معنی صندوق مرده

حل جدول

فارسی به عربی

صندوق

صدر، صندوق، قفص

فرهنگ فارسی آزاد

صندوق

صُنْدُوق، محفظه و جعبه برای نگهداری اشیاء- مجازاً:موجودی مالی- حساب خاص- مؤسسه یا سازمان مالی (اصطلاحاتی مانند اَمین صندوق- صندوق خیریه- صندوقِ پس انداز- صندوق بین المللی پول مِثال بر معانی مجازی مزبور است)،

تعبیر خواب

صندوق

دیدن صندوق به خواب بر سه وجه است. اول: عزو جاه. دوم: بلندی. سوم: زن. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر بیند که صندوقی نو و پاکیزه داشت، دلیل که زنی خوبروی و پارسا بخواهد. اگر صندوق را کهنه بیند، تاویل به خلاف این باشد. - جابر مغربی


مرده

اگر بیند مرده جامه های نیک پوشیده بود، دلیل که با ایمان از دنیا رفته باشد. اگر مرده را با جامه های سفید بیند، دلیل که در آخرت حال او نیکو بود. اگر مرده را جامه های سیاه بیند به خلاف این است و جامه زرد و کبود، دلیل معصیت است. اگر مرده را جامه پوشانید، دلیل که اجلش نزدیک است.
اگر بیند کفن مرده ای معروف بکند، دلیل که در دنیا طریق آن مرده جوید، اگر عالم بوده باشد به علم. اگر مال دار به مال. اگر بیند خواست کفن مرده بکند و مرده را در گور زنده دید، دلیل که آن مرده دیندار است. اگر بیند مرده را کفن کرد، دلیل که از خویشان مرده یکی را کفن کند.
اگر دید مرده زنده شد. دلیل که حالش نیکو بود. خاصه مرده را گشاده روی بیند. اگر زنده را مرده یند به خلاف این است. اگر پدر مرده خود را با جامه های نیکو دید و خرم، دلیل که کارش ساخته و دولتش زیاد شود. اگر زن مرده خود را بیند، دلیل که درویش شود. اگر پسر مرده خود را دید، دلیل که از غم برهد. اگر زنی بیند پسر مرده او زنده شد، دلیل که غایبش از سفر بازآید. اگر دید مرده را زنده کرد، دلیل که زنده رامسلمان کند. - محمد بن سیرین

اگر بینداز درد پشت می نالید، دلیل که زنان بسیار کرده باشد و با پدر و خویشان بدی کرده باشد. اگر بیند با زنِ مرده مجامعت کرد، دلیل که از مال مرده چیزی به ویرسد. اگر دید مرده را به شهوت بوسه داد، دلیل که زن خواهد و به مرادها برسد. - جابر مغربی

مرده دوست و مهمان است و یدنش علتی برای ترس و وحشت در خواب نیست. اگر در خواب مرده ای را ببینید دوستی را ملاقات می کنید یا مهمانی برای شما می رسد. اگر مرده را در لباس خوب و چهره بشاش ببینید هم برای بیننده خواب خوب است و هم نشان آن است که روح مرده در آرامش به سر می برد. اگر مرده در لباس ژنده و پاره و چهره اش عبوس و گرفته باشد خواب ما می گوید غم و ناراحتی برایمان پیش خواهد آمد و گرفتار سختی و تنگی می شویم. اگر مرده در این حالت چیزی به شما بدهد خوب است ولی اگر چیزی از شما بگیرد و ببرد خوب نیست. اگر مرده شما را دعوت کند و شما همراه او بروید خوب نیست. وقتی که یک زنده را مرده ببینیم و آن زنده آشنا باشد نشان طول عمر و سلامت او است. اگر در خواب ببینید کسی که مرده آمد و کنار شما نشست خوب است ولی اگر مرده شما را دعوت کرد و نزد خود نشاند خوب نیست و اگر دست بر گردن شما افکند بدتر است. اگر کسی در خواب ببیند لباس خود را به مرده می دهد خوب نیست و نشان آن است که سلامتش به خطر می افتد و زیان می بینید و به آبرویش لطمه وارد می آید. اگر بر عکس ببینید از مرده لباس می گیرید خوب است چرا که حرمت و عزت و احترام و آبرو به دست می آورید. - منوچهر مطیعی تهرانی

فرهنگ عمید

صندوق

جعبۀ بزرگ چوبی یا فلزی،
[مجاز] محل دریافت و پرداخت پول در جاهایی مانند فروشگاه و بانک،
[مجاز] خزانه،
[قدیمی] ضریحی که از چوب بر روی گور بزرگان ساخته می‌شود،
[قدیمی، مجاز] تابوت،
* صندوق پیل: [قدیمی] هودج یا محفظه‌ای که در جنگ‌ها بر پشت فیل می‌گذاشتند و از داخل آن به دشمن حمله می‌کردند: ز صندوق پیلان ببارید تیر / برآمد خروشیدن داروگیر (فردوسی: ۴/۲۱۹)،
* صندوق نسوز: صندوقی فلزی که در آتش نسوزد،

لغت نامه دهخدا

صندوق

صندوق. [ص ُ] (ع اِ) تَبَنْگو. خاشکدان. (از برهان) (صحاح الفرس). قسمی جعبه که پول و لباس و نان و غیره در آن نهند. یخدان فلزین یا چوبین به فلز پوشیده:
برفتند و صندوقها را به پشت
کشیدند و ماهار اشتر به مشت.
فردوسی.
همی داشت لختی به صندوق زهر
که زهرش نبایست جستن به شهر.
فردوسی.
خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
جاهت به خرد باید و اجلال به دانش
تا هیچ نبایدت نه صندوق و نه حمال.
ناصرخسرو.
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
یوسف خود را برآر از گو زندان او.
خاقانی.
ز عشوه گرچه بر عیوق رفتند
زتخت امروز بر صندوق رفتند.
نظامی.
|| تابوت. (منتهی الارب):
نهفتند صندوق او را به خاک
ندارد جهان از چنین کار باک
به هامون نهادند صندوق اوی
زمین شد سراسر پر از گفتگوی.
فردوسی.
|| مکعبی چوبین و یا خاتم که بر روی قبر امام یا امامزاده و بعضی بزرگان نهند و گرداگرد آن آیات و یا اشعار نویسد: یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت، پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم... (گلستان). || در ادارات و بانکها اطاقی که در آن پول دریافت و یا پرداخت میشود. || یک لنگه از بار انگور و مانند آن که از چوب سازند و بر دو سوی ستور استوار کنند. مخفف آن صندق است. رجوع به صندق شود.


مرده

مرده. [م ُ دَ / دِ](ن مف) فوت کرده. درگذشته. متوفی. که جان از کالبدش بدر رفته است. هالک. وفات کرده. میت:
مرده نشودزنده زنده به ستودان شد
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد.
رودکی.
وآن مردگان در آن چهار دیوار بماندند سالیان بسیار.(ترجمه ٔ طبری بلعمی). و ایشان [خرخیزیان] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند.(حدود العالم). صقلابیان مرده را بسوزانند.(حدود العالم).
هر که را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.
خسروی.
بر آمد ز زابلستان رستخیز
زمین مرده را بانگ برزد که خیز.
فردوسی.
از آن کار پر درد شد گرگسار
کجا زنده شد مرده ٔ اسفندیار.
فردوسی(شاهنامه چ دبیرسیاقی، 15، 1806).
به کین جستن مرده ٔ ناپدید
سر زندگان چند خواهی برید.
فردوسی.
چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی
آن را چه دلیل آری و این را چه جواب است.
منوچهری.
بود مرده هر کس که نادان بود
که بیدانشی مردن جان بود.
اسدی.
مرگ جهل است و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان.
ناصرخسرو.
نشنودی آن مثل که زند عامه
مرده به از بکام عدوزسته.
ناصرخسرو.
آب خدا آنکه مرده زنده بدو کرد
آن پسر بی پدر برادر شمعون.
ناصرخسرو.
عالم همه بهشت ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده تنها به گور تنگ.
عمعق.
ور نیاید برون تو مرده ش دان
در شکم یا که نیست خود بچه آن.
بهاءالدین ولد.
گر بدی کرد چون به نیکی خفت
از پس مرده بد نباید گفت.
نظامی.
مرده ٔ گور بود در نخجیر
مرده را کی بود ز گور گزیر.
نظامی.
ای خنک آن مرده کز خود رسته شد
در وجود زنده ای پیوسته شد.
مولوی.
وای آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگی از وی بجست.
مولوی.
تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث
که از مرده دیگر نیاید حدیث.
سعدی.
بالله ار خاک مرده باز کنند
نشناسی توانگر از درویش.
سعدی.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند.
سعدی.
زنده که از مرده فضول وی است
مرده به از وی به قبول وی است.
امیرخسرو.
زنده به مرده مشو ای ناتمام
زنده تو کن مرده خود را به نام.
امیرخسرو.
نتوان پس مرده رفت در گور.
امیرخسرو.
- امثال:
از پس مرده بد نباید گفت.
از مرده حدیث نیاید.
این مرده به این شیون نیرزد.
زنده بلا مرده بلا.
فیل مرده اش صد تومان زنده اش صد تومان.
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند.
سعدی.
مرده از جوع به که زنده به قرض.
مرده از بس که فزون است کفن نتوان کرد.
مرده از نیشتر کجا نالد. یا مرده از نیشتر مترسانش.
مرده است و گورستان.
مرده ٔ او بر زنده ٔ تو بار است یعنی در کمال به استطاعتی بر تو غالب است و تو باوجود استطاعت حریف او نمی توانی شد.(آنندراج).
مرده بهتر که زنده و مغبون.
مرده حلوا نمی خورد.
مرده را که به حال خود بگذاری کفن خود را خراب میکند.
مرده سخن نگوید.
مرده شوی را با بهشت و جهنم کار نیست.
مرده ٔ مرا هیچ کس چون من نگرید.
مرده هر چند عزیز است نگه نتوان داشت.
نبّاش از مرده نترسد.
|| خاموش. منطفی. افسرده. خامد:
و آن قطره ٔ باران زبر لاله ٔ احمر
همچون شرر مرده فراز علم نار.
منوچهری.
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا.
حافظ.
|| آنچه از حیوان که خود بمیرد نه آنکه آن رابکشند.(یادداشت مرحوم دهخدا): چهارپایان کشته و مرده شکاریها بدان موضع ایشان فرستد.(حدود العالم). || بایر. موات. زمین بایر. خاک مرده. خاکی که در آن کشت و زرع نشود و متروک و لم یزرع مانده باشد:
در آنگه سمرقند کرده نبود
زمینش بجز خاک مرده نبود.
اسدی.
این مشکبوی و سرخ گل زنده
زان زشت خاک مرده ٔ مدفون است.
ناصرخسرو.
|| آب دیده و فاسد شده. از حیز انتفاع افتاده. بی خاصیت و تباه گشته.
- گچ مرده، گچی که آب بر آن ریخته شده یا در معرض باران و رطوبت بوده است و دیگر بی خاصیت است و به کاری نیاید.
|| فاسدشده. تباه گشته: گوشت مرده، گوشتی که در اطراف زخم فاسد شده و سلول زنده ای در آن نیست: و ریش ها را از گوشت مرده پاک کند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی) خرق... محلل است و لطیف کننده است و جلد قوی کند و گوشت مرده بخورد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || جنازه.(منتهی الارب). جسد بی جان: گهی بنالد بر مرده ٔ کسان او زار
به آوخ آوخ ودرد و دریغ و هایاهای.
سوزنی.
قرب صد هزار مرده کفار بر فضای آن مصاف بر زمین انداختند.(ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 394).
|| افسرده. از حرکت و هیجان افتاده. رجوع به دل مرده شود: ظاهر درویش جامه ژنده است و موی سترده و حقیقت آن دل زنده و نفس مرده.(گلستان).
- تب مرده، تب خفیف دایم.(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| راکد. ساکن. بی حرکت، آب مرده، آب راکد و غیرجاری:
این آبهای مرده به دریا نمی رسد.
صائب.
- خون مرده، خونی که در اثر ضرب و زخمی زیر پوست گرد آید و به سیاهی گراید.(یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مردن شود.
|| روانگشته و فراموش شده:
داشتم صد آرزوی مرده بیش
از نگاهی جمله را جان در تن است.
مسیح کاشی(از آنندراج).
امید مرده زنده به دشنام می شود
آه از دعای من که به مرگ اثرنشست.
ظهوری(از آنندراج).
|| عاشق.(غیاث اللغات). مشتاق. بسیار آرزومند و مشتاق و منتظر. سخت عاشق. و دلبسته: مردگان معدلت به آب حیرت احسان و اکرام او زنده گشت.(سندبادنامه).
مرده ٔ گور بود در نخچیر
مرده را کی بود ز گور گزیر.
نظامی(هفت پیکر ص 68).
ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مرده ٔ اوییم و بدو زنده ایم.
نظامی.
مرده ٔ مردار نه ای چون زغن
زاغ شو و پای به خون درمزن.
نظامی.
کدام روز شوی کشته ٔ نگار مسیح
بگوی راست که ما مرده ٔ همان روزیم.
مسیح کاشی(از آنندراج).
تو مرده ٔ کوثری و من زنده ٔ می
مشکل که به یک جو رود آب من تو.
یغما.
ز آن لب که مرده ٔ نفسش آب زندگیست
دشنام خشک هم به دعاگو نمی رسد.
سالک(آنندراج).


صندوق ساز

صندوق ساز. [ص َ] (نف مرکب) سازنده ٔ صندوق. آنکه صندوق تهیه می کند:
دلم را ز صندوق ساز است غم
که صندوق مهرش بود سینه ام.
طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به صندوق شود.

فرهنگ معین

صندوق

جعبه بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند، محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر اداره دیگر، جمع صنادیق، پست صندوق هایی که در کوچه و خیابان نصب می شود تا مردم پاکت های محتوی نامه را در آن اندازند، پستی ج [خوانش: (صَ) [ع.] (اِ.)]

عربی به فارسی

صندوق

() جعبه , قوطی , صندوق , اطاقک , جای ویژه , لژ , توگوشی , سیلی , بوکس , مشت زدن , بوکس بازی کردن , سیلی زدن , درجعبه محصور کردن , احاطه کردن , درقاب یا چهار چوب گذاشتن , جعبه کوچک , جعبه جواهر , صندوق یاتابوت , خزانه وجوه , صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند , صندوقه , درجعبه گذاردن , جعبه بندی (چینی الا ت) , وجوه , سرمایه , تنخواه , ذخیره وجوه احتیاطی , سرمایه ثابت یا همیشگی , پشتوانه , تهیه وجه کردن , سرمایه گذاری کردن , شاه سیم

گویش مازندرانی

مرده

مرده – بی جان – نوعی بازی که در مراسم عروسی انجام گیرددر...

معادل ابجد

صندوق مرده

499

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری