معنی صداق

لغت نامه دهخدا

صداق

صداق. [ص َ / ص ِ] (ع اِ) کابین زن. ج، صُدق. صُدُق. (منتهی الارب). کابین و مهر زن. (غیاث اللغات). کاوین. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). مهر. (صراح). کابین. (دهار) (ربنجنی). صدقه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). دست پیمان. (منتهی الارب). نحله. شیربها. بضع:
عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل
بدان صداق که از اهتمام او زیبد.
خاقانی.
بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند
بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق.
سعدی.
|| دیوان صداق، دیوانی که مخارج دربار را در دفاتر آن ثبت می کردند: چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بوالوزیر دیوان صداق و نفقه بمن داد، در روزگار هارون الرشید یک روز... جریده ٔ کهن تر من بازمی نگریستم در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیراالمؤمنین بنزدیک... جعفربن یحیی...لامعه ٔ برده آمد از زر چندین و از سیم چندین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190).


صداق نامه

صداق نامه. [ص َ / ص ِ م َ یا م ِ] (اِ مرکب) قباله ٔ زناشوئی. مهرنامه. عقدنامه: و بیرون از خطبه خواندن و حجتهای قروض وصداق نامه هیچ کاغذ ننویسد. (تاریخ غازانی ص 220).

فرهنگ عمید

صداق

مهر ma (e) hr

فرهنگ فارسی هوشیار

صداق

کابین زن، مهریه، شیر بها


صداق نامه

مهرنامه، عقد نامه، قباله زناشوئی

فرهنگ فارسی آزاد

صداق

صَداق، مَهْر (مهریه)، کابین زن (جمع: اَصْدِقَه-صُدُق)،

فرهنگ معین

صداق

(صَ) [ع.] (اِ.) کابین، مهرزن.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

صداق

کابین، مهر، مهریه

معادل ابجد

صداق

195

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری