معنی صادر

صادر
معادل ابجد

صادر در معادل ابجد

صادر
  • 295
حل جدول

صادر در حل جدول

  • لطفا شماره مجله و صفحه را بنویسید
فرهنگ معین

صادر در فرهنگ معین

  • آن چه که پدید آید، آن چه که حق ایجاد کرده، بیرون رونده، آن چه که از جایی به جایی (داخل مملکت و مخصوصاً خارج آن) فرستاده شود، جمع صادرات. [خوانش: (دِ) [ع. ] (اِفا. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

صادر در لغت نامه دهخدا

  • صادر. [دِ] (ع ص) نعت فاعلی از صدور. بازگردنده. مقابل وارد. از جای بیرون آینده. (غیاث اللغات). رونده (در مورد شخص و شی ٔ هر دو استعمال شود):
    ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
    هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ.
    سوزنی.
    صیت بزرگی احوال و کرامات و مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین). و رجوع به صادر کردن و صادرات شود. || یقال: ما له صادر و لا وارد؛ یعنی نیست او را چیزی. || طریق صادر؛ راه بازگشت از آب. توضیح بیشتر ...
  • صادر. [دِ] (اِخ) قریه ای است در بحرین بنی عامربن عبدالقیس را. (معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • صادر. [دِ] (اِخ) موضعی است در شام. (معجم البلدان).

  • صادر. [دِ] (اِخ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان. نابغه گوید:
    و قد قلت للنعمان لما رأیته
    یرید بنی حن بثغره صادر
    تجنب بنی حن فان ّ لقأهم
    شدید و ان لم تلق الا بصابر.
    (معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • صادر. [دِ] (اِخ) ابن کامل بن بدر عیسی. وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته شده یاد کند:
    لئن قتلت قحطان بدراً فانما
    اراها نجوم اللیل کارهه ظهرا
    اقام لها سوق الجلاد ابن کامل
    فانفذها قتلاً و اوجعها عقرا
    فان یک بدر قد مضی لسبیله
    فمامات محسوداً و لکن شفی صدرا
    فمن ظن ان الحرب لیست تقوده
    اذا کان ممن فی الوغی یلهب الجمرا
    فقد ظن عجزالرأی منه و قد نبت
    بذلک منه النفس من رأیها خسرا
    فلاتبعدن یا بدر ان کنت هالکاً
    فقد کنت محموداً لنا ماجداً عمرا
    سأبکیک بالبیض الخفاف و بالقنا
    فان بها ما ادرک الماجد الوترا
    و لست کمن یبکی اخاه بعبره
    یعصرها من جفن مقلته عصرا
    ونحن اناس لاتفیض دموعنا
    علی هالک میتاً و ان قطع الظهرا
    نعد لما نمنی به من مصابنا
    و ان جل ماغنی به ابداً صبرا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

صادر در فرهنگ عمید

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

صادر در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

  • برونبرد، بیرون دادن، دربرد، فرستاده، نوشته، فرستادن
عربی به فارسی

صادر در عربی به فارسی

  • ضبط کردن , توقیف کردن , مصادره کردن , سلب مالکیت کردن از , از تملک در اوردن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

صادر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • بازگردنده، صدور، رونده، بیرون آینده
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید