و خیانت یکی از سرداران مغربی خویش گردید و کشته شد. (الاعلام زرکلی چ مصر ج 2 صص 454-455).

ظاهر. [هَِ] (اِخ) ابن ابی منصور الحاکم، مکنی به ابوالحسن و ملقب به الظاهر لاعزاز دین اﷲ. هفتمین خلیفه ٔ فاطمی. او در 27 شوال 411 هَ. ق. به جای پدر به خلافت نشست و در نیمه ٔ شعبان 427 پس از پانزده سال و نه ماه و هفده روز خلافت درگذشت. مدت عمر وی سی وسه سال بود. و او مردی نیکوسیرت و سائس و نسبت به رعیت منصف و خوشگذران بود و کارها بر وزیر ابی القاسم علی بن احمد الجرجرائی میرفت، چه ظاهر مقام کفایت وامانت وی دانسته بود. پس از ظاهر پسر او المستنصر باﷲ به خلافت نشست. (الکامل ابن اثیر چ مصر ج 5 ص 186).

ظاهر. [هَِ] (اِخ) هلال بن بدربن حسنویه بن حسین برزکانی کرد. پس از پدر به جای وی نشست و یک سال بیش در این مقام بنماند و شمس الدوله ٔ دیلمی او را از مقر خویش براند و کمی پس از آن کشته شد (405-406 هَ. ق.).

ظاهر. [هَِ] (اِخ) تمُربُغا یا تیموربوغا (الملک الظاهر). شانزدهمین سلطان از ممالیک برجی مصر در 872 هَ. ق. او پس ازسیف الدین ایل بیگ به حکومت رسید، ولی بعد از دو ماه دست وی را از حکومت کوتاه ساختند و به دمیاطه نفی شد. وی مردی دیندار و صالح بود. (قاموس الاعلام ترکی).

ظاهر. [هَِ] (اِخ) سیف الدین ططر، مکنی به ابوالفتح. ششمین سلطان ممالیک برجی مصر. پس از احمد، مظفر در سال 824 هَ. ق. به حکومت نشست لکن حکومت او دیر نپائید و ناصرالدین محمد صالح، جانشین او شد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 شود.

ظاهر. [هَِ] (اِخ) محمدبن احمد الناصرلدین اﷲبن المستضی ٔ، مکنی به ابی نصر. سی وپنجمین خلیفه ٔ عباسی (622- 623 هَ. ق.). در سلخ رمضان سنه ٔاثنتین و عشرین و ستمائه (622 هَ. ق.) خویشان و ارکان دولت و معتبران بغداد چون قاضی القضاه محیی الدین بن فضلان و نقیب طالبیان قوام الدین ابوعلی موسوی با اوبیعت کردند و در روز دوشنبه ٔ غره ٔ شوال جامه ٔ سفید بپوشید و جامه ٔ برد پیغمبر (ص) بر دوش گرفت و در شباک قبه ٔ مبایعت بنشست و وزیر بیرون شباک بایستاد بر پایه ٔ اول منبر و استادالدار مبارک بن ضحاک در پایه ٔ زیرتر و بیعت او از امراء و اصحاب و ولاه و قضاه و مفتیان بستدند. ظاهر سیرتی پسندیده داشت و چون خلافت یافت مسن بود. گویند به وقت جلوس بر تخت خلافت اکابر تهنیت میگفتند، گفت: بقالی که دکان نماز دیگر گشاید پیدا باشد که چه تواند کردن. و جسر نو بر دجله ظاهر ساخت و معمار آن فخرالدین احمد بود پسر وزیر قمی و چون جسر تمام شد شعرا آن را مدح گفتند و نقیب قطب الدین حسین بن اقساسی قصیدتی گفت که این سه بیت از آنجاست:
و قد مدّ جسراً علی دجله
و لو شاء مدّ علی البحر جسرا
و لو شاء قنطره عنبرا
و ان شاء یأتیه عوداً و تبرا
امام یرجّی جزیل الثواب
فقد حاز ذکراً جمیلاً و اجرا.
و رجوع به تجارب السلف ص 344 و 346 شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ظاهر سازی کردن

وانمود کردن

معادل ابجد

ظاهر کردن

1380

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری