معنی شمشیر ماهی

حل جدول

شمشیر ماهی

نوعی ماهی خوراکی

فرهنگ فارسی هوشیار

شمشیر ماهی

گونه ای ماهی که در جلو آرواره بالایی دارای زایده استخوانی طویل و تیز برنده ای جهت دفاع از خود و شکار دارد سیف.


ماهی طلایی

ماهی تلایی: شمشیر ماهی، ماهی تالاب (ماهی حوض)

فارسی به عربی

شمشیر ماهی

سمک السیف

فرهنگ عمید

شمشیر

ابزاری آهنی با تیغه‌ای دراز و تیز که در قدیم در جنگ به کار می‌رفته،
* شمشیر زدن: (مصدر لازم) جنگ کردن با شمشیر،
* شمشیر کشیدن: (مصدر لازم) بیرون کشیدن شمشیر از غلاف، برآوردن شمشیر از نیام به‌ قصد جنگ کردن،


ماهی

جانوری آبزی، مهره‌دار، خونسرد، و دارای آبشش و باله که بعضی از انواع آن بدنی پوشیده از فلس دارند،
* ماهی خاویار: (زیست‌شناسی) هریک از ماهی‌های خوراکی غضروفی، شامل اوزن‌برون، تاس‌ماهی، و فیل‌ماهی که تخم آن‌ها به‌صورت خاویار مصرف می‌شود،
* ماهی آزاد: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی خوراکی دریازی با بدن کشیده که در رودخانه تخم‌ریزی می‌کند، آزادماهی،
* ماهی برقی: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی با بدنی پهن و پوستی صاف که به‌وسیلۀ دستگاه مخصوصی که در بدن خود دارد نیروی برق تولید می‌کند، ماهی اژدر، سفره ماهی،
* ماهی پرنده: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی با باله‌های پهن که در آب‌های گرم زیست می‌کند و می‌تواند تا ۵ متر از سطح آب بالا بجهد،
* ماهی دودی: نوعی ماهی سفید که آن را از دریا صید می‌کنند و پس از خالی کردن شکم او گوشتش را مدتی در نمک می‌گذارند و بعد دود می‌دهند و نگه می‌دارند،
* ماهی سفید: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی خوراکی با گوشتی سفید که در دریای خزر زیست می‌کند،
* ماهی شیم: (زیست‌شناسی) = شیم
* ماهی قزل‌آلا: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی خوراکی از خانوادۀ ماهی‌ آزاد، با پوستی پوشیده از خال‌های تیره که معمولاً در رودخانه‌ها زندگی می‌کند،
* ماهی کولی: (زیست‌شناسی) نوعی ماهی کوچک با قدی در حدود ۳۰ سانتی‌متر. شکمش سفید و پشتش آبی‌رنگ است،

لغت نامه دهخدا

شمشیر

شمشیر. [ش ِ / ش َ] (اِ) سیف. سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است. تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است. (از غیاث) (برهان). صاحب آنندراج گوید: مرکب است ازشم و معنی آن ناخن و شیر، زیرا که این سلاح مانا است به ناخن شیر و شم بمعنی دم آمده چون سلاح مذکور به دم شیر مشابهتی دارد به این اسم موسوم گشت و خون آشام از صفات و دندان، ناخن، مد، بسم اﷲ، نهنگ و طاق مصر از تشبیهات اوست و با لفظ زدن، افکندن، خواباندن و نهادن مستعمل است و شمشیر در نیام کردن، شمشیر برآهیختن، آختن، کشیدن، از نیام کشیدن، از نیام برآوردن، هوا کردن و علم کردن از ترکیبات اوست و با لفظ خوردن نیز مستعمل، مثل تیغ خوردن و خنجر خوردن. (آنندراج). حربه ٔ آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند، منحنی ودمه ای برنده است. (فرهنگ فارسی معین). تیغ ابیض. ابوالصلت. حربه ٔ آهنین و بلند و خمیده یا مستقیم که سرتاسر یک سوی آن تا نوک برنده و بر آن دسته تعبیه باشد، برای بدست گرفتن که آنرا قبضه یا مشته گویند. شمشیرهای مستقیم گاه پهن و گاه باریک و با نوک تیز است و نزد اقوام مختلف گوناگون بوده است. (یادداشت مؤلف). رداء. سباب العراقیب. سلاح. سمیدع. سمیذع. شجیر. (از منتهی الارب). سیف. (از منتهی الارب) (دهار). شطب. ضریبه. صیلم. عطاف. صیقل. عقنقل. عضب. علق. غدیر. قرن. قضم. قرطبی. لج. مضربه. مضرب. ماضی. معطف. وشاح. (المنجد). وشاحه. (منتهی الارب) (المنجد):
به شمشیر بایدگرفتن مر او را
به دینار بستنش پای ار توانی.
دقیقی.
که را بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی.
دقیقی.
بود زخم شمشیر وخشم خدای
نیابیم بهره به هر دو سرای.
فردوسی.
مر آن را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست.
فردوسی.
بیفشرد شمشیر بر دست راست
به زور جهاندار برپای خاست.
فردوسی.
به کف آنکه شمشیر بار آورد
سر سرکشان در کنار آورد.
فردوسی.
سپه بر سپرها نبشتند نام
بجوشید شمشیرها در نیام.
فردوسی.
به شمشیر بستانم از کوه تیغ
عقاب اندرآرم ز تاریک میغ.
فردوسی.
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
عنصری.
چون شاه بگیرد به کف اندر شمشیر
از بیم بیفکند ز کفها شم شیر.
عسجدی.
رسم محمودی کن تازه به شمشیر قوی
که ز پیغام زمانه نشود مرد خصیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
قاید بر میان سرای رسیده بود و شمشیر و ناچخ و تبر اندرنهادند و وی را تباه کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). احمد گفت خداوند من حلیم و کریم است و اگر نی سخن به چوب و شمشیر گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). اگر حرمت این مجلس عالی نیستی، جواب این به شمشیر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). در عقب این فذلک آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). غلامان را فرمودی تا درآمدندی و به شمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی. (تاریخ بیهقی). سیاف شمشیر برهنه بدست ایستاده... و منتظر تا بگوید تا سرش بیندازد. (تاریخ بیهقی). مترس و دلیر باش که شمشیر کوتاه به دست دلاوران دراز گردد. (قابوسنامه).
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب.
ناصرخسرو.
شمشیر اوست آینه ٔ آسمان نمای
آن آینه که هست به رویش نشان آب.
خاقانی.
از کف شمشیر توست معتدل ارکان ملک
زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان.
خاقانی.
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی
در سرشک خنده جان افشاندمی.
خاقانی.
دست و شمشیرش چنان بینی بهم
کآفتاب و آسمان بینی بهم.
خاقانی.
طوفان شود آشکار کز خون
شمشیر تو سیل ران ببینم.
خاقانی.
شمشیر اگرچه به بأس شدید و حد حدید موصوف است، مأمور امر و محکوم حکم تقدیر است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 411).
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست.
سعدی.
شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس.
سعدی.
سنگ حلمت گرنه در دندان شمشیر آمدی
از مخالف در جهان نگذاشتی یک جانور.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
مد بسم اﷲ دیوان بقا شمشیر است
ساحل بحر پرآشوب فنا شمشیر است.
صائب تبریزی.
هلاک زخم تو کردم که رسم جانبازی
ز کشته ٔ تو به طاق بلند شمشیر است.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
معنی مرد تمام از تیغ می آید برون
مصرعه ٔ شمشیر را خود مصرعی در کار نیست.
منوچهرخان (از آنندراج).
ای ز علم کار ظفر کرده راست
ناخن شمشیر تو کشورگشاست.
مخلص کاشی (از آنندراج).
شمشیر عشق بر سر سنگ مزار ما
ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ما.
؟
- امثال:
با شمشیر چوبین جنگ نتوان کرد. (امثال و حکم دهخدا).
با شمشیر و قرآن پیش کسی رفتن. (از امثال و حکم دهخدا).
با شمشیر و کرباس پیش کسی رفتن. (از امثال و حکم دهخدا). بز و شمشیر هردو در کمرند. (امثال و حکم دهخدا).
به شمشیر باید گرفتن جهان.
فردوسی (ازامثال و حکم دهخدا).
جهان زیر شمشیر تیز اندر است.
فردوسی (از امثال و حکم دهخدا).
شمشیر تیزی را که صیقل نزنند زنگ گیرد. (از امثال و حکم دهخدا).
شمشیر خطیب. (از امثال و حکم دهخدا).
شمشیرش به ابر می رسد. (از امثال و حکم دهخدا).
شمشیر مرتضی بجز از آهنی نبود
پشتی دین حق لقبش ذوالفقار کرد.
ظهیر فاریابی (از امثال و حکم).
کار شمشیر می کند نه غلاف. (از امثال و حکم دهخدا).
من جز به شخص نیستم آن قوم را پناه
شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا.
سنایی (از امثال و حکم).
اصمع؛ شمشیر بران و بر اشرف مواضع برآینده. اصلیت، شمشیر زدوده ٔ بران آهیخته. (از منتهی الارب). صارم، شمشیر تیز. (دهار). عراص، شمشیر لرزان. (منتهی الارب). دلق، شمشیر از نیام برآوردن. (تاج المصادر بیهقی). خشیب، شمشیر بساخت نخستین که هنوز سوهان و صیقل نکرده باشند آنرا. ذملق، شمشیر تیز. فرند؛ شمشیر جوهردار. ذری، شمشیر بسیارآب. رسب، مرسب، نام شمشیر نبی (ص). اسلیل، شمشیر برکشیده شده. صفیحه، شمشیر پهناور. ضیع؛ شمشیر زدوده ٔ آزموده. صلت، شمشیر صیقل و بران و برهنه. عابس، شمشیر عبدالرحمان بن سلیم کلبی. سقاط؛ شمشیر گذاره ٔ برنده که پیش از مقطوع بر زمین افتد. مسافع؛ شمشیر زننده. مسلول، شمشیر برکشیده. معجوف، شمشیر زنگ گرفته ٔ بی صیقل مانده. صموت، شمشیر گذرنده. قشیب، شمشیر نو. زنگ زدوده و شمشیر زنگ ناک (از اضداد است). (منتهی الارب). شرخ، شمشیر آب داده. (دهار). صراط؛ شمشیر دراز. (منتهی الارب).
- به شمشیر دست بردن، شمشیر کشیدن برای جنگ و حمله:
کنون کردنی کرد جادوپرست
مرا برد باید به شمشیر دست.
فردوسی.
- خداوند شمشیر، شمشیرزن. جنگی و زورآزما. فرمانده سپاه. کنایه از صاحب زور و قدرت و نیرو: با این همه زبان در خداوندان شمشیر دراز می کرد [بوسهل]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334).
- دو دستی شمشیر زدن، با دو دست شمشیر گرفتن و جنگ کردن. کنایه از شجاعت، لیاقت و قدرت نشان دادن است. (یادداشت مؤلف).
- شمشیر آبدار، شمشیر درخشنده و تیز و برنده. (ناظم الاطباء).
- شمشیر از نیام برکشیدن، شمشیر از غلاف برآوردن. (یادداشت مؤلف). امتسال. امتساح. (منتهی الارب). امتخاط. اختراط. انتضاء. (تاج المصادر بیهقی). معط. (منتهی الارب). امتلاح. (المصادر زوزنی). تمثیل. (از منتهی الارب). رجوع به ترکیب شمشیر از نیام کشیدن (برآوردن) شود.
- شمشیراز نیام یا ز نیام کشیدن یا برآوردن، بیرون آوردن شمشیر از غلاف برای حمله یا زدن و کشتن کسی یا حیوانی را:
امید صائب از همه کس چون بریده شد
شمشیر آه را ز نیام سحر کشید.
صائب.
من گرفتم برنیارد موج شمشیراز نیام
از هوای خود خطر دارد حباب زندگی.
صائب (از آنندراج).
- شمشیر افکندن بر کسی یا گروهی یا عضوی یا چیزی، با شمشیر زدن. فرودآوردن شمشیر بر...:
حریصی را که شمشیر افکنی بر ترک و بر تارک
سزد مغفر چو مرغش ز آشیان سر بپرانی.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- شمشیربازی، شمشیرکشی. شمشیر کشیدن:
گر او قصد شمشیربازی کند
زبانم به شمشیر یازی کند.
نظامی.
- شمشیر بران، شمشیری که سخت تیز و برنده باشد. (یادداشت مؤلف). خاشف. (منتهی الارب). حسام. (دهار). خشوف. خشیف. خضم. جراز. سیف سراطی. (منتهی الارب). صمصام. (دهار). سراط. صل. ضارم. سیف مقصع. مخصل. عضب. قرضوب. قاضب. قضاب. قضابه. سیف قاصل و قصال و مقصل. (منتهی الارب).
- شمشیر برکشیدن، شمشیر آختن. شمشیر کشیدن. بیرون آوردن شمشیر از غلاف زدن را. (یادداشت مؤلف). امتیار. امتغاظ. (منتهی الارب). نضو. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). امتساخ. امتشاق. امتشال. امتحاط. امتشان. (منتهی الارب): شمشیر برکشید و گفت زنادقه و قرامطه را بر باید انداخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). شمشیر برکشد و هر کس که وی را بازدارد، گردن وی بزند. (تاریخ بیهقی).
- شمشیر پهن، شمشیری که تیغه ٔ آن پهن و عریض باشد. (ناظم الاطباء).
- شمشیر جوشن گداز، شمشیری که زره را ببرد و بگدازد:
نهنگان شمشیر جوشن گداز
به گردن کشی کرده گردن فراز.
نظامی (از آنندراج).
- شمشیر چوبین، مخراق. بلونک. (یادداشت مؤلف). شمشیر که از چوب باشد. شمشیر که بچه ها از چوب سازند و در بازی بکار برند:
جمله با شمشیر چوبین جنگشان
جمله در لاینبغی آهنگشان.
مولوی.
- شمشیرحمایل بستن، شمشیر بر کمر بستن. شمشیر بر میان بستن: امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد و لوا بداشت بر دست راستش و شمشیر حمایل بست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
- شمشیرحواله ٔ (فرق) کسی کردن، شمشیر بر (سر) او زدن. (فرهنگ فارسی معین). شمشیر را بجانب سر به حرکت درآوردن و آهنگ فرودآوردن به سر او کردن.
- شمشیر خواباندن، فرودآوردن شمشیر. با شمشیر زدن کسی یا حیوانی یا چیزی را:
می زند چون گل دو عالم موج آغوش امید
تا کجا شمشیر خواباند خم ابروی تو.
صائب (از آنندراج).
- شمشیرِ داد، کنایه از نیروی عدالت. قدرت دادگستری:
هر آن گنج کآن جز به شمشیر داد
فرازآید از پادشاهی مباد.
فردوسی.
- شمشیر در بغل خوابیدن، با کمال احتیاط خوابیدن مثل ترکش بسته خوابیدن. (آنندراج).
- شمشیر در غلاف کردن، درغلاف گذاشتن شمشیر. مقابل شمشیر کشیدن و شمشیر برآهیختن.
- || کنایه از ترک مخاصمه و پیکار کردن. رجوع به ترکیب شمشیر درنیام کردن شود.
- || کنایه ازروگردان شدن از کار یا تصمیمی که بیشتر به سبب ترس از کسی یا چیزی صورت می گیرد.
- شمشیر در میان کردن، شمشیر در نیام کردن. غلاف کردن شمشیر را:
از نوک غمزه تا کی خونها کنی دمادم
شهری بکشتی اکنون شمشیر در میان کن.
میرخسرو دهلوی (از آنندراج).
- شمشیر در نیام کردن، شمشیر در غلاف کردن. (یادداشت مؤلف). اشلات. (المصادر زوزنی). اقراب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). شیم. (دهار) (تاج المصادر بیهقی):
خط سیاه دل از تیغ رو نگرداند
بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند.
امیرحسن دهلوی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شمشیر در غلاف کردن شود.
- شمشیر دورویه، شمشیر دولبه. شمشیر که از دو سوی ببرد. شمشیر که هر دو لبه ٔ آن تیز و بران باشد:
اینجا به رسول و نامه برناید کار
شمشیر دورویه کار یک رویه کند.
سلطان شاه بن الب ارسلان.
- شمشیر صبح، کنایه از خورشید است. (یادداشت مؤلف):
محتاج نیست طلعت زیبای تو به تاج
شمشیر صبح را نبود حاجت فسان.
ظهیر فاریابی.
- شمشیرِ غازی، شمشیر جنگ آور و در اینجا کنایه از قدرت بیان است:
چو باشد نوبت شمشیربازی
خطیبان را دهد شمشیر غازی.
نظامی.
- شمشیرفروش، سیاف. آنکه کار فروختن شمشیر دارد. تیغفروشنده. (یادداشت مؤلف).
- شمشیرگذار، شمشیرزن. آشنا به فنون شمشیرزنی. کنایه از جنگاور و شجاع. (یادداشت مؤلف).
- شمشیر گران، شمشیر بزرگ. شمشیر بلند و سنگین:
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران.
منوچهری.
- شمشیر گوشتین، کنایه از زبان باشد. (انجمن آرا) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از برهان).
- شمشیر نهادن در کسانی یا گروهی، کشتن آن کسان یا گروه. از دم شمشیر گذراندن آنان را:
دلاور دلیران شمشیرزن
نهادند شمشیر در مرد و زن.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
- شمشیر هندی،سیف مهند. مهند. هندوانی. هندی. (یادداشت مؤلف):
ز اسبان تازی به زرین ستام
ز شمشیر هندی به زرین نیام.
فردوسی.
به شمشیر هندی بزد گردنش
به آتش بینداخت بی سر تنش.
فردوسی.
جهاندیده هندو زمین بوسه داد
زبانی چو شمشیر هندی گشاد.
نظامی.
موحد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش.
(گلستان).
- شمشیر هواکرده، شمشیر کشیده. شمشیر آخته. تیغ برکشیده. شمشیر برهنه در دست:
هر بار همی آیی شمشیر هواکرده
آن کن که ترا باید من بنده هواخواهم.
امیرحسن دهلوی (از آنندراج).
- مرد شمشیر، جنگاور و شمشیرزن. سرباز جنگی:
هزار و چهل مرد شمشیر داشت
که دیبا ز بالا زره زیر داشت.
فردوسی.
- نرم شمشیر، کنایه از شخص ملایم و باگذشت. مقابل لجوج و ستیزه جو و انتقام جو:
به کین خواستن نرم شمشیر بود.
نظامی.
|| روشنایی صبح. || روشنایی آفتاب. (ناظم الاطباء). || مجازاً مرد جنگی. سرباز. (یادداشت مؤلف): این اندر سیر ملوک نبشتند که به یک لفظ قلم پنجاه هزار شمشیر هزیمت شد. (نوروزنامه). || کنایه از زور و قدرت و توانایی. نیروی نظامی و جنگ و نبرد. (از یادداشت مؤلف). قدرت رزمی: روی به ترکمانان نهند تا ایشان را از خراسان رانده کرده آید به شمشیر که از آنها راستی نخواهد آمد. (تاریخ بیهقی). مثال داد تا قهندز را در پیچیدند و به قهرو شمشیر بستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). حصار به شمشیر بستدند و بسیاری از غوریان بکشتند. (تاریخ بیهقی).
آنکه بیش از دگران بود به شمشیر و به علم
وآنکه بگزید و وصی کرد نبی بر سرماش.
ناصرخسرو.
- امثال:
قلم از شمشیر بُرنده تر است، نیروی قلم از نیروی شمشیر بیشتر است.

شمشیر. [ش َ] (اِخ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به پاوه میان گردنه ٔ شمشیر و امامزاده در121 هزارگزی کرمانشاه. (یادداشت مؤلف). دهی است ازدهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج. سکنه ٔ آن 456 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

شمشیر. [ش َ] (اِ) درختچه ای است از نوع گوشوارک و در جنگل ارسباران دیده می شود. (گااوبا). قاقلهالصغیره. شوشمیره. (یادداشت مؤلف). درختچه ای است از تیره ٔ شمشیریان جزو رده ٔ دو لپه ای های جداگلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوان است. شیمشیر. تقیهالراهب. شجرهالفهم. (فرهنگ فارسی معین). قاقله. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی). شوشمر گویند و آن قاقله ٔ صغار بود. (اختیارات بدیعی).


ماهی

ماهی. (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت. (آنندراج).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی). پهلوی، «ماهیک ». هندی باستان، «مستیه » (ماهی). کردی، «ماسی ». بلوچی، «ماهی »، «ماهیگ »، «ماهیغ». افغانی، «ماهئی ». لری، «موسی ». زازا، «ماسی ». گیلکی، «موهی ». مازندرانی و طالشی، «مویی ». گبری، «موسو». اورامانی، «ماس (آوی) ». جانورانی ذی فقار که در آب زیست کنند. شکل ماهیان غالباً دوکی است و از این جهت برای حرکت در آب کاملاً متناسب است بدن غالب آنها از پولکهای کوچک مستور است. انواع ماهی بسیار است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). جانوری است ذی فقار و آب زی از رده ٔ ماهیان که دارای اقسام متعدد است. حوت. ماهیان (ماهی ها) رده ای از جانوران آب زی هستند که پست ترین ذی فقاران بشمار می آیند. وجود برانشی در دوره ٔ نمو جنینی بقیه ٔحیوانات ذی فقار از جمله انسان و همچنین صفات دیگری که ذی فقاران عالی در دوره ٔ جنینی نشان می دهند ثابت می کند که ماهیان اجداد تمام مهره داران دیگر می باشند. ماهیان بعلت سازش با زندگی در آب شکل بدنشان از دیگرذی فقاران متمایز است و این سازش بیشتر در شکل بدن وباله ها که اندامهای حرکتی حیوانند و دستگاه تنفس، حاصل گشته است. شکل ماهیها عموماً دوکی است و از این جهت برای حرکت در آب کاملاً مناسب است. اعضای حرکتی ماهیها شامل هفت باله است که سه عدد فرد و دو زوج می باشند. باله های فرد عبارتند از باله ٔ دمی و باله ٔ پشتی و باله ٔ شکمی. باله های زوج عبارتند از یک زوج باله ٔ سینه ای و یک زوج باله ٔ شکمی. در ماهیان فلس دار، جهت خواب فلسها از جلو به عقب است و بدین جهت به سهولت در آب شنا می کنند. (فرهنگ فارسی معین):
ماهی دیدی کجا کبودر گیرد
تیغت ماهی است دشمنانت کبودر.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
به دست ار به شمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم.
رودکی (یادداشت ایضاً).
من شست به دریا فروفگندم
ماهی برمید و ببرد شستم.
معروفی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یکی را همی تاج شاهی دهد
یکی را به دریا به ماهی دهد.
فردوسی.
شهنشاهش به بالین زار و گریان
بسان ماهیی بر تاوه بریان.
(ویس و رامین).
بمانده ماهی از رفتن بناکام
تو گفتی ماهیی است افتاده در دام.
(ویس و رامین).
همه احوال دنیایی چنان ماهی است در دریا
به دریا در ترا ملکی نباشد ماهی ای غازی.
ناصرخسرو.
زماهیی که در او خار نیست این گله چیست
بلی ز ماهی پرخار دیده اند ضرر.
مسعودسعد.
دست فگار نرسد زی نگار چین
ماهی به تابه صید مکن در شکارگیر.
سنائی.
گرد دریا و رود جیحون گرد
ماهی از تابه صید نتوان کرد.
سنائی.
ماهیخواری بر لب آبی وطن ساخته بود و بقدر حاجت ماهی می گرفتی و روزگاری در خصب و نعمت می گذاشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 82). مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 83). در این آبگیر ماهی بسیار است تدبیر ایشان بباید کرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 83).
گیرد از امن در حوالی تو
مرغ و ماهی چو در حرم احرام.
انوری.
هفت اندام ماهی از سیم است
هفت عضو صدف ز سنگ چراست.
خاقانی.
بر غمم گفتی صبوری کن بلی شاید کنم
هیچ جایی صبر اگر بی آب ماهی می کند.
ظهیر فاریابی.
این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد... که ماهی تواند بود. (سندبادنامه ص 47). امروز به نیت و اندیشه ٔ آن آمده ام تا از ماهیان این نواحی... استحلالی کنم. (مرزبان نامه). ماهی چون این فصل بشنید یکباره طبیعتش بسته ٔ دام خدیعت او گشت. (مرزبان نامه). گفت این فصل که از من شنیدی به ماهیان رسان. (مرزبان نامه).
معروف شده مخالف تو
همچون ماهی به بی زبانی.
سیف اسفرنگ.
گر حرز مدح او را بر خط بحر خوانند
ماهی بی زبان را بخشد زبان قاری.
سیف اسفرنگ.
پس کلوخ خشک درجوکی بود
ماهیی با آب عاصی کی شود.
مولوی.
عقل اول راند بر عقل دوم
ماهی از سر گنده گردد نی زدم.
مولوی.
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد.
سعدی.
مبر آبم اگر گشتم چو ماهی صید این دریا
که صدچون من به دام آرد کسی کو می کشد شستم.
خواجوی کرمانی.
ماهی از دریا چو در صحرا فتد
می تپد تا باز در دریا فتد.
(از اختیارات شیخ علی همدانی، از امثال و حکم).
عاشق چو برون فتاد از عشق بسوخت
یا در آب است یا در آتش ماهی.
واعظ قزوینی.
انواع ماهی: 1- اردک ماهی، گونه ای ماهی استخوانی از دسته ٔ فیزوستوم ها که فکینش شباهت به منقار اردک دارد (علت وجه تسمیه). طول این ماهی تا یک متر هم می رسد و بسیار پرخور است و انواع و اقسام ماهیهای کوچکتر از خود رابا حرص و ولع زیاد می خورد. شبها از دریا به رودخانه می آید و به نقاطی که ماهیها استراحت کرده اند می رود و آنها را طعمه ٔ خود قرار می دهد. از این جهت وجودش برای ماهیان مفید دیگر خطرناک است. بعضی از گونه های این ماهی در دریای خزر نیز فراوان است. (فرهنگ فارسی معین).
2- اره ماهی، رجوع به همین مدخل شود.
3- اژدر ماهی، گونه ای ماهی پهن از دسته ٔ سفره ماهیها که اسکلت بدنشان غضروفی است و بواسطه ٔ داشتن دستگاه مولد الکتریسیته از سفره ماهیهای دیگر مشخصند، بدین معنی که در طرفین سر دو عضو کلیوی شکل دارند که هر کدام از عده ٔ صفحاتی درست شده است و هر صفحه مانند پیل ولتا می باشد که یک طرف آن دارای الکتریسیته ٔ مثبت و سمت دیگر الکتریسیته ٔ منفی است و شارژ الکتریکی این دو عضو مولد الکتریسیته تکانهای شدید متوالی شبیه کزاز ماهیچه ای هنگام ورود الکتریسیته ٔ متناوب به بدن تولید می کند و قدرت الکتریکی آن تا 30 ولت می باشد. قد این ماهی تا یک متر می رسد و در سواحل اقیانوس اطلس فراوان است. ماهی برقی. (فرهنگ فارسی معین).
4- اسپرماهی، سفره ماهی. رجوع به سفره ماهی شود.
5- پروانه ماهی، گونه ای ماهی استخوانی که بالهای سینه ٔ آن پهن و باله ٔ دمش گرد و قرمزرنگ است و قدش تا 16 سانتیمتر می رسد. رنگ بدنش سبز یا قهوه ای زرد رنگ با خطهای سیاه است و باله هایش رنگارنگ می باشد (وجه تسمیه به مناسبت رنگارنگ بودن این ماهی است) محل زندگی این ماهی در رودخانه ها و دریاچه های آمریکای جنوبی است. (فرهنگ فارسی معین).
6- پولاد ماهی، گونه ای ماهی استخوانی که در دریای خزر نیز موجود است. (فرهنگ فارسی معین).
7- تاس ماهی، رجوع به «تاس ماهی » در همین لغت نامه شود.
8- چلچله ماهی، گونه ای ماهی استخوانی از دسته ٔ آکانتوپتریژین که قدش در حدود 6 سانتیمتر است. شکل دم و باله ٔ شنای این جانور شبیه پرستو است. پهلوهایش قهوه ای رنگ و شکمش سبز و تمام بدنش دارای خطوط موازی سبز یا آبی است. این ماهی مخصوص دریاچه های چین و مالزی است و جهت زینت در اطاقها نگهداری می کنند. ماهی نر با آب دهانش در ته آب حبابهائی از هوا می سازد و ماهی ماده در این حبابها تخم ریزی می کند. تخمها پس از 60 ساعت شکفته شده و نوزاد ماهی از تخم خارج می گردد. این ماهی گوشتخوار است و اگر در منزل در ظرف آب نگهداری شود باید گوشت گاو بی چربی را چرخ کرده به آن داد یا در صورت امکان برای وی تخم مورچه تهیه کرد. (فرهنگ فارسی معین).
9- خورشید ماهی، گونه ای ماهی زیوری ریز استخوانی به طول 12 تا 15 سانتیمتر. وجه تسمیه اش بمناسبت رنگهای درخشان قرمز و طلایی آن است. محل زندگی این ماهی در دریاچه ها و رودهای آمریکای شمالی است. (فرهنگ فارسی معین).
10- ریگ ماهی، رجوع به «سقنقور» و «ریگ ماهی » شود.
11- سس ماهی، رجوع به «ماهی ریش دار» (شماره ٔ 45) شود.
12- سفره ماهی، گونه ای ماهی از راسته ٔ سلاسین که سر دسته ٔ تیره ٔ خاصی به نام سفره ماهیها میباشد که انواع اره ماهی و اژدر ماهی در این تیره جای می گیرند. سفره ماهی دارای بدنی پهن است و باله های سینه ای در بسیاری مواضع متصل اند. این حیوان برروی شنهای کف دریا می خوابد و به وسیله ٔ حرکات موجی باله ٔ شنا برمی خیزد، ولی در موقع شنا دارای سرعت بسیار است. اسپر ماهی. (فرهنگ فارسی معین).
13- سگ ماهی، الف - تاس ماهی. رجوع به سگ ماهی و تاس ماهی شود. ب - تیره ای از ماهیها که جزو راسته ٔ سلاسین ها می باشند. اسکلت بدن این ماهیها فقط غضروفی است و جانورانی چابک و قوی و منحصراً گوشتخوارند. غالباًعظیم الجثه می باشند و برخی اقسام آن ممکن است تا 20متر طول پیدا کنند. انواع ماهیهای درنده و مخوف از قبیل انواع کوسه ها جزو این تیره محسوبند. نمونه ای ازاین تیره، سگ ماهیی به نام کار کاردن می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
14- شاه ماهی، نوعی ماهی استخوانی دریازی از راسته ٔ تله اوستئن ها (طول در حدود 25 سانتیمتر) که دارای گونه های متعدد است. قد این ماهی کوتاه است ودارای دو باله ٔ شنای پشتی است و در فک پایین دارای دو زایده ٔ ریش مانند است. زمینه ٔ بدنش متمایل به قرمز و دارای نقاط تیره در پهلوها و یک سطح تیره در پشت است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شاه ماهی شود.
15- شگ ماهی، گونه ای ماهی ریز استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن های دریازی که در دریای خزر نیز فراوان است و در حقیقت یکی از گونه های ماهی حشینه است که انواع آن را اهالی شمال به نام کولی و ریزه کولی نامند. ماهی کولی. (فرهنگ فارسی معین).
16- شمشیر ماهی، گونه ای ماهی استخوانی دریازی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از دسته ٔ آکانتوپتریژین ها که طولش بالغ بر5 متر است. قسمتی از استخوان فک بالای این ماهی طویل شده به شکل شمشیر درآمده (علت وجه تسمیه). این ماهی در اکثر دریاها می زید و از زایده ٔ فک بالایش که بصورت شمشیر است جهت دفاع و احیاناً حمله به حیوانات دیگر استفاده می کند. سیف. سیف ماهی. سمک الذهبی. ماهی طلایی. (فرهنگ فارسی معین).
17- شیر ماهی، گونه ای ماهی استخوانی دریازی از راسته ٔ تله اوستئن ها که قد کوتاهی دارد و جزو ماهیانی است که در خلیج فارس نیز صید می گردد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شیر ماهی شود.
18- کوسه ماهی، رجوع به کوسه درردیف خود شود.
19- گاو ماهی، گونه ای ماهی کوچک استخوانی از تیره ٔ سیپرینیده ها که اقسام آن روخانه ای است و برخی نمونه های دریازی نیز دارد. این ماهی بیشتر به ماهی سیاه رودخانه معروف است. ماهی سیاه رودخانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به گاو ماهی در ردیف خود شود.
20- لرز ماهی، رجوع به اژدر ماهی شود.
21- لعل ماهی، رجوع به لعل ماهی شود.
22- مارماهی، رجوع به مارماهی شود.
23- ماش ماهی، رجوع ماش ماهی شود.
24- ماهی آزاد؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از دسته ٔ فیزستوم ها که کیسه ٔ هوایی شنا در آنها با مری مربوط است. این ماهی سردسته ٔ تیره ٔ خاصی به نام ماهیان آزاد یا سالمونیده ها می باشد. محل ماهی آزاد در دریاهای سرد و معتدل نیمکره ٔ شمالی زمین است و در بحر خزر نیز وجوددارد. ماهی آزاد از بهترین و زیباترین ماهیها و درازاندام و درخشان و خوش هیکل است و جزو ماهیان فلسدار می باشد و از حیوانات کوچک تغذیه می کند. قد آن تا 2 متر می رسد. ماهی آزاد نر در سن جفت گیری کمرش آبی و پهلویش خاکستری نقره ای و شکمش قرمز رنگ است. در این موقع گوشت آن هم صورتی و بسیار خوش طعم می باشد. این ماهی در آب شور دریا می زید و در آب شیرین (رودخانه) تخم ریزی می کند. ماهی آزاد ماده بطور متوسط 20 تا 30 هزار تخم می ریزد و یک هفته پس از تخم ریزی نوزادها از تخم خارج می شوند (فصل تخم ریزی در بهمن و اسفند ماه است) در این هنگام مادر از رودخانه به دریا برمی گردد ولی بچه ها تا سن دوسالگی در رودخانه باقی می مانند و دراین وقت قدشان بین 40 تا 60 سانتیمتر است. پس از سن دو سالگی بچه ها به طرف دریا سرازیر می شوند و بقیه ٔ عمر خود را در دریا می گذرانند و در آنجا رشد می کنند.آزاد ماهی. (فرهنگ فارسی معین).
25- ماهی اسبله، جزو ماهیان بحر خزر است. ماهیی است بزرگ که دهانی فراخ دارد و ریشو میباشد و دو ردیف دندان در دهان دارد. اسبیله. اسبیلی. (فرهنگ فارسی معین). این نوع ماهی بدون فلس است.
26-ماهی اسبیلی، ماهی اسبیله. رجوع به ماهی اسبله (شماره 25) شود.
27- ماهی اشه، رجوع به «ماهی حشینه » (شماره ٔ 33) شود.
28- ماهی اشنه، نوعی از ماهی باشد بسیار کوچک و آن را از جانب هرموز آورند و ماهیابه را از آن سازند و معنی ترکیبی آن ماهی نارس باشد چه اشنه به معنی نارس آمده است. (برهان) (آنندراج).
29- ماهی برقی، الف - اژدر ماهی. رجوع به اژدر ماهی شود. ب - گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از دسته ٔ فیزوستوم ها که بدنی کشیده و دراز شبیه به مارماهی داردو مخصوص رودخانه ٔ آمازون است. طول بدنش تا دو متر می رسد که چهار پنجم آن بوسیله ٔ دمی اشغال شده و در آنجا یک دستگاه مولد الکتریسیته ٔ قوی وجود دارد که تا 800 ولت ممکن است اختلاف پتانسیل داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
30- ماهی پرنده، گونه ای ماهی استخوانی از دسته ٔ آکانتوپتریژین ها که فاقد کیسه ٔ هوایی هستند و یا اگر دارای کیسه ٔ هوایی باشند کوچک و تحلیل رفته است و به مری آنها ارتباطی ندارد. باله های سینه ای این جانور بسیار رشد ونمو کرده و تبدیل به بال حقیقی شده است و جانور به کمک آنها می تواند در حدود 5 متر از سطح دریا ارتفاع بگیرد و مسافتی بالغ بر صد متر پرواز کند و به این وسیله از چنگ دشمنان خود که مورد صیدآنها واقع می شود، فرار نماید. محل زندگی این ماهی در دریای گرم است و حدود 50 گونه از آن شناخته شده است و گونه ای از آن به نام چلچله دریایی در بحرالروم (مدیترانه) نیز وجود دارد.پرنده ماهی. (فرهنگ فارسی معین).
31- ماهی تلاجی، ماهی کُلُمَه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کُلُمَه شود.
32- ماهی جنگی،گونه ای ماهی استخوانی که جزو ماهیهای زینتی است و اندام رنگارنگی دارد و قدش بین 5 تا 8 سانتیمتر است. باله ٔ شنای پشتیش باریک ولی بسیار بلند و دارای 7 تا 10 تیغه ٔ استخوانی است. این ماهی در آبهای هندوستان و سوماترا و جاوه و برنئو می زید و عشق شدیدی به جنگ دارد و به همین جهت در سیام آن را تربیت کنند و جنگ آن را با ماهیهای دیگر نمایش می دهند. (فرهنگ فارسی معین).
33- ماهی حشینه،یکی از گونه های ماهی ساردین است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به حشینه و ساردین شود.
34- ماهی حلوا؛ گونه ای ماهی استخوانی از دسته ٔ آکانتوپتریژین ها که در باله های شنای خود دارای اشعه ٔ سخت می باشد و مخصوص دریاهای گرم و معتدل و در خلیج فارس نیز فراوان است. (فرهنگ فارسی معین).
35- ماهی حمد؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از دسته ٔ آکانتوپتریژین ها که در حدود 40 گونه از آن شناخته شده و مخصوص دریاهای گرم کره ٔزمین هستند و درخلیج فارس نیز فراوان است. قد این ماهی متوسط و بدنش مخطط و کله اش زرد و پیشانیش قهوه ای و زمینه ٔ بدنش آبی رنگ است. ماهی همبلو. (فرهنگ فارسی معین).
36- ماهی حوض، گونه ای ماهی زینتی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از تیره ٔ سیپرینیده ها که حداکثر طولش تا 20 سانتیمتر می رسد. این ماهی به رنگهای مختلف قرمز و طلایی و ابلق و متمایل به سفید وجود دارد. اصل این ماهی را از چین می دانند ولی امروزه در اکثر نقاط کره ٔ زمین در حوضها نگهداری می شود. ماهی سرخ. ماهی قرمز. (فرهنگ فارسی معین).
37- ماهی خار؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔتله اوستئن ها. وجه تسمیه اش بدان جهت است که به محاذات باله ٔ شنای پشتی و در جلو دارای چند تیغه ٔ استخوانی نوک تیز خار مانند است این ماهی از دو پهلو به هم فشرده است ولی از پشت و سینه و شکم برآمده می باشد. باله ٔ شکمی ندارد و روی کمر و دمش خطهای آبی دارد. ماهی پیرزن. (فرهنگ فارسی معین).
38- ماهی خاردار رودخانه ای، گونه ای ماهی استخوانی که مخصوص رودخانه ها (آبهای شیرین) است. طولش بین 30 تا 40 سانتی متر و وزنش بین 1 تا 2 کیلوگرم است. باله ٔ پشتی این حیوان دارای تیغه های استخوانی نوک تیز خار مانند است. رنگش سبز مایل به زرد و یا قهوه ای قرمز رنگ با خطوط پهن تیره است ولی در فصول مختلف تغییر رنگ می دهد. این ماهی در رودخانه های نیمکره ٔ شمالی می زید و گوشتش مطلوب است. (فرهنگ فارسی معین).
39- ماهی خاویار؛ رجوع به خاویار و تاس ماهی شود.
40- ماهی دراکول، یکی از گونه های ماهی خاویار است که دارای پوزه ٔ باریک و درازی است. (فرهنگ فارسی معین).
41- ماهی درشت قنات، گونه ای ماهی استخوانی از تیره ٔ سیپرینیده ها که مخصوص آبهای شیرین است ودر رودخانه ها و قناتهای پرآب می زید. قدش به 15 سانتیمتر می رسد. کمرش سبز و سر و پهلوهایش سفید نقره ای است. از حشرات تغذیه می کند. گوشتش پر استخوان می باشد و مزه اش خوب نیست. از فلسهای این ماهی، ماده ای به نام اسانس خاور (مشرق) بدست می آید که از آن مروارید بدل می سازند. از چهل هزار ماهی می توان یک کیلوگرم اسانس به دست آورد. (فرهنگ فارسی معین).
42- ماهی ریز؛ ماهی ریز نوع از ماهی خرد که آن را از دریای اتلانتیک و یا از دریای مدیترانه می گیرند و در روغن زیتون حفظ کرده می خورند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ساردین شود.
43- ماهی ریز قنات، گونه ای ماهی استخوانی از تیره ٔ سیپرینیده ها که مخصوص قناتها و رودخانه ها است. قدش تا 10 سانتیمتر میرسد. گوشتش خوشمزه است و به حالت دسته جمعی در ته نهرها حرکت می کند. شکم و پهلوهایش نقره ای می باشد. کمرش قهوه ای خالدار است. (فرهنگ فارسی معین).
44- ماهی ریزه کولی، یکی از گونه های شگ ماهی است که سفید رنگ و قدش بین 15 تا 20 سانتیمتر است و در مرداب بندر انزلی نیز فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شگ ماهی (شماره ٔ 15) ذیل همین مدخل شود.
45- ماهی ریش دار؛ گونه ای ماهی استخوانی از تیره ٔ سیپرینیده ها که در رودخانه ها می زید و قدش تا یک متر و وزنش بین 5 تا 6 کیلوگرم است. دور دهانش دو جفت رشته به فک اعلی آویخته است (علت وجه تسمیه). ماهی سس. سس ماهی. (فرهنگ فارسی معین).
46- ماهی زرین، الف - نوعی ازماهی باشد که در میان ریگ پیدا شود و چنان صاحب قوت باشد که در میان ریگ ده گز و پانزده گز بدود و آن در نواحی بغداد و ملک سند بهم میرسد و آن را به عوض سقنقور به کار برند. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی):
ای تنم ماهی زرین و ره عشق تو ریگ
وی دلم تیهوی خونین و غمت با بزنی.
شرف الدین شفروه (از فرهنگ رشیدی).
ب - بعضی گویند ماهی زرین همان سقنقور است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). سقنقور. (ناظم الاطباء). ج - ماهی قزل آلا؛ رجوع به ماهی قزل آلا شود.
47- ماهی ساردین. رجوع به ساردین شود.
48- ماهی سالور.رجوع به ماهی اسبله (شماره ٔ 25) شود.
49- ماهی سبیلی. رجوع به ماهی اسبله (شماره ٔ 25) شود.
50- ماهی سرخ. رجوع به ماهی حوض (شماره 36) شود.
51- ماهی سفید. گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها که طولش در حدود 50 سانتیمتر است. بهترین گونه ٔ این ماهی در دریای خزر فراوان است و همه ساله صید می شود و از ماهیهای اصیل دریای مذکور می باشد. گوشتش سفید خوش طعم است. این ماهی را پس از صید در شمال ایران بجهت محفوظ ماندن شکمش را پاره کرده امعاء و احشاء آن را خارج می کنند و نمک سود نموده دود می دهند و به نام ماهی دودی به بازار عرضه می کنند. (فرهنگ فارسی معین).
52- ماهی سلور، ماهی صلور. رجوع به صلور و سلور و ماهی اسبله شود.
53- ماهی سوف، گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها که بدنی کشیده و پوزه ٔ نسبهً باریک و دو باله ٔ شنای پشتی دارد. این ماهی گاهی قدش به 1/25 متر هم میرسد و وزنش در این حال بالغ بر 15 کیلوگرم می شود. کمر ماهی سوف خاکستری سبز رنگ و شکمش نقره ای سفید و بالهایش دارای خالهای سیاه رنگ است و بیشتر در ته آب زندگی می کند گوشت این ماهی لذیذ است و تازه و دودی آن مصرف می گردد. از تخم آن نیز خاویار تهیه می گردد. ماهی صوف. سوف. (فرهنگ فارسی معین).
54- ماهی سیم، ماهی شیم. (ناظم الاطباء). گونه ای ماهی استخوانی از تیره ٔ سیپرینیده ها که دارای فلسهای نسبهً درشت می باشد و باله ٔ شنای پشتی آن کوتاه است. شکل بدنش بیضی متناسب و قشنگی است و باله ٔ شنای مخرجیش تا حدی طویل است. این ماهی بیشتر در آبهای راکد رودخانه ها می زید و گاهی هم در دریا وارد می شود. طولش تا 50 سانتیمتر می رسد. بیشتر برای ازدیاد، این ماهی را در برکه های مخصوص تربیت ماهی، نگهداری می کنند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماهی شیم (شماره ٔ 57) شود.
55- ماهی شیر؛ نوعی ماهی در چاه بهار درازی آن گاه به یک ذرع و نیم می رسد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شیر ماهی شود.
56- ماهی شیشک، بیاح. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از ماهی. (دهار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
57- ماهی شیم، ماهی کوچک که بر پشت نقطه های سپید دارد. (آنندراج). ماهی سیم.قسمی از اره ماهی خرد و کوچک. (ناظم الاطباء):
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود عارض بت رویان چون ماهی شیم.
فرخی.
ماه و ماهی را مانی تو ز روی و اندام
ماه دیده ست کسی نرم تر از ماهی شیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
جز که تو زنده به مرده به جهان کس نفروخت
مار و افعی بخریدی بدل ماهی شیم.
ناصرخسرو.
یقین شناس که باخط مقاومت نکند
رخی چو ماه تمام و تنی چو ماهی شیم.
ازرقی.
زلفهایش به دست من چون شست
من چو صیاد و او چو ماهی شیم.
عمعق بخارایی (از آنندراج).
پشیزه داغ شود بر مسام ماهی شیم.
انوری (از آنندراج).
و رجوع به ماهی سیم شود.
58- ماهی صلور؛ ماهی سلور. و رجوع به صلور و سلور شود.
59- ماهی طلایی، الف - ماهی حوض. رجوع به ماهی حوض شود. ب - شمشیر ماهی، رجوع به شمشیر ماهی شود.
60- ماهی عنبر؛ کاشالوت. رجوع به کاشالوت و عنبر و گاو عنبر شود.
61- ماهی غاطوس، به هر فرد از پستانداران راسته ٔ قطاس ها اطلاق می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قطاس شود.
62- ماهی غباد (ماهی قباد)، یکی از گونه های شیر ماهی است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شیر ماهی شود.
63- ماهی قرمز. رجوع به ماهی حوض (شماره ٔ 36) شود.
64- ماهی قزل آلا؛ گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از دسته ٔ فیزوستوم ها که مخصوص آبهای شیرین است و در رودخانه های سرد و معتدل نیمکره ٔ شمالی می زید. این ماهی لذیذترین ماهیهای آب شیرین می باشد و در نقاط ییلاقی رودخانه های ایران نیز فراوان است. طول ماهی قزل آلا بطور متوسط بین 25 تا 40 سانتیمتر است. بدنش کشیده و رنگش تقریباً زیتونی است. پهلوهایش دارای خالهای قرمز است و دهانش دندان دارد. ماهی زرین. ماهی قزل آله. (فرهنگ فارسی معین).
65- ماهی کپور؛ گونه ای ماهی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از تیره ٔ سیپرینیده ها که جزو ماهیان آبهای شیرین است و در رودخانه ها و آبهای راکد می زید و در شمال ایران نیز فراوان است. رنگش قهوه ای مایل به سبز است و در ناحیه ٔ پشت تیره تر و در ناحیه ٔ شکم روشن تر است. طولش بین 30 سانتیمتر تا یک متر است. (فرهنگ فارسی معین).
66- ماهی کفال، گونه ای ماهی استخوانی از راسته ٔ تله اوستئن ها و از دسته ٔ آکانتوپتریژین ها که در حدود 70 قسم از آن شناخته شده است. فلسهایش نسبهً درشت و گرد و قدآن به اندازه ٔ ماهی سفید است. این ماهی در اکثر دریاها می زید و قریب 30 سال قبل بوسیله ٔ مؤسسات علمی ماهی شناسی کشور شوروی تخم آن در دریای خزر ریخته شد و به وضع حیرت انگیزی نسل آن در این دریا رو به ازدیاد گذاشت بطوریکه اکنون تعدادش از سایر ماهیها بیشتر است و هر سال تعداد زیادی از آن صید می شود. (فرهنگ فارسی معین).
67- ماهی کلمه. رجوع به کله مه شود.
68- ماهی کوسه، لُخم (منتهی الارب). رجوع به کوسه در ردیف خود شود.
69- ماهی کولی، یکی از گونه های شگ ماهی است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شگ ماهی شود.
70- ماهی گرد؛ ماهی سیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماهی سیم شود.
71- ماهی لقمه، یکی از اقسام سفره ماهی که دارای بدنی لوزی شکل است. قدش در حدود یک متر و دم آن دراز است. بر روی دم آن زایده ٔ اره مانندی قرار دارد که بوسیله ٔ آن صیادان و سایر جانوران دریائی را مجروح می کند و چون دارای ترشح سمی است تولید زخمهای خطرناک می نماید. گونه هایی از این ماهی در دریاهای جنوب ایران فراوان است. (فرهنگ فارسی معین).
72- ماهی مومک، یکی از گونه های ساردین است. (فرهنگ فارسی معین).
73- ماهی وال، ماهی بال:
ماهی وال است طمع دور دار
زود به دم در کشدت وال وار.
ناصرخسرو.
به آب و آتش گستاخ در رود، گویی
سمندر است در آتش، در آب ماهی وال.
امیر معزی.
رجوع به «بال » و «وال » شود.
- تخم ماهی. رجوع به ترکیب تخم ماهی ذیل تخم و خاویار در همین لغت نامه شود.
- چو ماهی تابه یا چون ماهی برتابه، کنایه از حد نهایی ناشکیبایی است. بی آرام. مضطرب. به ستوه آمده:
شورش من چو ماهی تابه
زین دو مار نهنگ سان برخاست.
خاقانی (از امثال و حکم).
از آن چون ماهیم بر تابه و چون ماه در نقصان
که همچون روی تو از ماه تا ماهی نمی دانم.
رضی الدین نیشابوری (از امثال و حکم).
و رجوع به «مثل ماهی برتابه » شود.
- ماهی بلورین، کنایه از انگشت معشوق است. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ماهی به خشکی بردن، با اقدام به کاری نامعقول خود را در تعب و زحمت انداختن. کار عبث و بیهوده کردن:
بدو گفت موبد که نیکو نگر
براندیش و ماهی بخشکی مبر.
فردوسی.
- ماهی بینی دراز، اسم فارسی دلفین است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). اسم فارسی دلفین است که به عربی خنزیرالبحرو به فارسی خوک ماهی خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج).
- ماهی پرنده، اسم فارسی سفنین بحری است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). حیوانی است بحری شبیه به خفاش دررنگ و بال و شکل و در دنباله ٔ آن نیشی مانند خار است چون کسی را بگزد الم عظیم به وی عارض شود و آن سفنین بحری را گویند سفنین بری به ترکیب مرغی است. (انجمن آرا) (آنندراج).
- || نوعی ماهی است. رجوع به انواع ماهی شود.
- ماهی تازه، ماهیی است که نمکسود نشده و تازه صید شده باشد. این نوع ماهی را به تازی ابوالمسیح گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماهی دودی، ماهی سفید است که پس از صید، امعاء و احشاء آن را خارج کرده، نمک سود کنند و برای آنکه مدت زمان بیشتری محفوظ بماند آن را دود دهند. (دود دادن بدین طریق است که ماهیها را از سقف اطاقی آویخته و در کف اطاق مقداری هیزم ریزند و هیزمها را آتش می زنند و در اطاق را می بندند، هیزمها بطور ناقص سوخته تولید دود فراوان می کنند و ماهیها دودی می شوند) (فرهنگ فارسی معین).
- ماهی را تا دمش رساندن، (در تداول عامه) قسمت اعظم کاری را انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین).
- ماهی ربیان، ملخ دریایی را گویند که به زبان عربی جرادالبحر خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماهی روبیان، ماهی ربیان. ملخ دریایی را گویند و نمک زنند وناپخته خورند و گاهی نیز در روغن بپزند و داخل طعام کنند و با طعام خورند و آن را در فارسی و بنادر میگو گویند و به عربی جرادالبحر خوانند. مبهی است. (انجمن آرا) (آنندراج). اسم فارسی روبیان. (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه).
- ماهی سرب، ماهیان سرب که به اطراف دام بندند. (آنندراج). گلوله های سربی به شکل ماهی که به اطراف دام بندند. (از فرهنگ فارسی معین):
دامن سفره سخت کرد به ترب
چون به اطراف دام ماهی سرب.
سلیم در هجو اکول (از آنندراج).
- ماهی سقنقور. رجوع به سقنقور شود.
- ماهی شور، 1- سمک مملوح. سمک مالح. ابوحبیب. سمک مملح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || اسم فارسی سماریس است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به سماریس شود.
- ماهی گول، ماهی خانگی که در حوضهای خانه زندگی کند. (ناظم الاطباء).
- ماهی گویا؛ یعنی زبان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج).
- ماهی نمک زده، سمک مملوح. سمک مُمَلَّح. (منتهی الارب). ماهی نمکسود. ماهی شور.
- ماهی و چشمه ٔ خضر، کنایه از زبان و دهان معشوق. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مثل شکم ماهی، موجی نرم. (امثال و حکم ج 3 ص 1455).
- مثل ماهی از آب بیرون افتاده، بی قرار. آشفته. مضطرب. (امثال و حکم ج 3 ص 1485):
دل ز بیم آنکه بر تو باد سردی بگذرد
روز و شب چونانکه ماهی را براندازی زآب.
انوری (از امثال و حکم).
- مثل ماهی برتابه، بی قرار و ناشکیبا.نظیر: مثل اسپند در آتش. مثل ماهی بر خشکی. مثل گندم بر آتش. (امثال و حکم ج 3 ص 1484).
- مثل ماهی بی آب، ناآرام. بی قرار. و رجوع به ترکیب مثل ماهی برتابه شود:
دلش بی ویس با فرمان شاهی
به سختی بود چون بی آب ماهی.
(ویس و رامین).
- مثل ماهی در (بر) خشکی، رجوع به ترکیب قبل شود: من و مانند من که خدمتکاران امیر محمد بودیم ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده. (تاریخ بیهقی از امثال و حکم).
بر جگر آبم نماند از دلنواز
همچو ماهی مانده ام بر خشک باز.
عطار (از امثال و حکم).
ماهی تو به دیدار و منم از غم تو زار
چون ماهی در خشک و چو در ماهی ذوالنون.
امیر معزی.
- مثل ماهی در شست، تپنده. (امثال و حکم ج 3 ص 1486):
می تپم چون ماهی و دانی چرا
زآنکه در دریا به شست افتاده ام.
عطار (از امثال و حکم).
مرغ دل چون واقف اسرار گشت
می تپد از شوق چون ماهی زشست.
عطار (از امثال و حکم).
- مثل ماهی سقنقور، نرم. مبهی. (امثال و حکم ج 3 ص 1486):
ساق او ماهی سقنقور است
که تقاضا کند بدوعنین.
(از امثال و حکم).
- مثل ماهی شیم، نرم. پرنگار. (امثال و حکم ج 3 ص 1486).
- امثال:
ماهی بزرگ، ماهی کوچک را خورد. (امثال و حکم ج 3 ص 1395).
ماهی را در دریا می فروشد. (امثال و حکم ج 3 ص 1395).
ماهی را نمی خواهی دمش را بگیر. نظیر: لقمه ٔ سرسیری است. (امثال و حکم ج 3 ص 1396).
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. (امثال و حکم ج 3 ص 1396).
ماهی، ماهی را خورد ماهیخوار هر دو را. (امثال و حکم ج 3 ص 1396).
ماهی و ماست ! عزرائیل می گوید باز تقصیر ماست ؟. نظیر: لاتأکل السمک و تشرب اللبن. (امثال و حکم ج 3 ص 1396).
|| نام برجی است از دوازده برج. (آنندراج). نام برجی از دوازده بروج فلکی که آبام ماهی دان و یا آبام ماهی سپهر نیز گویند. (ناظم الاطباء). برج حوت:
ز ماهی به جام اندورن تا بره
نگاریده پیکر بدو یکسره.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1100).
ز برج بره تا ترازو جهان
همی تیرگی دارد اندر نهان
چو زین باز گردد به ماهی شود
بدان تیرگی و سیاهی شود.
فردوسی.
جهانی سراسر به شاهی مراست
سرگاو تا برج ماهی مراست.
فردوسی.
ز ره چون به ایوان شاهی شدند
چو خورشید در برج ماهی شدند.
فردوسی.
سر از برج ماهی برآورد ماه
بدرید تا ناف شعر سیاه.
فردوسی.
زگاو و کژدم و خرچنگ و ماهی
نیاید کار کردن زین نکوتر.
ناصرخسرو.
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح
تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب.
خاقانی.
تا که آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر دُر بر میهمان افشانده اند.
خاقانی.
نان زرین به ماهی آمد باز
نمک خوش چه در خور افشانده ست.
خاقانی.
چو سر بر کرد ماه از برج ماهی
مه پرویز شد در برج شاهی.
نظامی.
- خانه ٔ ماهی، برج حوت. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماهی بریان چرخ، کنایه از برج حوت:
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نورا میهمان کرد آفتاب.
خاقانی.
- ماهی سپهر، اشاره به برج حوت است و آن برجی باشد از بروج دوازده گانه ٔ فلکی. (برهان) (آنندراج). یعنی برج حوت. (فرهنگ رشیدی). کنایه از برج حوت است. (انجمن آرا).
- ماهی فلک، برج حوت که آن راسمکه نیز گویند. صورت حوت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِخ) به گمان قدما ماهیی که گاوی بر آن شد و زمین بر دو شاخ گاو ایستاده است.ماهیی که گاو بر پشت دارد و زمین بر شاخ گاو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهی افسانه ای که به عقیده ٔعوام گاوی بر پشت آن قرار دارد و زمین روی شاخهای گاو ایستاده است. ماهیی مفروض در زیر کره ٔ خاک که گویند زمین بر دو شاخ گاو و گاو بر ماهی نهاده شده است:
یکی را ز ماهی به ماه آورد
یکی را زمه زیر چاه آورد.
فردوسی.
زمین هفت کشور به شاهی تراست
سر ماه تا پشت ماهی تراست.
فردوسی.
اگر من کنم رای آوردگاه
ندانی تو خود باز ماهی زماه.
فردوسی.
همه بندگانیم و شاهی تراست
زبرج بره تا به ماهی تراست.
فرخی.
گاو زماهی فروجهد گه رزمت
گر تو زمین را زنوک نیزه بخاری.
فرخی.
یکی را زماهی رساند به ماه
یکی را زمه اندر آرد به چاه.
اسدی.
از آن چون ماهیم برتابه و چون ماه در نقصان
که همچون روی تو از ماه تا ماهی نمی دانم.
رضی الدین نیشابوری.
ز ماهی تا به ماه افسرپرستت
ز مشرق تا به مغرب زیر دستت.
نظامی.
نموداری که از مه تابه ماهی است
طلسمی بر سر گنج الهی است.
نظامی.
چو بر شیرین مقرر گشت شاهی
فروغ ملک بر مه شد ز ماهی.
نظامی.
- تا گاو و ماهی (یا تا گاو ماهی)، تا آن سوی زمین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه عبارت است از عارف کامل و این معنی بحسب استغراق که کاملان را در بحر معرفت است مناسبت تمام دارد. و لفط «جز ماهی » به معنی غیرعارف کامل است. (کشاف اصطلاحات الفنون). عارف کامل که مستغرق در بحر معرفت است. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف دکتر سید جعفر سجادی).

ماهی. [هی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به ماء. مائی. ماوی. (از اقرب الموارد). آبی. (ناظم الاطباء). || هو ماهی الفؤاد؛ او ترسو و کندذهن است. (از اقرب الموارد). رجل ماهی الفؤاد؛ مرد بددل و ترسو و کندخاطر. (ناظم الاطباء).

تعبیر خواب

شمشیر

دیدن شمشیر درخواب بر پنج وجه بود. اول: فرزند. دوم: ولایت. سوم: محبت. چهارم: منفعت. پنجم: ظفر و دیدن شمشیر، دلیل بر مردی قوی و فصیح بود. - امام جعفر صادق علیه السلام


ماهی

خواب یک ماهی که به آزادی در آب شنا میکند: شانس
یک ماهی می گیرید: شما را به نهایت دوست خواهند داشت
یک ماهی روی پیشخوان: منتظر دردسر باشید.
یک ماهی در حال شنا در آب کم عمق: خوشنامی خود را از دست خواهید داد.
بازار ماهی فروشان: به یک موقعیت پرافتخار خواهید رسید
یک زن خواب ماهیها رنگی ببیند: بیماری او را تهدید می کند.
یک مرد خواب ماهیهای رنگی ببیند: مشاجره و عذاب
شما ماهی دارید: لذتهای متعددی نصیبتان میشود
ماهی می پزید یا سرخ می کنید: یک ازدو ج
ماهی آب پز می خورید: شادی
ماهی سرخ کرده می خورید: نگرانی و اضطراب شدید
یک ماهی مرده در یک جویبار: تمامی امیدهایتان را از دست می دهید.
یک زن خواب یک ماهی در حال تخم ریزی ببیند: دوران بارداری بسیار سختی در پیش دارد.
یک ماهی بزرگ صید می کنید: پول و شادی
ماهیهای کوچک صید می کنید: شکست و انحطاط شما متناسب با اندازه ماهی خواهد بود.
یک ماهی قرمز: رضایت و شادی بزرگ
ماهی شور: برای رهائی از فقر باید کار و مبارزه کنید.
ماهی دودی: نارضایتی در زندگی
ماهی می خرید: یک ملاقات غیره منتظره
خواب یک ماهی پرنده: دوستانتان شما را فریب خواهند داد
یک ماهی پرنده در حال پرواز در هوا: خیانت و فریب
تعداد بسیار ماهی پرنده پشت سرهم پرواز میکنند: خوشبختی
یک زن مجرد خواب ماهی قرمز ببییند: او یک ازدواج پرپول خواهد کرد.
یک زن متاهل خواب ماهی قرمز ببیند: او بزودی طلاق می گیرد.
یک ماهی قرمز مرده: ناکامی در انتظار شماست.
یک ماهی قرمز در یک تنگ در خانه شماست: پول فراوانی بدست می آورید.
بچه ها با یک ماهی قرمزبازی می کنند: شادی
ماهی قرمز می خرید: یک ازدواج در فامیل
خواب ماهی قزل آلا: مشکلات شما به پایان میرسند.
شما قزل آلا می خورید: علامت پول
قزل آلا می پزید: مشاجره با اعضاء فامیل
قزل آلا صید می کنید: پول فراوان خواهید داشت.
ماهی قزل آلا در بازار: پیشرفت چشمگیری در اجتماع کسب خواهید کرد.
دیگران قزل آلا صید می کنند: بدشانسی در عشق
خواب ماهی کولی: شانس
با ماهی کولی غذا درست می کنید: پول - کتاب سرزمین رویاها

دیدن ماهی در خواب در دریای گرمسیر، دلیل بلا و سختی بود و در دریای سردسیر تاویلش نیکو بود. اگر دید ماهی بسیار داشت تازه و بزرگ دلیل غنیمت است و اما ماهی کوچک غم است. اگر بیند از شکم ماهی مروارید یافت، دلیل که پسری آورد. - حضرت دانیال

خواص گیاهان دارویی

ماهی

بسیار بزرگ وسخت گوشت مناسب نیست. بهترین ماهی به ترتیب شبوط، مارماهی، ماهی دریایی و ماهی که بر خلاف جریان آب حرکت می کند مفید تر از سایرین است. آب پز ماهی تازه اعصاب را آرام می کند. بهترین روش پختن ماهی آن است که آب را بجوشانند وسپس ماهی را در آن بیندازند. ماهی در وغن سرخ شده برای افرادی که معده ضعیف دارند مضر است. گوشت ماهی شور برای سرد مزاجها و پیران بهتر است. خوردن ماهی که از جوی سید شود مکروه است. خوردن ماهی با سبزی باعث افزایش شیره معده می شود.

معادل ابجد

شمشیر ماهی

906

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری