معنی شکایت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) گله کردن از کسی نزد دیگری، (اِمص.) داد - خواهی. [خوانش: (ش یَ) [ع. شکایه]]
فرهنگ عمید
گله کردن از کسی به دیگری، از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن،
تظلم، دادخواهی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
گلایه، دادخواست
مترادف و متضاد زبان فارسی
بثالشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا، تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گلهمندی
کلمات بیگانه به فارسی
گلایه
فارسی به انگلیسی
Beef, Complaint, Grievance, Gripe, Grumble, Mutter, Plaint, Remonstrance, Representation, Squawk
فارسی به عربی
آهه، احتجاج، انین، دندنه، سخط، شکوی، مقص
فرهنگ فارسی هوشیار
گله کردن، درد دل کردن، نالیدن
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
شِکوِه
معادل ابجد
731