معنی طرف رایزنی

حل جدول

طرف رایزنی

مشار


رایزنی

مشورت

شور، کنکاش، مشورت

تبادل نظر

کنکاش

فرهنگ فارسی هوشیار

رایزنی

عمل و شغل رایزن مشاوره.

فارسی به آلمانی

فرهنگ معین

رایزنی

(~.) [ع - فا.] (حامص.) مشاورت.

مترادف و متضاد زبان فارسی

رایزنی

تدبیر، شور، مشاوره، مشورت

فارسی به عربی

رایزنی

استشاره، مستشار، نصیحه

فرهنگ عمید

طرف

چشم یا گوشۀ چشم،
جانب، سو، جهت،
بهره، فایده،
منتهی و پایان هرچیز، گوشه‌وکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند،
گُل کمر،
بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی: ۳۳۴)، مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به ‌کمر بر (مسعودسعد: ۵۶۰)،
* طرف بستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] فایده بردن، بهره بردن: به ‌غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ: ۶۳۳)

لغت نامه دهخدا

طرف

طرف. [طُ] (ع ص، اِ) ج ِ طَریف. رجوع به طریف شود.

طرف. [طُ رَ] (ع ص، اِ) ج ِ طُرفه. رجوع به طُرفه شود.

طرف. [طَ] (ع مص) برگردانیدن چیزی را از چیزی. یقال: شخص ببصره فماطرف. (منتهی الارب) (آنندراج). رد نمودن. || بر یکدیگر نهادن پلکها را. || جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم بر هم زدن. || بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شود از چشم و رسیدن چیزی به چشم که اشک از آن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج). رسیده شدن چشم و اشک ریختن. (منتهی الارب). || نگریستن بسوی کسی. || طپانچه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه الحدیث: کان محمدبن عبدالرحمن اصلع، فطرف له طرفهً؛ ای ضرب علی رأسه و اصل الطرف الضرب علی طرف العین ثم نقل الی غیرها. (منتهی الارب). زدن به دست. (شرح قاموس). اللطم بالید علی طرف العین ثم نقل الی الضرب علی الرأس. (تاج العروس). طرفه طرفاً؛ لطمه بیده. (اقرب الموارد). || و مابقیت منهم عین تَطْرِف ُ؛ یعنی همه مردند و کشته شدند. (منتهی الارب) (آنندراج). || در استعمال فارسی بمعنی کلیچه ٔ کمر که برای آرایش بندند. (غیاث اللغات) (برهان) (آنندراج). گل کمر. || بند نقره. (برهان). بند زر و نقره که بر کمر بندند. (غیاث اللغات) (آنندراج):
مانا که رخم زرین کردی ز فراقت
کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر.
مسعودسعد.
که اگر میخواهی این لعل را طرف کمر ایمان کنی، صواب آن باشد. (کتاب النقض عبدالجلیل قزوینی).
صبح نهدطرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب.
خاقانی.
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیردلان را ز جزْع داغ نهی بر سُرین.
خاقانی.
لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب
وصل تو مهره ٔ تب است در دهن اژدها.
خاقانی.
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند.
خاقانی.
|| کمربند. (برهان). || گوشه و کنار. (برهان) (آنندراج).
- طرف ابرو بلند کردن، در محل تعظیم می باشد:
مریض عشق چو آید اجل به بالینش
کند بلند به تعظیم طرف ابرویی.
طالب آملی (از آنندراج).
- طرف بام، گوشه ٔ بام. کناره ٔبام.
- طرف برقع، گوشه ٔ برقع.
- طرف چمن، گوشه ٔ چمن.
- طرف دامن، گوشه ٔ دامن. (آنندراج):
ز بس دامن از این گلشن به رنگ غنچه برچیدم
رسانیدم به معراج گریبان طرف دامن را.
خان خالص (از آنندراج).
- طرف دستار،گوشه ٔ دستار:
اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا دارد
نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- طرف کلاه (کُلَه)، گوشه ٔ کلاه. کلاه گوشه. کُلَه گوشه:
نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 120).
یک روز دور طرف کلاهی ندیده ام
عیدی نکرده ابروی ماهی ندیده ام.
سالک یزدی (از آنندراج).
|| ساخت اسب. (آنندراج). ساز و برگ اسب. زین و برگ اسب. || آهن جامه ٔ صندوق را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج).

طرف. [طَ رَ] (ع مص) جداگانه بر کرانه چرا کردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج).

معادل ابجد

طرف رایزنی

567

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری