معنی شهرنشین

لغت نامه دهخدا

شهرنشین

شهرنشین. [ش َ ن ِ] (نف مرکب) مقابل ده نشین. مدنی. متمدن. حضری. دهقان. شهرگان. (یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

شهرنشین‌

Burgher, Urbanized

حل جدول

شهرنشین

مدنیت، تمدن

ساکن شهر


ساکن شهر

شهرنشین

مترادف و متضاد زبان فارسی

شهرنشین

شهری، متمدن،
(متضاد) بادیه‌نشین


شهری

شهرنشین، ولایتی،
(متضاد) روستایی


صحراگرد

بادیه‌نشین، صحرانشین، صحرانورد،
(متضاد) شهرنشین


صحرانشین

بادیه‌نشین، بیابانگرد، چادرنشین، صحراگرد،
(متضاد) شهرنشین

انگلیسی به فارسی

burgess

شهرنشین


urban resident

شهرنشین


urbanite

شهرنشین

فرهنگ فارسی آزاد

حضریّ

حَضَرِیّ، از مردم شهر، شهرنشین،


مدری

مَدَرِی، شهرنشین، اهل شهر یا قریه،

فرهنگ معین

حضری

(حَ ضَ) [ع.] (ص نسب.) شهرنشین.

سوئدی به فارسی

borgare i stad

شهرنشین، شهری، حاکم یا قاضی شهر،

معادل ابجد

شهرنشین

915

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری