معنی شیرینی کرم دار

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کرم دار

کرم دار. [ک َ رَ] (نف مرکب) دارنده ٔ کرم. که صاحب کرم است:
کرم داران عالم را درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست.
سعدی.


کرم

کرم. [ک َرَ] (ع ص) جوانمرد و بامروت. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. یقال: هو کرم و هم، هی، هن کرم و ارض کرم و ارضان کرم و ارضون کرم، ای کریمه طیبه صالحه للنبات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

کرم. [ک َ رَ] (اِ) کلم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری). غنبید. بقلهالانصار. (یادداشت مؤلف). کرنب. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف):
گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم
سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
هرکه او از کرم دست تو آگاهی یافت
نخرد حاتم طی را به یکی دسته کرم.
سوزنی.
اندرین موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی.
سوزنی.
در روزگارهیچ نشان دیدی از کرم
جز در میان سبزه و اطراف بوستان.
اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری).
گویند مراخواجگکی هست کریم
یک برگ کرم به که چنو شصت کریم.
علی پنجهیری.
|| قسمی گیاه خودرو. (یادداشت مؤلف):
روز کرم گذشت و کرم را به بوستان
اندر میان سبزه کند انتظار چشم.
شهاب الدین محمدبن رشید.
رجوع به کرنب و کلم شود.

کرم. [ک َ] (ع مص) غلبه کردن بر کسی در کرم. یقال: کارمه فکرمه،ای فاخره فی الکرم فغلبه فیه. (از اقرب الموارد).

کرم. [ک َ رَ] (ع اِمص) جوانمردی. مردمی. عزیزی. ضد لؤم. (ناظم الاطباء). جوانمردی و همت باشد. (برهان). مروت وسخاوت و عزیزی و بزرگواری. (غیاث اللغات). همت و مروت و سخاوت. ضد لاَّمت. (از ناظم الاطباء):
میر اجل مظفر عادل
قطب کرم و نتیجه ٔ حری.
منوچهری.
امروز خوشم بدار و فردا با من
آنچ از کرم تو می سزد آن می کن.
خیام.
قضیت کرم عهد آن است که بردن مرا وجهی اندیشید و حیلتی سازید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 111). شیر گفت: این اشارت از کرم و وفا دور است. (کلیله و دمنه). آنچه از روی کرم بر شما واجب بود بجای آرید. (کلیله و دمنه). و اعتماد بر کرم عهد وحصافت رای تو مقصور داشته ام. (کلیله و دمنه).
همه بگذار کدامین گنه است
که فزون از کرم یزدان است.
انوری.
بر اهل کرم لرز خاقانیا
که بر کیمیا مرد لرزان بود.
خاقانی.
اگر ثلثی از ربع مسکون بجویی
وفا و کرم هیچ جایی نیابی.
خاقانی.
هرکه یقین را به توکّل سرشت
بر کرم الرزق علی اﷲ نوشت.
نظامی.
در کرم آویز و رها کن لجاج
از ده ویران که ستاند خراج.
نظامی.
و او به یکی دانه ز راه کرم
حله درانداخته و حله هم.
نظامی.
چون کرم این کرم را بیدار کرد
اژدهای جهل را این کرم خورد.
مولوی.
ماند خواهم تا رسیده یا رسم
حق کند با من غضب یا خود کرم.
مولوی.
درویشی در آتش فاقه می سوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. (گلستان). پادشاه را کرم باید تا خلق بر او گرد آیند. (گلستان).
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده ست و او شرمسار.
سعدی (گلستان).
هرکه با ابر کرم کرد چو دریا صائب
در حقیقت بهمه روی زمین احسان کرد.
صائب (از آنندراج).
- باکرم، سخی. بخشنده. کریم:
تو خداوندگار باکرمی
گرچه ما بندگان بی هنریم.
سعدی.
- بکرم، از روی کرم. باکرم:
کار لوزینه ٔ ما را بکرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکرانبازی.
سوزنی.

کرم. [ک َ] (ع اِ) ج ِ کرمه. رجوع به کرمه شود.

کرم. [ک ِ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غالباً دراز و باریک آبی و خاکی و هم آنچه بدین صفت ماند و در معده ٔ آدمی و دیگر جانوران نیز پیدا شود و هم آنچه مردارهای گندیده و هم آنچه در انواع میوه ها و اطعمه ٔ پخته و خام و دیگر چیزهای دیرمانده پدید آید. (یادداشت مؤلف). شاخه ای از جانوران غیر ذی فقار را که شامل همه گونه های کرم اعم از طفیلی و غیرطفیلی می شود «کرمها» می نامند. این شاخه از جانوران، شاخه ٔ پنجم تقسیمات سلسله ٔ جانوری را بوجودمی آورند. کرمها معمولاً دارای بدنی نرم و کشیده و استوانه ای هستند، برخی کرمها بدنشان از حلقه های متعدد درست شده [مانند کرم خاکی] و برخی دارای بندهای بسیار می باشند [مانند کرم کدو] و بالاخره برخی فاقد تقسیمات حلقوی یا بندبندی می باشند [کرم کبد] بدن کرمها معمولاً دارای یک طبقه پوشش ماهیچه ای نسبتاً ضخیم است که با انقباض و انبساط الیاف آن حیوان حرکت می کند. دستگاه هاضمه کرمها برحسب محیط زندگی این جانوران تغییر فاحش می یابد. مثلاً در کرم خاکی دستگاه گوارش کامل است و شامل دهان و لوله ٔ هاضمه و مخرج و غدد منضم به این دستگاه است، ولی در نزد کرم کدو که بطریقه ٔ جذب اسمزی مواد غذائی را از داخل روده ها و سایر اعضای جانوران و پستانداران اخذ می کند دستگاه گوارش تقریباً از بین رفته است. به همین منوال است دستگاه گردش خون بطوری که در کرم خاکی یک دستگاه عالی و مشخص است و در کرمهای طفیلی از جمله کرم کدو این دستگاه از میان رفته. غالب کرمها در آب می زیند و دارای برنش می باشند که اکسیژن محلول در آب را جذب می نمایند. درکرم خاکی اکسیژن بوسیله ٔ همه ٔ مخاط بدن جذب میشود از این رو پوست بدن حیوان باید همواره مرطوب باشد تا زنده بماند. (فرهنگ فارسی معین). جانوری دراز که دارای بدنی نرم می باشد. (ناظم الاطباء). جانوری غیر ذی فقار از شاخه ٔ کرمها. (فرهنگ فارسی معین):
کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب
چه عجب از زمی ار در دهد و گوهر بر.
فرخی.
گرچه نبود میوه ٔ خوش بی پشه و کرم
دهقان ندهد باغ به پشه نه به کرمان.
ناصرخسرو.
چون بفسرد [عنبر] و باد اورا به کنار دریا برد کرم بر وی گرد آید مرغان فروآیند تا آن کرمان را برچینند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
چون سگ و زاغ استخوانی خوردی اکنون همچو کرم
از تن خود گوشت می خور استخوان کس مخور.
خاقانی.
دردی است اجل که نیست درمان او را
بر شاه و وزیر هست فرمان او را
شاهی که بحکم دوش کرمان می خورد
امروز همی خورند کرمان او را.
کمال الدین اسماعیل.
- امثال:
کرم درخت از خود درخت است، نظیر: آش چنار از چنار است و کرم پیل خود کفن خود تند بمعنی از ماست که بر ماست و آبگینه ز سنگ می زاید. (از امثال و حکم).
- کرم ابریشم، کرم بادامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرم پیله. (آنندراج). کرم ایوب. (ناظم الاطباء).کرم بهرامه. غنج ابریشم. (فرهنگ فارسی معین). نوزاد کرمی شکل پروانه ٔ کرم ابریشم است که پس از خروج از تخم بصورت کرمی می باشد که در سطح شکمی دارای اندامهای ظریف کوچک متعددی است و از برگ درخت توت تغذیه میکند. این نوزاد کرمی شکل را لارو کرم ابریشم نیز گویند که پس از آنکه نموّش به حد معینی رسید دور خود پیله می تند و در درون آن دگردیسی می یابد و پس از تبدیل شدن به پروانه پیله را سوراخ کرده از آن خارج می شود. پروانه ٔ کرم ابریشم جزو راسته ٔ پروانگان شبانه است و دارای شکمی بزرگ می باشد. از پیله ٔ کرم ابریشم قبل از آنکه پروانه آن را سوراخ کند الیاف ابریشم طبیعی تهیه می کنند و از آن پارچه های ظریف می بافند. (از فرهنگ فارسی معین):
گرچه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است.
نظامی.
- کرم اوفتادن دندان، کرم خوردن دندان. پوسیدگی دندان:
چون که دندان ترا کرم اوفتاد
نیست دندان برکنش ای اوستاد.
مولوی.
رجوع به کرم خوردن دندان شود.
- کرم بادامه، کرم ابریشم. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم ابریشم شود.
- کرم بهرامه، کرم ابریشم. (فرهنگ فارسی معین):
کفن حله شد کرم بهرامه را
کز ابریشم جان کند جامه را.
رودکی (از فرهنگ فارسی معین).
- کرم پلاس کسی بودن، درصدد عیب جویی وی بودن. (آنندراج). انتقاد نابجا کردن. (فرهنگ فارسی معین):
هر دو کرک لباس هم بودند
بلکه کرم پلاس هم بودند.
طالب آملی (از آنندراج).
- کرم پنیر، نام گونه ای از بندپایان به نام آکاروس سیرو که در داخل قالب پنیر لانه و از آن تغذیه می کند. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم پیله، کرم ابریشم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرم بادامه. کرم ایوب. (ناظم الاطباء). دودالقز. کرم قز. کرم فیله. (یادداشت مؤلف):
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین.
عنصری.
همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو.
و آدمی را در کسب آن چون کرم پیله دان که هرچند بیش تند بند سخت تر گردد. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین).
کرم پیله هم به دست خویشتن دوزد کفن
خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما.
سنائی.
رجوع به کرم ابریشم شود.
- کرم جگر، کرم کبد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم کبد شود.
- کرم خاکی، یکی از کرمهای خاکزی از رده ٔ کرمهای حلقوی که بدنش از انطباق و التصاق حلقه های متشابه تشکیل شده است. در هر حلقه از بدن حیوان چهار جفت تار ظریف ابریشم مانند وجود دارد. وی به کمک دوجفت تار شکمی روی زمین حرکت می کند. کرم باران. کرم لب جوی. کرم لوجوی. کرم لجن. خراطین. زغار کرمه. (ازفرهنگ فارسی معین).
- کرم خوردن دندان، کرم اوفتادن دندان. پوسیدگی دندان. پوسیدگی و عفونت انساج سخت دندان که با تغییررنگ ظاهری آنها همراه است در صورتی که پوسیدگی دندان مزمن شود عفونت قسمتهای نرم دندان یعنی مغز و مجاری ریشه ٔ دندان را نیز فرامی گیرد. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم رنگرزان، قرمز. قرمزدانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قرمز و قرمزدانه شود.
- کرم روده، یکی از کرمهای طفیلی از رده ٔ کرمهای گرد که دارای بدنی استوانه ای با دو انتهای نازک است و بدنش فاقد حلقه می باشد. گونه ای از این کرم طفیلی انسان است و در روده ٔ اسب می زید. طول این کرم در گونه ٔ طفیلی انسان بین 15 تا 30 سانتی متر است وعرضش بین 2 تا 5 میلیمتر و معمولاً ماده ها از نرها بزرگترند. سر این حیوان دارای سه قطعه ٔ دندانه دار است [مانند زالو] و تخم حیوان بیضی شکل است. تعداد زیادی با هم می توانند در روده زندگی کنند. سیر تکاملی این کرم بدین ترتیب است که تخمها با مدفوع خارج می شوند و برای اینکه تخمها شکفته شوند باید مدت یکی دو ماه در خاک یا جایی مرطوب بمانند و بعد بوسیله ٔ آب یا سبزی وارد دستگاه گوارش انسان می شوند. تخمها بوسیله ٔلنف وارد دستگاه گردش خون شده به قلب می روند و از آنجا به ریه رانده می شوند. در همین مراحل است که تخمها مبدل به کرمهای کوچک می گردند. در ریه کرمها از نایژه و قصبهالریه بالا آمده از حلق وارد مری می شوند و در همین موقع است که موجب تحریک مخاط حلق شده سبب استفراعهای متوالی می گردند و امکان دارد که با استفراغ خارج شوند. کرم پس از آنکه وارد مری شد قدرت زندگی در دستگاه گوارش را می یابد و کرم بالغ را ایجاد می کند. کرم امعاء. کرم معده. آسکاریس. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم سرکه، کرم که در سرکه تولید شود:
همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 163).
- امثال:
کرم سرکه طعم عسل نداند. (امثال و حکم). رجوع به کرم سک شود.
- کرم سفیدمهره، نوعی صدف دریایی که از آن ناقوس سازند. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم سک، کرم سرکه:
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد ناگاه
کنون زآن خفتگی بیدار گشتم
وز آن مستی کنون هشیار گشتم.
(ویس و رامین).
رجوع به کرم سرکه شود.
- کرم سنجاقی، کرمک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرمک شود.
- کرم شب افروز، کرم شب تاب. کرم شب چراغ. (آنندراج). رجوع به کرم شب تاب شود.
- کرم شب تاب، کرم شب چراغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرم شب افروز. (آنندراج). شب چراغک. (فرهنگ فارسی معین). بتازی حباحب نامند. (ناظم الاطباء). حشره ٔ معروف بسیار خرد که شبها در هوا پرد و روشنی از بال و پرش ظاهر می شود و مثل چراغ بتابد. (آنندراج). جانورکی است مختلف الشکل و الحجم ودارای انواع بسیار و بزرگتر و پرنورتر از همه نوعی است که در جزایر آنتیل مابین آمریکای شمالی و جنوبی خصوصاً در جزیره ٔ کوبا و ژامائیک یافت می گردد و مردم آنجا آن را در فانوس گذارده به سقف اطاق آویزان می کنند و در شب مانند چراغ می تابد و روشن می کند همه ٔ آن اطاق را و در روشنائی آن خیاطی و دیگر کارها را بجامی آروند و خانمهای این جزایر آن را برای زینت شبانه در لباسها و گیسوهای خود می گذارند و نیز زنهای رقاص چند عدد از این کرمها را بر لباسهای خود که از الیاف پوست درخت بافته شده نثار می کنند و چون در بین رقص دور زنند پرتو این کرمها در هم آمیخته گشته چنان بنظر می آید که یک دایره ای از شعله ٔ آتش بر دور آنها دوران می کند. (ناظم الاطباء). حشره ای است از راسته ٔ قاب بالان. نوع ماده ٔ این حشره بی بال است و دارای فسفرسانس مخصوص می باشد که شبها در تاریکی میدرخشد و موجب جلب حشرات نر میشود. (فرهنگ فارسی معین):
اگر کرم شب تاب آتش نماید
از آن آتش انس و سنائی نباشد.
خاقانی.
به یک خنده گرت باید چو مهتاب
شب افروزی کنم چون کرم شب تاب.
نظامی.
پیش مردان آفتاب صفت
به اضافت چو کرم شب تابی.
سعدی
کرم شب تاب پیش چشمه ٔ آفتاب چه تاب آرد. (دولتشاه سمرقندی از امثال و حکم).
- کرم شب چراغ، کرم شب تاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به کرم شب تاب شود.
- کرم قرمز، قرمزدانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قرمزدانه شود.
- کرم کار، کسی که دایماً به کار مشغول است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم کاری بودن و کرم کار داشتن شود.
- کرم کاری بودن، آگاهی بسیار از آن داشتن. سخت آگاه از آن وعظیم ماهر بدان و نیک دانا به آن کار بودن. مطلع ازتمام جزئیات آن بودن. سخت نیکو دانستن آن. (یادداشت مؤلف).
- کرم کاری داشتن، خارخار کار داشتن و نیز گویند کرم این کار است یعنی ماهر و بلد این کار است. (آنندراج). علاقه ٔ بسیار بدان داشتن. (فرهنگ فارسی معین):
چو خارد پشت زخم خویش [اسب] بسیار
عجب مشمر که دارد کرم این کار.
امیر یحیی شیرازی (از آنندراج).
صبر کردن به صفای تو بسی مرغوب است
کرم این کار مرابیشتر از ایوب است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به خارخار شود.
- کرم کبد، یکی از کرمهای طفیلی از رده ٔ کرمهای پهن که در مجاری صفراوی و کبد گوسفند می زید. کرم جگر. (فرهنگ فارسی معین).
- کرم کتاب، آنکه دایم کتاب مطالعه کند. (از فرهنگ فارسی معین). کتاب شناس.
- کرم کدو، یکی از کرمهای طفیلی از رده ٔ کرمهای پهن که عموماً انگل دامها و دیگر پستانداران و انسان می شوند. کرم کدو دو گونه ٔ مهم دارد: یکی کرم کدوی قلاب دار یا تنیای مسلح که میزبان واسطه اش خوک است و بوسیله ٔ خوردن گوشت نیم پخته ٔ این حیوان به انسان سرایت می کند. دیگر کرم کدوی بدون قلاب یا تنیای غیرمسلح که میزبان واسطه اش گاو است و بر اثر خوردن گوشت گاو نیم پخته انسان مبتلا می شود و در مملکت ما این گونه بیشتر شایع است. چون با خوردن تخم کدو بمقدار 50 تا 100 گرم مقداری از این کرم از روده دفع می شود، بدین جهت قدما خیال می کردند که خود تخم کدو موجب ایجاد این کرم است [وجه تسمیه به همین علت است] تنیا. حب الدیدان الطوال. حب القرع. (از فرهنگ فارسی معین).
- کرم گذاشتن سر، سری چرکین و ناشسته داشتن، سرش کرم گذاشته یعنی چرکین و ناشسته است. (یادداشت مؤلف).
- کرم معده، کرم امعاء. کرم روده. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم روده شود.
- کرمهای حلقوی، کرمهای زرفینی. رده ای از شاخه ٔ کرمها که بدنشان از انطباق حلقه های متوالی بوجود آمده است، مانند: کرم خاکی و کرمهای پرتار دریایی. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
مثل کرم لول زدن، بسیار حرکت کردن و جنبیدن.
مثل کرم معده، باریک و سفید بی ملاحت، سخت لاغر و باریک و با رنگی پریده. (یادداشت مؤلف).
|| نوزاد حشرات که دارای بدنی نرم و دراز و کرم مانند هستندو هنوز بصورت حیوان بالغ درنیامده اند در تداول عامه به نام کرم خوانده می شوند. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول زنان، حسد: کرم نیست اژدهاست، یعنی حسدی فوق العاده است. (یادداشت مؤلف). || خارخار. (آنندراج).

کرم. [] (اِخ) کرم و رونیز دو شهرک است در راه پسا. هوای آن معتدل است و [دارای] آب روان و جامع و منبر باشد و غله و میوه، و بعهد اتابکی چون حادثه ٔ پرگ افتاد مگرایشان بی ادبی کردند، پس به غارت داد و خراب شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 130). کرم و رونیز دو شهرک اند در راه فسا. هوایش معتدل است به گرمی مایل و آب روان دارد. (از نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 169).


شیرینی

شیرینی. (ص نسبی) این انتساب نسبت به شیرین است. (از انساب سمعانی).

شیرینی. (ص نسبی، اِ مرکب) هر چیز شیرین. هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین. خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنیهای شیرین، از آن جمله است: پشمک. باقلوا. راحهالحلقوم. غرابی. ناف پری. ناف پریان. لوز. مسقطی. قرص. نشکنک. گز. نقل. پفک. رشته برشته. قطاب. بورک. پادرازی. نان قندی. نان برنجی. نان آردی. خاتون پنجره. گوش فیل. زلوبیا. بامیا. آب نبات. زبان بره. غرابیه. کمک. نیم شکر. نان نخودچی. بوقی. قیفی.لوزینه. شکربوره (اگردک). سوهان. ولیعهدی. برشتوک. خبیص (افروشه). گوزینه. قطایف. کلیچه. فالوذج. نان عروسان. مچی. رنگینک. (یادداشت مؤلف): شکر و جلاب و شیرینی ها همه سودمند است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و چشیدن شهد و شیرینی را به لذات این جهانی. (کلیله و دمنه).
هر دوستی که خوانْش من اندرنهم به پیش
شیرینیَش مدیح بود ترشیَش هجا.
سوزنی.
هرکه شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد.
(گلستان).
همه کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضی را که به شیرینی. (گلستان).
چو نشناسد انگشتری طفل خرد
به شیرینی از وی توانند برد.
سعدی (بوستان).
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی.
سعدی.
سعدیا داروی تلخ از دست دوست
به که شیرینی ز دست دیگری.
سعدی.
یکی را دیدند که کوزه ٔ شیرینی دارد... چون تفحص کردند در آن شیرینی موش مرده یافتند. (انیس الطالبین ص 178).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن از آنها همه به بست.
بسحاق اطعمه.
- شیرینی جات، از: شیرینی فارسی بمعنی حلوا + جات، کلمه ٔ هندی بمعنی گروه. (یادداشت مؤلف).
- شیرینی شنبه، رسم است اهل ایران را که روز شنبه صبح از خواب برآمده قدری شیرینی خورند و به حضار قسمت کنند به زعم اینکه اگر این روز بخوشی بگذرد تمام هفته بخوشی سر آید و الا فلا. (آنندراج):
معلم دارد آیین فلک با زیردستانش
دهد شیرینی شنبه ز چین جبهه طفلان را.
شفیع اثر (از آنندراج).
|| حلوا. (ناظم الاطباء). حلواء. حلاوی، شیرینی ها. حلاوی. (یادداشت مؤلف). || هر چیز گوارا و لطیف و ملایم. (ناظم الاطباء). || نقد یا جنس که دهند کسان وآشنایان و بالاخص زیردستان را در سور و جشنی. هبات وصلات خرد: شیرینی عروسی. شیرینی خانه ٔ نو. هدیه که عاقد را دهند در عروسی. مزد دلاک که ختنه کند. (یادداشت مؤلف). || آنچه دهند ارباب مناصب و اصحاب ارتشاء را برای حق کردن باطل و باطل نمودن حق یا انجام کاری اعم از مشروع و نامشروع. رشوت. رشوه. حلوابها. پول چای. (از یادداشت مؤلف). پاره:
به زر نز دلستان کز دین برآید
بدین شیرینی از شیرین برآید.
نظامی.
|| عناب. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). || (حامص) صفت و حالت شیرین. شیرین بودن. حلاوت. حلاوت داشتن. حلائت. حلاواء.ضد تلخی. طعمی چون طعم عسل و شکر داشتن. مقابل تلخی. مزه ای چون مزه ٔ قند. (یادداشت مؤلف):
تلخی و شیرینیَش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باَّپیون.
رودکی.
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تابید را نباشد بویی چو داربوی.
رودکی.
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی در پُرّی و بسیاری.
منوچهری.
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی.
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد می بری.
سعدی.
عشق لب شیرینش روزی بکشد سعدی
فرهاد چنین کشته ست آن شوخ به شیرینی.
سعدی.
|| طعمی که تلخی و شوری و ترشی ندارد. مزه ای که از ترشی و تلخی و تندی و گسی و شوری در آن نباشد: شیرینی آب. (یادداشت مؤلف). || کنایه از خوش آیندگی است. (از آنندراج). لطافت. دلنشینی. مطبوعیت. لطف. ملاحت. (یادداشت مؤلف):
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای تو کند.
منوچهری.
ملوک را بجز دو نگینه روا نبود، یکی یاقوت... و دیگر پیروزه ازبهر نامش را و شیرینی دیدارش. (نوروزنامه).
لیک شیرینی و لذات مفر
هست بر اندازه ٔ رنج سفر.
مولوی.
با خلق خدا سخن به شیرینی کن
اظهار نیاز و عجز و مسکینی کن.
امامی خلخالی.
- خودشیرینی، خوش رقصی. خود را بدروغ صمیمی و یکرنگ و خدمتگزار وانمود کردن. (از فرهنگ عامیانه).
- شیرینی افسانه (پیغام ومانند آن)، خوش آیندگی آن. (آنندراج). خوشی و دلنشینی آن:
وعده ٔ بوس آرزوی تشنه را در خواب کرد
دیده ٔ این طفل را شیرینی افسانه بست.
صائب (از آنندراج).
|| گرانی قیمت. گرانی. گرانبهایی. (یادداشت مؤلف). || عزت. عزازت. کم یابی. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

کرم

هر جانور بی‌دست‌وپا و خزنده با بدن نرم و بی‌استخوان، مانند کرم خاکی، زالو، و امثال آن‌ها،
* کرم ابریشم: (زیست‌شناسی) نوزاد کرمی‌شکل پروانه، با بدنی استوانه‌ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می‌کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می‌شود، کرم پیله، کرم بادامه،
* کرم خاردار: (زیست‌شناسی) = خاردار
* کرم رنگرزان: (زیست‌شناسی) = قرمزدانه
* کرم ساقه‌خوار: (زیست‌شناسی) حشره‌ای از آفات برنج،
* کرم شب‌تاب: (زیست‌شناسی) حشره‌ای باریک و زردرنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می‌تاباند، کرم شب‌افروز، شب‌چراغک، آتشک، آتشیزه، کمیچه،
* کرم کدو: (زیست‌شناسی) نوعی کرم انگلی دراز و نواری‌شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می‌شود، کدودانه،
* کرم معده: (زیست‌شناسی) = آسکاریس

فرهنگ معین

کرم

(کِ) (اِ.) گروهی از بی مهره گان هستند که در لای و لجن و آب راکد و میوه پدید می آیند. اکثراً بدن نرم و برهنه و دراز دارند. مهم ترین انواع آن ها عبارتند از: کرم های پهن، کرم های حلقوی، کرم های لوله ای. ~، ~داشتن الف - دارای کرم بودن. ب - موذی بودن،

آشپزی

طرز تهیه شیرینی قلبی رد ولوت کرم دار

کره نرم شده مرغوب 250 گرم .  خاک قند یا شکر قنادی 80 گرم
عصاره وانیل 1 قاشق چایخوری .  رنگ خوراکی قرمز 1 قاشق چایخوری
نشاسته یا آرد ذرت   1/2 فنجان .  آرد سفید الک شده  225 گرم
پودر کاکائو 1 قاشق چایخوری .  نمک 1/2 قاشق چایخوری
پنیر خامه ای 113 گرم .  کره 1 قاشق چایخوری .  خاک قند 150 گرم
طرز تهیه شیرینی قلبی رد ولوت: فر را تا دمای 180 درجه سانتی گراد گرم کنید و سینی فر را با کاغذ شیرینی بپوشانید.
با هم زن برقی کره و شکر را در یک کاسه خوب باهم مخلوط کنید تا کرمی رنگ و پفکی شود. رنگ قرمز و عصاره وانیل را اضافه کنید و آرام هم بزنید. در ظرفی دیگر آرد، پودر کاکائو و نمک را باهم خوب مخلوط کنید و وقتی یکدست شد آنها را روی مخلوط اضافه کنید و به کمک کفگیر چوبی آنها را زیر و رو کنید تا مایه شیرینی نرمی بدست بیاید.
قبل از اینکه بخواهید آنها را با دست به شکل قلب دربیاورید اجازه دهید تا 10 دقیقه استراحت کند. این کار را برای این انجام می دهید که کره در دستانتان آب نشود. کمی دستانتان را به ارد آغشته کنید و گلوله هایی از شیرینی بردارید و با دستانتان به آن شکل دهید. ضخامت شیرینی باید 0.5 سانتی متر و عرض آن تقریبا 3.5 سانتی متر باشد.
شیرینی ها را روی کاغذ روغنی بچینید و آنها را به مدت 12 دقیقه در فر بپزید. پس از این مدت 5 دقیقه آنها را خنک کنید. سپس آنها را از بغل برش بزنید و به دو نیم تقسیم کنید. در این فاصله کرم شیرینی را حاضر کنید.
طرز تهیه کرم شرینی: کره و پنیر خامه ای را از قبل درون اتاق قرار دهید تا خیلی سرد نباشند. آنها را با همزن برقی باهم خوب مخلوط کنید. خاک قند را اضافه کنید و انقدر بهم بزنید تا یکدست شود.
حالا کرم را با قاشق در وسط شیرینی ها بمالید و پخش کنید، سپس روی دیگر شیرینی را قرار دهید.

فارسی به عربی

معادل ابجد

شیرینی کرم دار

1045

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری