معنی طره

فارسی به انگلیسی

طره‌

Braid, Plait

فرهنگ فارسی هوشیار

طره

‎ زلف کاکل، مرغول (جعد) پیچاک، کناره، گوشه، کنگره، بارانگیر، آموده ریشه وفش بی پود که برای زیور بر دستار نهند (اسم) کناره چیزی (جامه وادی جوی) کرانه گوشه: طره بام، موی پیشانی موی صف کرده بر پیشانی، نگار جامه علم جامه، علاقه دستار و کمر بند، کنگره ای که بر سر دیوار از آجر یا کاشی سازند، سقفی که از چوب و خشت بر دروازه ها سازند برای محافظت از باران، تازیانه. یا طره دستار. ریشه و فش و علاقه تارهای بی پود که در دستار برای زینت گذارند.


طره پوش

(صفت) آن که دارای طره است.

لغت نامه دهخدا

طره

طره. [طَ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان در 35هزارگزی شمال باختر نطنز و 14هزارگزی باختر پل هنجن. کوهستانی و سردسیر. با 740 تن سکنه. آب آن از 9 رشته قنات است. محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه جات و شغل اهالی زراعت و عده ای برای تأمین معاش برای کارگری به طهران میروند. 3 مزرعه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


طره بازی

طره بازی. [طُرْ رَ / رِ] (حامص مرکب) بازی که اطفال بازند و آن چنان است که کرباسی را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند و در محاوره هر چیز تاب داده را طره گویند و لهذا اطلاق آن بر تازیانه که در عرف هند کره خوانند نیز درست شده و اغلب که کره مغیر آن است:
اگرچه رفته بسر دور طره بازی مخلص
ولی چو طره ٔ زلف تو دید تاب ندارد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
و در تداول محلی گناباد و بعضی نواحی دیگر آن را «درنه بازی » گویند. دُرنابازی.


طره بخاخ

طره بخاخ. [طَ رَ ب َخ ْ خا] (اِخ) قصبه ای از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان در 15هزارگزی جنوب خاوری آبادان و 5هزارگزی خاوری شوسه ٔ خسروآباد به آبادان. دشت و گرمسیر و مالاریائی با 3000 تن سکنه. آب آن از رود بهمن شیر. محصول آنجا خرما و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و ماهی گیری و کارگری شرکت نفت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه ٔ محسنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فارسی به عربی

طره

خصله

نام های ایرانی

طره

دخترانه، موی پیشانی، زلف


طره خاتون

دخترانه، طره (عربی) + خاتون (فارسی) مرکب از طره (زلف) + خاتون (بانو)، کنایه از بانوییست که دارای موهایزیبایی باشد

فرهنگ معین

طره

کناره هر چیزی، حاشیه، زلف، موی پیشانی، نقش و نگارجامه، حاشیه کتاب. [خوانش: (طُ رَّ) [ع.] (اِ.)]


طره پوش

(~.) [ع - فا.] (ص فا.) دارنده طرّه.

فرهنگ عمید

طره

دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی،
[قدیمی] ریشۀ دستار،
[قدیمی] حاشیه و کنارۀ جامه،
[قدیمی، مجاز] کنارۀ چیزی،

حل جدول

طره

موی پیشانی

موی تاب دار

مترادف و متضاد زبان فارسی

طره

تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس، کرانه، حاشیه، کناره، گوشه، کنگره، باران‌گیر، جبهه، ناصیه، تازیانه، تارهای حاشیه دستار و جامه

فرهنگ فارسی آزاد

طره

طُرَّه، پیشانی-کناره و حاشیه- گیسوی آراسته زن بر پیشانی- حاشیه کتاب (جمع:اَطْرار-طُوَر-طِوار)،

معادل ابجد

طره

214

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری