معنی ضایعه پوستی

حل جدول

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

ضایعه

از دست رفته، تلف شده، تباه شده، فاسد. [خوانش: (یِ عَ یا عِ) [ع. ضایعه] (اِفا.) مؤنث ضایع. ]


پوستی

منسوب به پوست، جلدی، قشری، تنبل، کاهل. [خوانش: (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

ضایعه

فاجعۀ مهم به‌ویژه بر اثر فوت کسی،
(صفت) [قدیمی] = ضایع

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ضایعه

تباهی

فرهنگ فارسی هوشیار

ضایعه

از دست رفته، تلف شده


پوستی

(صفت) منسوب به پوست. ‎ جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش. ‎ -3 آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده) . -4 تریاکیافیونی. ‎ -5 تنیلکاهل و سست.


کلاه پوستی

آنکه کلاه پوستی بر سر گذارد.


سیاه پوستی

سیاه بودن رنگ پوست بدن مقابل سفید پوستی.

لغت نامه دهخدا

پوستی

پوستی. (ص نسبی) منسوب به پوست. از پوست. جلدی. قشری.
- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده. قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده.
- کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه. مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی.
|| پوست فروش. || آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است. || مرد کاهل و سست. تریاکی.

فارسی به عربی

پوستی

نحیل

گویش مازندرانی

کلا پوستی

کلاه پشمی چوپان و گالش، کلاه پوستی

معادل ابجد

ضایعه پوستی

1364

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری