معنی طلب

لغت نامه دهخدا

طلب

طلب. [طَ ل َ] (نف مرخم) در ترکیب به معنی طلبنده و طلب کننده آید.
ترکیب ها:
- آرزوطلب. آزادی طلب. آشوب طلب. جاه طلب. حقیقت طلب. ریاست طلب. شرطلب. شهرت طلب.صلح طلب. غوغاطلب. فرصت طلب. مشروطه طلب. مقام طلب. هرج ومرج طلب. هنگامه طلب. رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود.

طلب. [طِ] (ع ص، اِ) مرد خواهان زنان. || زن خواسته ٔ مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه. ج، اَطلاب، طِلبه. (منتهی الارب).

طلب. [طُ ل ُ] (ع ص، اِ) ج ِ طَلوب. (منتهی الارب).

طلب. [طُل ْ ل َ] (ع ص، اِ) ج ِ طالب. (منتهی الارب).

طلب. [طَ ل َ] (ع اِ) در تداول عامه و تداول فارسی، مالی که داین را بر عهده ٔ مدیون است. وام که داده باشند. مقابل بده و بدهی. وام. فام: گفت ترا میبرند بکشند من وجوه به تو دهم آن را که طلب دارم بده. (قصص ص 176). || (اِمص) بازجست. اسم است مطالبه را. (منتهی الارب). بجُستن. بازجُستن. جویائی. جویانی. جستجو کردن. جستجو. (منتخب اللغات). جُستن. (المصادر زوزنی): و به طلب پدر ما نیامده بود از هندوستان. (تاریخ بیهقی ص 229). امیر مسعود... به طلب ایشان [طاووسها] بر بامها آمدی. (تاریخ بیهقی).
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تاچین.
ناصرخسرو.
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.
زیر و زبر عالم بهر طلب است ارنه
تنگا که زمینستی، لنگا که زمانستی.
سنائی.
طلب علم و ساختن توشه ٔ آخرت از مهمات است. (کلیله و دمنه). و فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. (کلیله و دمنه). و بدانکه چون بگریزد در طلب او نروی و جد ننمایی. (کلیله و دمنه). در طلب زیادتی قدم نمیگذارم. (کلیله و دمنه). زاهد... در طلب او [دزد] روی به شهر نهاد. (کلیله و دمنه). شتربه را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پویید. (کلیله و دمنه). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد. (کلیله و دمنه). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه). چه هیچ خردمندتضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه). وبه حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه).
امروز عدل بر در مختار دان و بس
ایدر طلب که این طلب ایدر نکوتر است.
خاقانی.
گر ترا آنجا کشد نبود عجب
منگر اندر عجز بنگر در طلب.
مولوی.
کاین طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست.
مولوی.
به پای طلب ره بدانجا بری
وز آنجا به بال محبت پری.
سعدی.
گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد
در طلب کاهلی نباید کرد.
سعدی.
طلبت چون درست باشد و راست
هم به اول قدم مراد تراست.
اوحدی.
افزون ز طلب چو یافت مردم
شک نیست که دست وپا کند گم.
امیرخسرو دهلوی.
|| خواهش. التماس. درخواست. تقاضا. اطلاب. بازخواه. (زوزنی).اقتضاء. خواستاری. خواستگاری. خواهانی. خواستن. درخواستن. خواست. اراده. خواسته. مطلوب. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طلب در لغت دوست داشتن حصول چیزی بر وجهی است که سعی در تحصیل آن اقتضا کند اگر مانعی از قبیل استحالت و بعد در راه آن نباشد و مانند تمنی نباشد. و در نزد علمای صرف و نحو بر نوعی سخن انشائی اطلاق میشود که بر طلب مذکور دلالت کند چنانکه این معنی از «اطول » مستفاد میشود و گاه بر القای سخنی که دلالت کننده ٔ بر طلب است اطلاق گردد چنانکه انشاء بر القای سخن انشائی اطلاق شود و این گفتار چلبی و ابوالقاسم است. و بودن طلب از اقسام انشا بر حسب مذهب محققان است و برخی بر آنند که طلب واسطه میان خبر و انشاء است. سپس باید دانست که طلب بر حسب آنچه خطیب در تلخیص یاد کرده پنج گونه است: تمنی، استفهام، امر، نهی و نداء. و برخی ترجی را هم قسم ششم طلب دانسته اند و گروهی تمنی و نداء را از اقسام طلب خارج ساخته اند و این نظر آنان مبتنی بر این است که عاقل آنچه را که به استحالت آن داناست نمی طلبد و بنابرین تمنی طلب نیست و مورد لزوم نمیباشد، همچنین طلب روی آوردن به کسی از مفهوم نداء خارج است، چه نداء عبارت از صوتی است که کسی را بدان میخوانند هرچند مورد لزوم باشد. و ناگزیر باید دعاء و التماس را نیز از اقسام طلب شمرد. سپس باید دانست که اگر طلب به طریق علو باشد خواه حقیقهً عالی باشد یا نباشد آن را امر خوانند و اگر به طریق تسفل باشد خواه در واقع سافل باشد یا نباشد آن را دعا نامند و اگر به شیوه ٔ تساوی باشد التماس است، ولی عرفاً التماس جز در مقام تواضع بکار نمیرود. از نظر مطلوب باید دانست که اگر مطلوب ناشدنی باشد آن را تمنی گویند و اگر ممکن باشد چنانچه مقصود حصول امری در ذهن طالب باشد آن را استفهام خوانند و اگر منظور حصول امری در خارج باشد در این صورت هم چنانچه این امر انتفای فعلی باشد آن را نهی خوانند و اگر منظور ثبوت آن باشد در صورتی که با بکار بردن یکی از حروف صورت گیرد آن را ندا نامند وگرنه امر خواهد بود. این است گفتار ابوالبقا در کلیات. || طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد، چه در خلأ و چه در ملأ، چه در خانه چه در بازار. اگر دنیا و نعمتش و اگر عقبی و جنتش به وی دهند قبول نکند، بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند، همه خلق از گناه توبه کنند تا در دوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکل نهد و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم و بلا و محنت و عطا و منع و رد و قبول خلق بر وی یکسان باشد. کذا فی کشف اللغات. و در لطایف اللغات میگوید که: طالب در اصطلاح سالکان آنکه از شهوات طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده ٔ پندار از روی حقیقت بردارد و ازکثرت به وحدت رود تا انسان کامل گردد و این مقام رافناء فی اﷲ گویند که نهایت سیر طالبان است و حضرت شرف الدین یحیی منیری فرموده که: طالب را در هیچ منزل آرام نی بلکه در هر دو کون بر وی حرام است، که: السکون حرام علی قلوب الاولیاء - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- حسن طلب یا ادب طلب، صنعتی است در شعر. رجوع به حسن طلب شود.
|| (مص) دور شدن. دوری گزیدن. (منتهی الارب).

طلب. [طُ] (ع اِ) گروه طلب کنندگان. طُلب بالضم، معرب تُلب بمعنی گروه مردم. (غیاث) (آنندراج). جماعتی و گروهی از مردمان را گویند که یک جا جمع شده و گرد آمده باشند. (برهان قاطع): و چون خواهد که بجملگی حمله برد سواران را سوی راست و چپ دشمن درآرد و پیاده را هم بر آن تعبیه میبرد طُلب طُلب تا جایگاه از دشمن بستاند. (راحهالصدور راوندی).
نوباوه ٔ باغ اولین صُلب
لشکرکش عهد آخرین طُلب.
نظامی (لیلی و مجنون).
جان پاکان طُلب طُلب و جوق جوق
آیدت از هر نواحی مست شوق.
مولوی.
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صد طُلب ملک محفوظ ماست.
مولوی.

طلب. [طَ ل َ] (ع ص، اِ) ج ِ طالب. و فی حدیث الهجره: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب. جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بعث الامیر الطلب. (منتهی الارب): ایشان مقدمه ٔ داوداند از بیم آنکه طلبی دُم ایشان نرود آن خبر افکنده بودند. (تاریخ بیهقی).

فرهنگ معین

طلب

مرد خواهان زنان، زن خواسته مرد، معشوق، جمع اطلاب، طلبه. [خوانش: (طِ) [ع.] (ص.)]

گروه طلب کنندگان، گروهی که در یک جا جمع شده باشند. [خوانش: (طُ) [ع.] (اِ.)]

(مص م.) خواستن، (اِمص.) خواست، خواهش، در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند. [خوانش: (طَ لَ) [ع.]]


طلب طلب

(~. ~.) [ازع.] (ق مر.) گروه گروه، دسته دسته.

فرهنگ عمید

طلب

دسته‌ای از مردم، گروه،
فوجی از لشکر،
* طُلب‌طُلب: [قدیمی] گروه‌گروه، دسته‌دسته: جان پاکان طُلْب‌طُلْب و جوق‌جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی: ۵۵۹)،

طالب، خواستار،

جستجو، جستن،
(اسم) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که به‌کسی وام داده باشند،
(بن مضارعِ طلبیدن) = طلبیدن
طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزادی‌طلب، آشوب‌طلب، جاه‌طلب، داوطلب، صلح‌طلب،
(تصوف) از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است،
* طلب‌ کردن: (مصدر متعدی)
درخواست کردن، خواستن: طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵)، چو سائل از تو به‌زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به‌زور بستاند (سعدی: ۹۴)،
[قدیمی] جستجو کردن، جستن،

حل جدول

طلب

مقابل بدهی، از مراحل هفت گانه عرفان

مقابل بدهی

بستانکارى

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طلب

بستا نکاری، جستن، خواست

مترادف و متضاد زبان فارسی

طلب

جستجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری،
(متضاد) بده، بده‌کاری، دین، قرض

فارسی به انگلیسی

طلب‌

Desire, Pursuit

فارسی به ترکی

عربی به فارسی

طلب

درخواست , درخواست نامه , پشت کار , استعمال , راسته , دسته , زمره , فرقه مذهبی , سامان , انجمن , ارایش , مرتبه , سبک , مرحله , دستور , فرمایش , حواله , خواهش , تقاضا , خواسته , خواستار شدن , تمنا کردن , تقاضا کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

طلب

خواستن، خواهش


طلب طلب

گروه گروه دسته دسته.

فارسی به عربی

طلب

مطلب

فارسی به آلمانی

طلب

Fördern, Nachforschen, Nachforschung (f), Suche (f)

معادل ابجد

طلب

41

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری