معنی صحن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
میان سرای، وسط حیات، فضا، میدان، قدح، بشقاب یا کاسه بزرگ. [خوانش: (صَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
وسط حیاط،
میان خانه،
ساحت خانه و سرا،
[قدیمی] قدح، کاسۀ بزرگ،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
میانسرا
مترادف و متضاد زبان فارسی
ساحت، عرصه، فضا، محوطه
فارسی به انگلیسی
Close, Quadrangle
فارسی به عربی
میزر
عربی به فارسی
ظرف , بشقاب , دوری , سینی , خوراک , غذا , در بشقاب ریختن , مقعر کردن , صفحه , اندودن , نعلبکی , زیر گلدانی , بشقاب کوچک , در نعلبکی ریختن
فرهنگ فارسی هوشیار
سرای و ساحت آن، وسط حیات
فرهنگ فارسی آزاد
صَحْن، حیاط یا زمین یا ساحت جلوخانه- زمین وسیع و صاف- پشقاب غذاخوری (جمع: صُحُون-صِحان)،
معادل ابجد
148