معنی صف ، سری

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

صف صف

رده رده صف اندر صف.


صف در صف

صفها پشت سر هم، صف پس صف ایستاده اند

فرهنگ فارسی آزاد

صف

صَفّ (صَفَّ، یَصُفُّ)، صف بستن، به صف درآوردن چه در طول چه در عرض


سری

سَرِیّ، جوانمرد- مهتر- بزرگوار- آقا- شریف- سخی- پاک و مُبَرّا (جمع: اَسْرِیاء- سُراه- سری و سُرَواء)

لغت نامه دهخدا

صف اندر صف

صف اندر صف. [ص َ اَ دَ ص َ] (ق مرکب) صف های پشت هم. صف از پی صف. صفاصف: فرشتگان عرش آشیان پیرامن وی صف اندر صف عاکف و واصف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 448). رجوع به صف و صفاصف شود.


صف

صف. [ص َف ف] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده. ج، صُفوف. (منتهی الارب). رسته. (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (مهذب الاسماء) (السامی). حَصیر. (منتهی الارب). حِلاق. (منتهی الارب). سِکاک. (منتهی الارب). نخ. (صحاح الفرس):
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید.
صف دشمنان سربسر بردرد
ز گیتی سوی هیچ کس ننگرد.
فردوسی.
میان دو صف آن دو شیر دژم
همی بود با یکدگرشان ستم.
فردوسی.
که ما در صف کارزار و نبرد
چگونه برآریم از آورد گرد.
فردوسی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه صف گهرفروشان بینی.
منوچهری.
تو گوئی بباغ اندر آن روزبرف
صف ناژ بود و صف عرعران.
منوچهری.
زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبا
زین سو صف غلامان زآن سو صف جواری.
منوچهری.
بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را بگفت تا برپای خاست... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377).
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صد برگ و دو روی وز هفت رنگ.
اسدی.
صف ّ پیشین شیعیان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف النعال.
ناصرخسرو.
بنمایم دوازده صف راست
همه تسبیح خوان بی آواز.
ناصرخسرو.
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی بصف ّ دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف.
سنائی.
اندر آن صف که زور دارد سود
مرد را مرغ دل نباید بود.
سنائی.
در صف ّ و سجده از قدو پیشانی ملوک
نون و القلم رقم زده بر آستان اوست.
خاقانی.
قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز
پای که از سر کنی در صف عشاق نه.
خاقانی.
چنبر کوس او خم فلک است
ساقی کاس او صف ملک است.
خاقانی.
هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم.
خاقانی.
آن کیست که در صف غلامانش
صد رستم سیستان ندیده ست.
خاقانی.
چه باشد که خاقانی از صدر خاقان
برای نشست آخرین صف گزیند.
خاقانی.
مور که مردانه صفی می کشد
از پی فردا علفی می کشد.
نظامی.
مردی نه ای و خدمت مردی نکرده ای
و آنگاه صف صفّه ٔمردانت آرزوست.
سعدی.
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار زار.
سعدی.
عَرَق، صف اسبان و مرغان و هر چه صف زده باشد. (منتهی الارب). رَزدَق، صف مردم. (منتهی الارب). نَیسَب، صف مورچه. (منتهی الارب).
و با آراستن، بستن، درست کردن، دریدن، راست کردن، زدن، شکستن، کشیدن و غیره ترکیب گردد. رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود.
- صف نماز، رده ای که مردم برای نماز بندند در مسجد و جز آن.
- صف سماطین. رجوع به سماطین شود.
|| جنگ. نبرد مجازاً:
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
|| بازار. راسته: خواهنده ٔ مغربی در صف بزازان حلب دیدم... (گلستان). || دسته. دسته ٔ زنبور عسل یا حشرات دیگر که با هم زندگی میکنند. (دزی). || سومین بخش یک گروه. (دزی). || اتحاد بین قبائل. (دزی).

صف. [ص ُف ف] (ع اِ) ایوان خانه و دالان. (غیاث اللغات). رجوع به صفه شود.

صف. [ص َف ف] (ع مص) در صف جنگ و جز آن ایستاده کردن قوم را. (منتهی الارب). رسته کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). || صفه ساختن زین را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). || گوشت در سیخ کشیدن. (منتهی الارب). گوشت تنک باز کردن تا بریان شود. (تاج المصادر بیهقی). || در دو شیردوشه یا زاید پی یکدیگر دوشیدن ناقه را. || گستردن مرغ هر دو بازو را. (منتهی الارب). || مقابل دف، آرام بودن و سکون بال گاه پریدن چنانکه در دال و کرکس و باز و جز آن از جوارح و طیور. و آن پرنده که صف آن بیش از دف آن بود حرام گوشت است. || بصف کشیدن شتران پایها را. (منتهی الارب). || مزیت داشتن. برتر بودن. (دزی). || خود را بجای بلند کشانیدن. (دزی).

صف. [ص َف ف] (اِخ) ضیعه ای است در معره که سیف الدوله آن را به متنبی به اقطاع داد و او از آنجابه دمشق و از دمشق به مصر گریخت. (معجم البلدان).

صف. [ص َف ف] (اِخ) سوره ٔ شصت و یکمین از قرآن. مدنیه پس از ممتحنه و پیش از جمعه و آن چهارده آیت است. اول آن: سبح ﷲ ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم.


سری

سری. [س َ] (اِخ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی. (برهان) (آنندراج):
چون سری بی سر شد اندر راه او
بر سریر سروران شد جای او.
(مثنوی).
رجوع به سری سقطی شود.

سری. [] (اِخ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است. (از روضات الجنات ص 308). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.

فرهنگ عمید

صف

آنچه با نظم‌و‌ترتیب در یک خط قرار گرفته باشد، رده، رج، ردیف، راسته،
شصت‌ویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه، حواریین،
* صف بستن (کشیدن): (مصدر لازم) در یک ردیف قرار گرفتن: مهتران آمدند از پس‌و‌پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴: ۷۲۱)،
* صف زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * صف بستن (کشیدن)
* صفّ ‌نعال: [قدیمی] پایین مجلس و نزدیک کفش‌کن: بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال؟ (سعدی۲: ۶۵۷)،


سری

پنهانی،
(قید) به‌طور پنهانی: سری رفتار کردن،

معادل ابجد

صف ، سری

440

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری