معنی صراخ
لغت نامه دهخدا
صراخ. [ص ُ] (ع اِ) فریاد آواز. آواز سخت. (منتهی الارب). خروش. (مهذب الاسماء). صیاح. بانگ. آوا. || (مص) بانگ کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
صراخ. [ص َرْ را] (ع ص) بسیار بانگ. || (اِ) طاوس. (منتهی الارب).
نعیر
نعیر. [ن َ] (ع اِ) فریاد و فغان در جنگ و بدی. (منتهی الارب) (آنندراج). صراخ و صیاح در جنگ یا بدی و شر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). || (ص) نعیرالهم، بعیده. (از اقرب الموارد). دورآهنگ و بلندفکر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || (مص) نعار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به نُعار شود.
اصطراخ
اصطراخ. [اِطِ] (ع مص) بانگ و فریاد کردن با هم. (منتهی الارب). اصطراخ قوم، یکدیگر را فریاد کردن و یاری و فریادرسی خواستن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تصارخ. (قطر المحیط). اصطراخ مرد؛ سخت بانگ برآوردن وی. || استغاثه ٔ وی. || اغاثه ٔ او. ضد است. (از اقرب الموارد) (از المنجد).فریاد و افغان کردن. فریاد خواستن و خروشیدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 14). صراخ. (تاج المصادر بیهقی).
فرهنگ عمید
فریاد، آواز بلند، خروش،
حل جدول
عربی به فارسی
جیغ زدن (مثل بعضی از پرندگان) , فریاد دلخراش زدن , جیغ , فریاد
فرهنگ فارسی هوشیار
غریونده، فراشمرغ (طاوس)
فرهنگ فارسی آزاد
صَرِیْخ-صُراخ، (صَرَخَ-یَصْرُخُ) فریاد کردن- ناله و اسغاثه کردن- فریادرس طلبیدن- کمک خواستن- فریاد- بانگ- استغاثه کننده- فریاد رس (اَضداد)،
فارسی به عربی
صراخ
فریاد دلخراش زدن
صراخ
جیغ
صراخ، صیحه، نعیق
فریاد
آهه، بکاء، حی، خطاف، صراخ، صیاح، صیحه، نعیق
معادل ابجد
891