معنی ضمین، ضامن
حل جدول
عهده دار غرامت
ضمین، ضامن
عهده دار غرامت
ضمین
ضامن و تاوان دار
ضامن
عهده دار غرامت
متعهد
لغت نامه دهخدا
ضمین. [ض َ] (ع ص) پذرفتار. کفیل. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). پایندان. ج، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن. (غیاث):
زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین
زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان.
مسعودسعد.
همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است... و این قباله ٔ فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین. (گلستان).
ضامن
ضامن. [م ِ] (ع ص، اِ) پذیرفتار. (دهار). پذرفتار. (منتهی الارب) (دهار). کفیل. (منتهی الارب). حَمیل. تاوان دار. (دهار) (مؤیدالفضلا). پایندان. (مهذب الاسماء). ضَمین. ج، ضوامن (منتهی الارب)، ضامنون، ضُمناء. (مهذب الاسماء): دریغ اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کردن جز هندوستان و من [خواجه احمد حسن] ضامن وی بودمی. (تاریخ بیهقی ص 229).
چرخ مرا بنده بود چون ازو
ایزد دادار بود ضامنم.
ناصرخسرو.
ای حجّت زمین خراسان بگوی
بر راستی سخن که توئی ضامنش.
ناصرخسرو.
ای جهان را بمکرمت ضامن
وی خرد را براستی داور.
مسعودسعد.
- امثال:
ضامن را بدل ضامن گیرند. (جامع التمثیل).
مرده شوی ضامن بهشت و جهنم نیست.
تقبیل، ضامن دادن، تقبیل، تقبّل العامل العمل، ضامن داد عامل. (منتهی الارب). تقبّل، ضامن گرفتن بر کار از کارکن. (منتهی الارب). || (در اسلحه ٔ ناریّه) جائی از تفنگ یا طپانچه و غیره که چون بندند گشاد تفنگ و طپانچه ممکن نباشد. || ناقه ٔ باردار. ج، ضوامن. (منتهی الارب).
فرهنگ فارسی آزاد
ضَمِیْن، کفیل- ضامن (جمع:ضُمَناء)،
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
پذرفتاری پایندان (صفت) کفیل ضامن پایندان جمع: ضمنا ء.
عربی به فارسی
ضامن , ضمانت کننده , کفیل , متعهد
فرهنگ عمید
ضمان، کفیل، عهدهدار غرامت، پایندان،
بیمار زمینگیر که گرفتار بیماری دائم باشد،
ضامن
عهدهدار غرامت، کفیل، ملتزم،
(حقوق) کسی که میپذیرد بدهکار یا گناهکار را در موقع معیّن به دادگاه تحویل دهد،
نوعی وسیلۀ دکمهمانند در برخی وسایل، بهویژه در نوعی چاقو،
* ضامن آهو: [عامیانه] لقب امام رضا،
* ضامن دَرَک: (حقوق) کسی که بپذیرد که هرگاه عیبونقص یا ایرادی در کالای فروختهشده پیدا شد از عهدۀ خسارت خریدار برآید،
فارسی به عربی
امن، حذر، ضامن، ضمان، قن، کافل، متبنی، مستند الصرف، مسوول
معادل ابجد
1791