معنی ضن
لغت نامه دهخدا
ضن. [ض َ نِن ْ] (ع ص) بیمار. گویند: ترکته ضنی ً و ضنیاً. (منتهی الارب). ج، اَضْناء.
ضن. [ض ِن ن] (ع مص) ضَنانه. زفت گردیدن و زفتی کردن. (منتهی الارب). بخیلی کردن. (زوزنی) (دهار) (تاج المصادر) (منتخب اللغات).
ضن. [ض ِن ن] (ع اِ) دوست خالص. (دهار). خاص و مخصوص. گویند: هو ضِنّی، یعنی او خاص به من است. و فلان ضِنّی من بین اخوانی، یعنی فلان در میان برادران من اختصاص مانندی به من دارد. (منتهی الارب).
ضن ء
ضن ء. [ض ِن ْءْ / ض َن ْءْ] (ع اِ) اصل و جایگاه. گویند: هو فی ضن ء صدق. || کان. (منتهی الارب). معدن.
ضن ء. [ض َن ْءْ / ض ِن ْءْ] (ع اِ) بسیاری نسل و فرزند (واحد ندارد، مانند نفر). ج، ضُنوء. (منتهی الارب).
ضن ء.[ض َن ْءْ] (ع مص) ضَناءه. ضُنوء. بسیاربچه شدن زن و غیر آن. (منتهی الارب). بسیارفرزند شدن زن. بسیار شدن کودک. (تاج المصادر). || بسیار شدن شتران. || رفتن و پنهان شدن. (منتهی الارب).
حل جدول
ویژه و خاص
ویژه، خاص
کان ، ضن
معدن
دوست خالص
ضن
اصل و جایگاه
ضن
ویژه و خاص
ضن
خاص
ضن
معدن
کان، ضن
فرهنگ فارسی هوشیار
زفتی، زفتی کردن، زفت گردیدن (زفت بخیل)
معادل ابجد
850