معنی طلحه

لغت نامه دهخدا

طلحه

طلحه. [طَ ح َ] (اِخ) نسوی. از حکماء است. (ترجمه ٔ نزههالارواح شهرزوری ج 2 ص 154).

طلحه. [طَ ح َ] (اِخ) دهی است از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر در 48هزارگزی شمال خاوری خورموج و دامنه ٔ کوه سرخ. کوهستانی معتدل و مالاریائی با 882 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آنجا غلات و تنباکو و خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و صاحب فارسنامه گوید: دهی است چهارفرسنگی مغرب بشگان.


طلحة

طلحه. [طَ ل ِ ح َ] (ع ص) ناقهٌ طلحه؛ ناقه ٔ مبتلای درد شکم از خوردن طلح. || ارض ٌ طلحه؛ زمین طلحناک. (منتهی الارب).

طلحه. [طَ ح َ] (اِخ) ابن ابی طلحه ٔ جویباری، منسوب به جویبار، موضعی به جرجان.

فرهنگ فارسی هوشیار

طلحه

‎ زمین خارناک، نام یکی از ده یاوران محمد بن عبدا‎000 صلی ا‎ 000 علیه وآله


ام طلحه

شپش شپش

نام های ایرانی

طلحه

پسرانه، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)، نیز نام دومین امیر از سلسله طاهریان

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

طلحه

52

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری