معنی طلب رحم کردن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

رحم کردن

رحم کردن. [رَ ک َ دَ] (مص مرکب) یا رحم کردن بر کسی. بطور غمخواری و نرمدلی مهربانی کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحمت نمودن. رحم آوردن. عطوفت و نرمدلی نمودن:
یارب بیافریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راه شان مکیب.
شهید بلخی.
گر آیی و این حال عاشق ببینی
کنی رحم و در وقت زی وی گرایی.
زینبی.
از من بردی تو دزد بی رحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی.
ناصرخسرو.
رحم کن رحم نظر بازمگیر
لطف کن لطف خبر بازمگیر.
خاقانی.
گرچه جانی ازنظر پنهان مشو
رحم کن در خون جان ای جان مشو.
خاقانی.
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
به پیر کهن بر ببخشد جوان
توانا کند رحم بر ناتوان.
(بوستان).
که درمانده ام دست گیر ای صنم
به جان آمدم رحم کن بر تنم.
(بوستان).
مکن رحم بر گاو بسیارخوار.
(گلستان).
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما.
حافظ.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور
می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند.
صائب.
کمی آهسته تر ای کاروان سالار رحمی کن
من افسرده دل هم دلبری در کاروان دارم.
شورش.
|| از جرم و تقصیر کسی درگذشتن. بخشودن. (ناظم الاطباء).


طلب کردن

طلب کردن. [طَ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب) جُستن. درخواستن. جستجو کردن. جستجو. ضرب. (منتهی الارب ذیل ضرب):
من نیابم نان خشک و سوخ شب
تو همی حلوا کنی هر شب طلب.
کسائی.
برآراست کآید به ایران زمین
ز کشور طلب کرد گردان کین.
فردوسی.
طلب کرد گرد دلاور یکی
ز بسیار گردان و یا اندکی.
فردوسی.
از آن پس طلب کن همه لشکرت
همه نامداران این کشورت.
فردوسی.
به میدان طلب کردیش نازنین
چو شیری زدی بر زمینش ز کین.
فردوسی.
کسی که نام بزرگی طلب کند نشگفت
که کوه زر به بر چشم او نماید کاه.
فرخی.
آنگاه فرمود بازگردید و طلب کنید درمملکت من خردمند مردمان را. (تاریخ بیهقی).
یا خود نکنی طلب چو یاران
داد خود از این جهان ستانی.
ناصرخسرو.
گفتند طالوت ترا طلب میکند. (قصص الانبیاء ص 149). بلقیس چون نامه بدید و آورنده مرغ بود بترسید و پیران را طلب کرد و آن نامه بخواندند. (قصص ص 165). و گفت هر کدام قوی تراند بیایند و هر کدام ضعیفتراند آنجا بمانند تا وقتی که ایشان را طلب کنم. (قصص الانبیاء). پس چون آدم از حج بازآمد هابیل را طلب کرد نیافت، پرسید که هابیل کجاست. (قصص الانبیاء). انگشتری و نگین هر دو در حوض افتادند، هرچند کسانی فرورفتند و طلب کردند حوض از آب تهی کردند نگینه بازنیافتند. (نوروزنامه).
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه برعهد ناکسان نکنی.
سنائی.
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر بزور بستاند.
سعدی (گلستان).
|| خواستن که به محضر او آید. فراخواندن. خواندن:
طلب کرد نزدیک خود ماهروی
بیامد همانگاه نزدیک اوی.
فردوسی.
|| عملی بود که درویشان چند روز به عید نوروز مانده در در خانه ٔ رجال و اعیان میگردندو آن عبارت بود از چادر خردی (قلندری) که بر پهلوی در خانه برمی افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین میکردند و آن بوق را گاه گاهی میزدند و این عمل را چندین روز ادامه میدادند تا صاحب خانه مالی میداد.


رحم

رحم. [رُ ح ُ] (ع مص) رُحْم. رجوع به رُحْم شود.

رحم. [رِ] (ع اِ) رَحِم. رَحْم. رجوع به رَحِم در همه ٔ معانی شود.

رحم. [رَ] (از ع، اِمص) مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی. (ناظم الاطباء). مهربانی. (دهار):
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد.
حافظ.
- بارحم، رحیم. رؤف. مهربان. که رأفت و رحمت داشته باشد. که مهر و شفقت داشته باشد.
- بی رحم، که رحم و شفقت نداشته باشد. نامهربان. سخت دل. سنگدل:
مرا گر قوم بی رحمان براندند
بجوید رحمت و اقبال رحمان.
ناصرخسرو.
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بی رحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی.
چون دشمن بی رحم فرستاده ٔ اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست.
سعدی.
- بی رحمی، صفت بی رحم. نامهربانی. سخت دلی. سنگدلی:
به بی رحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان زند تیشه بر خویشتن.
سعدی.
- رَحِم َاﷲ، رحمت کند خدا. خداوند بیامرزاد.
- رَحِم َ اﷲ نباش الاول، کنایه از هجو و مذمت شخص تازه و مدح اماثل و اقران او که قبل از او بوده اند و افسانه ٔ شخص نباش معروف است. نظیر: صد رحمت به کفن دزد اول. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف).
- رَحِمَک اﷲ، خدا ترا بیامرزاد. خدا ترا رحمت کند. لفظی است که در مقام طلب رحمت و آمرزش برای کسی بکار رود.
- رَحِمَهُم ُ اﷲ، خداوند آنان را بیامرزد. خدا رحمت شان کند: و حکایات سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ... (گلستان).
- امثال:
رحم خوب است اگر در دل کافر باشد. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825).

رحم. [رُ] (ع مص) رُحُم. رحمت. بخشیدن کسی را و مهربانی و عطوفت نمودن بر او. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). بخشودن. مهربانی کردن. (منتهی الارب). و رجوع به رحمت شود. رَحِم َ اﷲ العباد و بهم، رسید به بندگان رحمت و بخشش خدا. (ناظم الاطباء).
- ام الرحم یا ام رحم، مکه ٔ معظمه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به ام رُحم شود.

رحم. [رَ ح ِ] (ع اِ) رَحْم. رِحْم. زهدان و آن مؤنث است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. (از منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (لغت فرس اسدی) (دهار). زهدان. (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 51) (از نصاب الصبیان). جای کودک درشکم مادر و زهدان و زهگیر و تون و گوشه و بچه دان و بون و شَسْن و یوگان و پویگان و بوگان و زاقدان و بوهمان. (ناظم الاطباء). یوگان. (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی). بچه دان. مهبل. تخمدان. (یادداشت مؤلف).جای بزرگ شدن بچه در شکم. (از اقرب الموارد). جای کودک در شکم مادر. عضوی عضلانی و مجوف که دارای جداری ضخیم و قابل انقباض است و برای جا دادن و نمو تخم (تخمک لقاح شده) بکار می رود، بدین معنی که تخم بارورشده از شیپور رحم که دهانه اش مجاور تخمدان است خارج و داخل محوطه ٔ رحم می شود. محل رحم در وسط لگن بین مثانه و راست روده و در داخل شیپورها و بالای مهبل و در پایین روده های نازک و قولون لگنی می باشد. (فرهنگ فارسی معین): معقومه؛ رحم بسته که قبول آبستنی نکند. (منتهی الارب). قرار مکین، رحم مادر. (ترجمان القرآن): و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه). در کتب طب چنین یافته می شود که آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون به رحم پیوندد و به آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه).
اگر سرنگون خوانده ای مان رواست
که ما از رحم سرنگون آمدیم.
خاقانی.
قهرش از بهر قطع نسل عدو
رحم مادر عدم بشکافت.
خاقانی.
از رحم عروس بخت این حرم جلال را
نوخلفان فتح بین وارث ملک پروری.
خاقانی.
باز نونو در رحمهای عروسان چمن
نطفه ٔ روحانیان بین کز نهان افشانده اند.
خاقانی.
چشمه ٔ صلب پدر چون شد به کار هر رحم
زآن مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من.
خاقانی.
همانا رحم زمین آن درختها را از بهر کاری معلوم تربیت می کرد و از برای روزی محتوم تربیت می داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 421).
گر چنین کس را بگفتی در رحم
هست بیرون عالمی بس منتظم.
مولوی.
به کلک قضا در رحم نقشبند.
(بوستان).
که چل روزش قرار اندر رحم ماند.
(گلستان).
سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.
سعدی.
|| خویشی و قرابت و اصل قرابت و اسباب آن. ج، ارحام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی قرابت که در رحم شریک باشد. (غیاث اللغات) (از کشف اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج). خویشی. (آنندراج) (برهان) (ترجمان ترتیب عادل ص 51). خویشاوندی. قرابت. (از مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). خویشی نزدیک. قرابت. وصلت. خلاف اجنبی. (یادداشت مؤلف). قرابت و مؤنث است. ج، ارحام. (از اقرب الموارد).
در اصطلاح اهل فقه، خویشاوندی را گویند که دارای سهم الارث و عصبه نباشد، خواه مذکر باشد خواه مؤنث. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- ذوالرحم، ذوالقرابه. (اقرب الموارد).
- صِله ٔ رحم، اتحاد خویشان و اقوام و ملاقات دوستان خویشاوند. دیدار خویشاوندان. (ناظم الاطباء).
- || انجمن آنان. (ناظم الاطباء).
- قطع رحم، بریدن خویشاوندی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ترک خویشاوندی. (ناظم الاطباء):
چون نبود خویش را دیانت و تقوی
قطع رحم بهتر از مودت قربی.
(گلستان).
یاد دارم که یکی مدعی... بر قول من اعتراض کرد و گفت حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است. (گلستان). رجوع به رَحْم و رِحْم شود. || خویشاوند نزدیک. ج، ارحام. (دهار). خویش. (یادداشت مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

طلب کردن

خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن، جستن، جست‌وجو کردن، احضار کردن، فرا خواندن، مطالبه کردن، ابتغاء

فارسی به عربی

رحم

رحم، رحمه، شفقه، مصفوفه


طلب کردن

ارد، تضرع، سمک

عربی به فارسی

رحم

زهدان , بچه دان , رحم , ابسته , شکم , بطن , پروردن

فرهنگ فارسی هوشیار

طلب کردن

‎ خواستن در خواستن خواستار شدن، جستن جستجو کردن، احضار کردن فرا خواندن، مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند، عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد (قلندری) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طلب کردن

خواستن، یوزیدن

فارسی به آلمانی

طلب کردن

Suhen [verb], Angeln, Fisch (m), Fischen

معادل ابجد

طلب رحم کردن

563

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری