معنی طاباق

لغت نامه دهخدا

طاباق

طاباق. (ع اِ) خشت پخته ٔ کلان. (منتهی الارب) (آنندراج). || آجر بزرگ. (فهرست مخزن الادویه).


خشت پخته

خشت پخته. [خ ِ ت ِ پ ُ ت َ / ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آجر، آجُرَّه، آگور. (یادداشت بخط مؤلف). قِرمید. (دهار). طوب. (منتهی الارب). مقابل خشت خام. چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند: با سنگ و خشت پخته ریخته کردند. (تاریخ بیهقی). بفرمان او این پل را از خشت پخته ساختند. (تاریخ بخارای نرشخی).
عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.
خاقانی.
طاباق، طابق، خشت پخته ٔ کلان. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

طاباق

پارسی تازی گشته تابوک تابه آگور بزرگ خشت پخته ی کلان (اسم) خشت پخته بزرگ آجر بزرگ.


طاباقه

مفرد طاباق: از پارسی یک تابوک

فرهنگ معین

طاباق

ظرف آهنی مدور که بر آن نان پزند، تابه، خشت پخته بزرگ، آجر بزرگ. [خوانش: [معر.] (اِ.) = طابق: ]

حل جدول

طاباق

آجر بزرگ


آجربزرگ

طاباق


اجر بزرگ

طاباق


آجر بزرگ

طاباق

معادل ابجد

طاباق

113

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری