معنی شهری در لبنان

لغت نامه دهخدا

لبنان

لبنان. [ل ُ] (اِخ) (جبل... یا کوه...) نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قله ٔ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است تا به شام کشیده است و مشرف بر حمص است و آن قسمت که به اردن است جبل الجلیل و آن قسمت که به دمشق است سنیر و به حلب و حماه و حمص، لبنان نام دارد و از آنجا به انطاکیه و مصیصه متصل شود و آنجا لکام نام گیرد و سپس به ملطیه و سمیساط و قالیقلا تا بحر خزر کشیده شود و آنجا قبق خوانده شود و گویند در این کوه هفتاد زبان متکلم باشند و هر صاحب زبانی زبان دیگری درنیابد مگر ترجمان. و در این کوه ناحیتی است به حمص جلیل و در آن انواع میوه ها و زروع باشد بی آنکه کشت کنند و از صلحای ابدال بدانجا مقیم باشند. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در ذکر کوه البرز گوید: کوه عظیم است متصل باب الابواب... طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و در صورالاقالیم آمده که در کوه لگزی امم فراوان میباشد چنانکه بهفتاد و چند زبان سخن میگویند و در آن کوه عجایب بسیار میباشد و چون بشمشاط و ملطیه رسد قالیقلا خوانند و چون به انطاکیه و مصیصه رسد لکام گویند و آنجا فارق است میان شام و روم و چون به میان حمص و دمشق رسد لبنان خوانند و چون بوسط مکه و مدینه رسد عرج گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 191-192). و هم او در ذکر عجایب آرد: و دیگر در عجایب المخلوقات آمده که در حمص شام کوهی است که آن را لبنان خوانند از همه نوعی در آنجا میوه هست خودروی و بی آنکه آن را کسی تیمار کندثمره ٔ نیکو دارد اما طعم و بویش آنجا نیکو نبود و چون از آنجا بیرون برند و بر نهر الثلج بگذرانند بوی و طعم خوش گیرد. (نزههالقلوب چ اروپا ص 289). در عقدالفرید ذیل عنوان « ومن وحی اﷲ تعالی الی انبیائه » آمده: مما اوحی اﷲ تعالی الی موسی فی التوراه: یا موسی بن عمران یا صاحب جبل لبنان. انت عبدی و انا الهک الدیان لاتستذل الفقیر و لاتغبط الغنی [بشی ٔ یسیر] و کن عند ذکری خاشعاً و عند تلاوه و حیی طائعاً اسمعنی لذاذه التوراه بصوت حزین. (عقدالفرید ج 3 ص 91). چنانکه گفته شد چوب سدر از جبل لبنان آرند و در کتیبه ٔ داریوش بزرگ آنجا که گوید: پر کردن محل از ریگ و ساختن آجر کار مردم اکد بود چوب سدر که استعمال شده آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده میشود، مراد از کوه همین جبل لبنان است. (ایران باستان ج 2 ص 1605 و 1560). صاحب برهان گوید: نام کوهی نزدیک حمص که مسکن فقرا و اولیأاﷲ و اقطاب است. (برهان):
سنگریزه ٔ کوه رحمت برده اند از بهر کحل
دیده بانانی که عرش از کوه لبنان دیده اند.
خاقانی.
یکی از صلحای جبل لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور بجامع دمشق درآمد. (گلستان).
عابدی در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری چو اصحاب الرقیم.
بهائی.
- جبل لبنان، جبل عامل. در قاموس کتاب مقدس آمده است که، لبنان (سفید) شامل دو سلسله است که یکی لبنان و دیگری کوه شرقی است که در یوشع (13:5) لبنان شرقی نامیده شده است که رومانیان و یونانیان آن را انتیبنس نامند. اما بقعه ٔ لبنان همان بقاع است (یوشع 11:17) که یونانیان و رومانیان آن را سیلی سوریه (؟) (سوریه ٔ وسطی) نامند. اما لبنان از طرف شمال نهر کبیر ابتدا کرده نود میل جغرافی از شمال به جنوب و مسافت یک میل به طرف مغرب به محاذی ساحل دریا امتداد یافته به نهر قاسمیه منتهی میشود و ارتفاع کوه مکمل 10200 قدم و ارتفاع صنین 8500 و جبل الکنیسیه 6700 و کوه باروک 6500 قدم و مکمل باقی میماند و سراشیب غربی سرازیریش کمتر از شرقی می باشد و بیشتر حاصل خیز و بارآور است دارای دشتها و دره های عمیقه و زراعات و سکانش بسیار بر خلاف سراشیب شرقی و ساکنانش کم و در لبنان انواع حبوب و اقسام درختها و گلها کاشته میشود. (سرود 4:11). اما کوه شرقی در برابر لبنان است و از مدخل حماه که موضعش دشت جنوب شرقی میباشد از حمص تا به جبل شیخ امتداد دارد. ملاحظه در حرمون سراشیبی غربی این کوه بسیار سرازیر است به خلاف شرقی که متدرجاً به دشت دمشق امتداد یابد این کوه ساکنانش قلیل و چندان بارآور نیست و از هر یک این دو سلسله نهرهای کبیر و رودهای عظیم تشکیل یابد همچو رود کبیر و عاصی و لیطانی و یردی واعوج و نهر بارود و ابوعلی و نهر اولی در این دو سلسله چشمه سارهای بسیار دیده شود خصوصاً در لبنان و بقاع خلاصه در قدیم الایام حویان و جبنیان در لبنان سکونت میداشتند (داود 3:3 یوشع 13:5 و 6) و کوه نشینان جلیل را بنا کردند و خدای تعالی لبنان را نیز در جزو سایر املاک قسمت بنی اسرائیل کرده بود اما ایشان آن را بتصرف نیاوردند (یوشع 13:2-6 داود 3:1-13) و در تحت تسلط و اقتدار فینیقیان بود (اول پادشاهان 5:2-6 و عزرا 3:7) در ایام داود و سلیمان اسرائیلیان در حق این کوه معرفت پیدا کرده مناظر نیکو و حاصل های پرفایده علی الخصوص سرو آزادش در انظار ایشان نهایت اهمیت را پیدا کرده (سرود 5:15) و علاوه بر آن شرابی که در آنجا بعمل می آید (هو 14:7) و آب گوارای سرد و برف نیکو (18:14) در ایشان تأثیر بسیار کرد و نویسندگان ملهمه کتاب مقدس بسیار اوقات بدان اشاره کرده اند (مزامیر29:5 و 6 و 72:16 و 104:16-17 اش 35:2 60:13 زک 11:1 و 2) قوم اسرائیل بعد از مدتهای دراز حرمون و کوه شرقی را بتصرف درآورده اند (اول تواریخ ایام 5:23) (قاموس کتاب مقدس).

لبنان. [ل ُ] (اِخ) تثنیه ٔ لبن، دو کوهند نزدیک مکه و بدان دو لبن الاسفل و لبن الاعلی گویندو بالای آن دو کوهی است مبرک نام. (معجم البلدان).

لبنان. [ل ُ] (اِخ) (کشور...) آرام. (در توریه). سوریه. متصرفیه فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیه سنه 1277 هجریه. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول. یحدها شمالا و غرباً ولایه بیروت و شرقاً و جنوباً ولایه الشام مساحتها 2200 میل مربع و عدد سکانها 250 الف نسمه و ارضها جبلیه خصبه جدامن اخصب جبال سوریا و هواؤها فی غایه الجوده و بها عده مدارس و اهلها مسیحیون و متاوله و دروز. (منجم العمران، ذیل معجم البلدان). رجوع به سوریه شود.

لبنان. [ل ُ] (اِخ) (غار...) صاحب حبیب السیر آرد: در روضه الاحباب مذکور است که در این سال (سال 19 هَ. ق.) فوجی از اهل هدایت در بلده ٔ رمله به غار لبنان درآمدند در آنجا تختی مذهب دیدند مردی مرده بر زبر آن خفته در یکجانب آن میت لوحی مجسم از طلا یافتند که سطری چند به لغت رومی بر آن نگاشته بودند مضمون سطور آنکه من سبا ولد نواسم که بشرف ملازمه ٔ عیص بن اسحاق النبی (ع) مشرف گشتم و مدتی به دولت و اقبال گذرانیدم و در دار دنیا عجایب بلاانتها مشاهده کردم در چله ٔ تموز بکرات باریدن برف و تگرگ دیدم باید که اگر امثال این امور بنظر کسی درآید تعجب نکند و غریب تر از هر امری آنکه بنی آدم از مرگ بغایت غافل است و حال آنکه قبور آبا و اجداد و احباب و اولاد خود را می بیند و از اعظم وقایع آنکه حساب روز قیامت در پیش است نمی اندیشد بتحقیق میدانم من قومی را که با وجود اقرار به وحدانیت پروردگار مرا از این غار بیرون برند و این تخت را ملک خویش شمرند و چون این امور بظهور آید مزاج زمان از نهج اعتدال انحراف یابد و امانت در میان مردم نماند و عاقبت محمود صلحا و متقیان را باشد والسلام. (حبیب السیرج 1 ص 167). و این شرح البته مجعول و افسانه است.


چم لبنان

چم لبنان. [چ َ ل ُ] (اِخ) رجوع به بکش دودانگه ٔ بالا شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


شهری

شهری. [ش َ] (اِخ) قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس. (فارسنامه ٔ ناصری).

شهری. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهر عربی، که ماه باشد. (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء).

شهری. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهر. شهرنشین. شهرگان. مدنی. ساکن شهر. مقابل روستائی. حضری. بلدی:
زبردست شد مردم ِ زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست.
فردوسی.
طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری.
منوچهری.
حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبودفرشته در گلخن.
ناصرخسرو.
گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی.
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی.
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.
نظامی.
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.
سعدی.
-همشهری، کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده ٔ همشهری شود.
|| کشوری.مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی. در برابر لشکری. غیرسپاهی. سیویل. (یادداشت مؤلف):
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه.
فردوسی.
بدانست شهری وهم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری.
فردوسی.
سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی.
فردوسی.
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی.
(ویس و رامین).
چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری.
اسدی.
همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری.
نظامی.
شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه.
نظامی.
|| نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث). || چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلق به شهر است نه خارج از شهر. || حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مؤلف):
وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.
سوزنی.
|| مقابل غریب. کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد:
جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
ناصرخسرو.
|| (اِ) قسمی خربزه ٔ نرم و شیرین با صورتی گرد یا دراز شبیه گرمک و طالبی. قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام. قسمی خربزه از نوع پست. (یادداشت مؤلف). قسمی خربزه ٔ زودرس.

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

مشاربا لبنان

انگشت نما بر جسته

فارسی به عربی

شهری

بلدی، حضری، سکان المدینه، مدنی

فارسی به آلمانی

شهری

Kommunal, Städtisch

معادل ابجد

شهری در لبنان

852

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری