معنی ضروری
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ضَ) [ع.] (ص نسب.) منسوب به ضرورت، بایسته، لازم.
فرهنگ عمید
واجب، لازم،
آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد،
کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بایسته
کلمات بیگانه به فارسی
بایسته
مترادف و متضاد زبان فارسی
الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب، ناچار، ناگزیر، توالت، دستشویی،
(متضاد) غیرضروری
فارسی به انگلیسی
All-Important, Bare-Bones, Essential, Imperative, Imperious, Indispensable, Necessary, Needful, Prerequisite, Subsistence
فارسی به ترکی
zorunlu, zaruri, gerekli
فارسی به عربی
اولویه، ضروری، عاجل، فوری، لا غنی عنه، ملح، ملزم، یجب ان
عربی به فارسی
ضروری , واجب , بسیارلا زم , اصلی , اساسی ذاتی , جبلی , لا ینفک , واقعی , عمدهبی وارث را) , مصادره کردن , لا زم , بایسته , بایا , نیازمند , ناگزیر , مایحتاج , شرط لا زم , لا زمه , احتیاج , چیز ضروری
فرهنگ فارسی هوشیار
ناچار، ناگزیر، بایسته
فارسی به ایتالیایی
urgente
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1216