معنی شیار

شیار
معادل ابجد

شیار در معادل ابجد

شیار
  • 511
حل جدول

شیار در حل جدول

  • خراش، شکاف باریک
مترادف و متضاد زبان فارسی

شیار در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

شیار در فرهنگ معین

  • (اِ.) خراش یا شکاف باریک روی چیزی.
لغت نامه دهخدا

شیار در لغت نامه دهخدا

  • شیار. (اِ) شدیار = شدکار. (حاشیه ٔ برهان چ معین). زمینی را گویند که بجهت زراعت با گاوآهن شکافته باشند. (برهان). زمین گاوآهن زده. (فرهنگ اسدی). شکاف که با گاوآهن در زمین کرده باشند. (ناظم الاطباء). اثری که بر زمین ماند از راندن گاوآهن. (یادداشت مؤلف). زمین شکافی برای تخم ریزی. (رشیدی). گویا شیار و شدیار و شدکار، دریدن زمین است با نوک گاوآهن و مثل آن بدرازا، و شخم اعم است چه با بیل نیز (گویا) چون زمین را زیرورو کنند باز آن زمین را شخم کرده توان گفت. توضیح بیشتر ...
  • شیار. (ع اِ) نیکویی. (منتهی الارب). حسن و جمال. (اقرب الموارد). || لباس. || هیئت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || نازکی. (منتهی الارب). || فربهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شتران فربه تازه بدن. ج، شیَّر. (منتهی الارب).
    - خیل شیار؛ اسبان فربه و زیبا. (از اقرب الموارد).
    || نام روز شنبه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند. ج، اَشْیُر، شُیُر، شیر. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • شیار. (ع مص) انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل. (منتهی الارب). شَور. شیاره. مَشار. مَشاره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مصادر مذکور شود. || ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرایا برگردانیدن وی را، و کذلک الامه. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

شیار در فرهنگ عمید

  • خراش و شکاف باریک در روی چیزی،
    خراش یا شکافی که به‌وسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد می‌کنند،
    * شیار کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

شیار در فارسی به انگلیسی

  • Corrugation, Furrow, Rut, Seam, Trench, Wrinkle
فارسی به عربی

شیار در فارسی به عربی

  • اخدود، خلیع، شق، قائمه، نای، وادی
فرهنگ فارسی هوشیار

شیار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • زمینی که بجهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
فارسی به آلمانی

شیار در فارسی به آلمانی

  • Aufführen, Auflisten, Auflistung (f), Auswanderer [noun], Flöte (f), Liste (f), Nuten (m), Wanderer [noun], Tal (n). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید