معادل ابجد
شیروان در معادل ابجد
شیروان
- 567
حل جدول
شیروان در حل جدول
- دومین شهر بزرگ استان خراسان شمالی
لغت نامه دهخدا
شیروان در لغت نامه دهخدا
-
شیروان. [شیرْ] (ص مرکب) شیربان. (یادداشت مؤلف). نگهبان و محافظ شیر:
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس
صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته.
خاقانی. توضیح بیشتر ...
- شیروان. [شیرْ] (اِخ) نام شهری در آذربایگان. در روایات بانی آنرا انوشیروان دانسته اند. پس از ویرانی شماخی اصل و قاعده ٔ شیروانات بوده، سالها سلاطین شیروان شاهیه در آنجا پادشاهی داشته اند و در اواخر صفویه انقراض یافتند. خاقانی شیروانی [کذا] مداح منوچهر و مردمان بزرگ در هر فن از آنجا به ظهور آمده اند. فخرالسالکین حاج زین العابدین سیاح صاحب بستان السیاحه و حدیقهالسیاحه و ریاض السیاحه از آنجاست، به این معنی صحیح شروان است نه شیروان. توضیح بیشتر ...
- شیروان. [شیرْ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش چرداول شهرستان ایلام. حدود خاور و جنوب و باختری: رودخانه ٔ صیمره. شمال و شمال باختری: دهستان چرداول و ارتفاعات کوه چرمی. جنوب و جنوب باختری: ارتفاعات کوه سیولن. باختر و جنوب باختری: ارتفاعات چمن گل. آب و هوای آن کوهستانی و گرمسیر. آب آن ازرودخانه ٔ صیمره و چشمه. آبادی: 18. جمعیت: حدود 7000 تن. آبادیهای آن در طول جاده ٔ اتومبیل رو ایلام به شیروان قرار دارد. توضیح بیشتر ...
- شیروان. [شیرْ] (اِخ) نام یکی از بخش های شهرستان قوچان. حدود: از شمال به بخش باجگیران و دهستان گیفان از شهرستان بجنورد و ازباختر به شهرستان بجنورد و از جنوب به بخش مانه و از خاور به بخش حومه ٔ قوچان محدود است. کلیه ٔ آبادیهای بخش در سر راه شوسه ٔ قوچان و بجنورد واقع است. روداترک در جنوب آن جاری است. هوای بیشتر آبادیها معتدل مرطوب. اغلب آبادیها با راه شوسه به هم متصل شده اند. محصول عمده ٔ بخش، غلات و بنشن و انگور. توضیح بیشتر ...
- شیروان. [شیرْ] (اِخ) شهر کوچک و مرکز بخش تابع شهرستان قوچان که در کنار راه شوسه ٔ بجنورد واقع است و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول جغرافیایی 57 درجه و 55 دقیقه و عرض 37 درجه و 27 دقیقه، و اختلاف ساعت نسبت به تهران 24 دقیقه است. این شهردر اردیبهشت سال 1308 هَ. ش. بر اثر زلزله ویران شد، پس از دو سال خرابی با اسلوب جدید آباد و دو خیابان از خاور به باختر و از شمال به جنوب و یک فلکه درمرکز شهر ایجاد شد. سکنه ٔ آن در حدود 9349 تن است. توضیح بیشتر ...
- شیروان. [شیرْ] (اِخ) غوری. از سرکردگان مسعود غزنوی و از مردم غور بود که مسعود در لشکرکشی به غور بروزگار پدر او را با نواخت و صله به سپاه خویش آورد و فرماندهی داد. بیهقی گوید: امیر دانشمندی به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری ازآن ِ ابوالحسن و شیروان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). بوالحسن خلف و شیروان که ایشان را پایمرد کرده بود شفاعت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114). بر اثروی شیروان بیامد و این مقدمی دیگر بود از سرحد غور و گوزگانان که این خداوندزاده وی را استمالت کرده بود. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید